- پیخستن
- پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
معنی پیخستن - جستجوی لغت در جدول جو
- پیخستن ((پَ خُ تَ یا پِ خَ تَ))
- خستن با پای، درمانده کردن
![تصویری از پیخستن](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/7/9/mon-0007963.jpg)
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیخستن با پای بپای کوفتن لگد مال کردن پی سپر کردن: کوفته را کوفتند سوخته را سوخت ورین تن پیخسته را بقهر بپیخست. (کسائی)، درمانده کردن عاجز ساختن: شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم کاین قافیه تنگ مرا نیک بپیخست. (عسجدی)
![تصویری از پیوستن](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/3/9/7/amd-0039753.jpg)
پیوند کردن، متصل کردن، به هم رسیدن، برای مثال دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را / که مدتی ببریدند و باز پیوستند (سعدی۲ - ۴۱۹) ، به هم بسته شدن، متصل شدن
![تصویری از پیوستن](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/8/1/mon-0008188.jpg)
((پِ وَ تَ))
فرهنگ فارسی معین
وصل کردن، اتصال دادن، افزودن، ملحق کردن، وصلت کردن، ازدواج کردن، سرودن، به نظم درآوردن
присоединяться
sich anschließen
приєднуватися
dołączyć
juntar-se
unirsi
unirse
rejoindre
zich aansluiten
เข้าร่วม
bergabung
انضمّ
जुड़ना
להצטרף
katılmak
kujiunga
যোগদান করা
شامل ہونا
پیچیدنلف: چون چشمش بر حسن زید افتاد امان طلبیدروی ازو بگردانیدو ترک را بفرمود تا گردن او بزند و او را در چادری پیختند و بگورستان گرگان دفن کردند، توزیع کردن افشاندن: ز بالا پریشان درم ریختند ز مشک و ز عنبر همی پیختند. (شا. بخ 2440 8)
![تصویری از پیختن](https://jadvaljoo.ir/WordCard/amd/0/0/0/7/2/amd-0007291.jpg)
در هم پیچیدن، پیچیدن، برای مثال همه طومارها به هم درپیخت / داد تا پیک پیش خسرو ریخت (نظامی۴ - ۷۳۱)
![تصویری از پیخست](https://jadvaljoo.ir/WordCard/mon/0/0/0/7/9/mon-0007962.jpg)