جدول جو
جدول جو

معنی پیخستن

پیخستن
(هََ)
خستن با پای. به لگد کوفتن. لگدمال کردن. پایمال کردن. پی سپر کردن. پاسپر کردن. بپای خستن. کوفتن بپای و نرم کردن. پیخوستن:
کوفته را کوفتند و سوخته را سوخت
وین تن پیخسته را بقهر بپیخست.
کسائی.
، درمانده کردن. بتعب انداختن:
شادی و بقا بادت وزین بیش نگویم
کاین قافیۀ تنگ مرا نیک بپیخست.
عسجدی
لغت نامه دهخدا