جدول جو
جدول جو

معنی پیرافشانی - جستجوی لغت در جدول جو

پیرافشانی
(اَ)
کار جوانانه کردن در پیری. (آنندراج). کارهای جوانان در هنگام پیری کردن:
خزان آمد گریبانی به رندی چاک خواهم زد
بمن ده می که پیرافشانی چون تاک خواهم زد.
بابافغانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درافشانی
تصویر درافشانی
بلاغت، زبان آوری، شیرین زبانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شکرافشانی
تصویر شکرافشانی
شیرین سخنی
فرهنگ فارسی عمید
(زَ اَ)
نثار کردن زر. زر بخشیدن. زر پراکندن:
من خود از گنجهای پنهانی
وقت حاجت کنم زرافشانی.
نظامی.
مرد قصاب از آن زرافشانی
صید من شد چو گاو قربانی.
نظامی.
چو از منزل زرافشانی بپرداخت
ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت.
نظامی.
، کنایه از تابیدن به انوار طلائی. نورپاشی:
شمع که هر شب به زرافشانی است
زیر قبا زاهد پنهانی است.
نظامی.
رجوع به زرافشان شود
لغت نامه دهخدا
(دُ اَ)
درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی:
عدنی بود در درافشانی
یمنی پر سهیل نورانی.
نظامی.
- درافشانی کردن، درفشاندن:
ابری آمد چو ابر نیسانی
کرد بر سبزه ها درافشانی.
نظامی.
، بلاغت. زبان آوری. (ناظم الاطباء).
- درافشانی کردن، مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ اَ)
عمل سر افشاندن. سری را با تیغ زدن:
سرافشانی تیغ گردن گزار
برآورده از جوی خون لاله زار.
نظامی
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از طوایف ناحیۀ سراوان کرمان، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 98)
لغت نامه دهخدا
مرکز دهی است از دهستان بخش سیب و سوران شهرستان سراوان، استان بلوچستان و سیستان درمرز ایران و پاکستان، دارای 9 (؟) آبادی است و مرکزش ایرافشان و جمعیت آن 1544 تن است و در 65 کیلومتری جنوب سوران واقع شده است، (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اَ پَ)
شیرافشاننده. آنچه که شیر بپاشد. (فرهنگ فارسی معین) ، قطره ریز:
هوی هوی باد و شیرافشان ابر...
مولوی
لغت نامه دهخدا
(پَ اَ)
ترک علائق کردن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
پرتو افکندن. روشن کردن. نور افشاندن
لغت نامه دهخدا
(گُ هََ اَ)
مخفف گوهرافشانی. عمل گوهرافشان. رجوع به ذیل همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ / شَکْ کَ اَ)
پخش شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، گفتار شیرین و خوش. (ناظم الاطباء). شیرین سخنی. (فرهنگ فارسی معین).
- شکرافشانی کردن، کنایه از شیرین زبانی کردن. سخنان شیرین گفتن.
- ، نغمه ها و نواهای خوش نواختن.
- ، سخنان لطیف و شیرین نگاشتن:
چرا به یک نی قندش نمی خرند آنرا
که کرد صد شکرافشانی از نی قلمی.
حافظ
لغت نامه دهخدا
تصویری از زرافشانی
تصویر زرافشانی
عمل زر افشان زر پراکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نورافشانی
تصویر نورافشانی
شید افشانی پرتو افکنی نور پاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر افشانی
تصویر پر افشانی
ترک علایق کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرافشانی
تصویر زرافشانی
زر پراکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بذرافشانی
تصویر بذرافشانی
((~. اَ))
تخم افشانی، پاشیدن بذر
فرهنگ فارسی معین
بذرپاشی، تخم افشانی، دانه افشانی، کاشت، کاشتن
متضاد: محصول برداری، درو، برداشت
فرهنگ واژه مترادف متضاد