نثار کردن زر. زر بخشیدن. زر پراکندن: من خود از گنجهای پنهانی وقت حاجت کنم زرافشانی. نظامی. مرد قصاب از آن زرافشانی صید من شد چو گاو قربانی. نظامی. چو از منزل زرافشانی بپرداخت ز جلاب و شکر نزلی دگر ساخت. نظامی. ، کنایه از تابیدن به انوار طلائی. نورپاشی: شمع که هر شب به زرافشانی است زیر قبا زاهد پنهانی است. نظامی. رجوع به زرافشان شود
درفشانی. درافشان کردن. عمل درافشان. درپراکنی: عدنی بود در درافشانی یمنی پر سهیل نورانی. نظامی. - درافشانی کردن، درفشاندن: ابری آمد چو ابر نیسانی کرد بر سبزه ها درافشانی. نظامی. ، بلاغت. زبان آوری. (ناظم الاطباء). - درافشانی کردن، مسلسل و بدون لکنت زبان تکلم کردن. (ناظم الاطباء)
ویژگی آنچه با طلا اندود شده مثلاً کاغذ زرافشان، بافته شده با تارهای زر، زربافت، دارای نقش هایی از طلا، کسی که سیم و زر نثار می کند، زرافشاننده، زرافشانی و نثار کردن سیم و زر، برای مِثال سران عرب را زرافشان او / سرآورد بر خطّ فرمان او (نظامی۵ - ۸۷۶)