جلو سر از زیر موها تا روی ابروها، جبهه، جبین، کنایه از بخت، اقبال، دولت، طالع، کنایه از لیاقت، شایستگی، کنایه از صلابت، قوّت، کنایه از نخوت، تکبر، برای مثال هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی - ۳۹۰) کنایه از شوخی، بی شرمی، گستاخی، پررویی پیشانی ساییدن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن پیشانی سودن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن، پیشانی ساییدن
جلو سر از زیر موها تا روی ابروها، جبهه، جبین، کنایه از بخت، اقبال، دولت، طالع، کنایه از لیاقت، شایستگی، کنایه از صلابت، قوّت، کنایه از نخوت، تکبر، برای مِثال هرکه از روی تواضع بنهد «پیشانی» / پیش روی تو زهی روی و زهی پیشانی (سلمان ساوجی - ۳۹۰) کنایه از شوخی، بی شرمی، گستاخی، پررویی پیشانی ساییدن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن پیشانی سودن: پیشانی بر خاک نهادن از روی فروتنی و تواضع، سجده کردن، پیشانی ساییدن
از ممالک ساحل شرقی بالتیک به اروپا، محدود از شمال به لتونی و از جنوب و مشرق به لهستان و از مغرب به آلمان شرقی و بحر بالتیک، دارای 53342 هزارگز مربع مساحت و 2500000 تن سکنه، کرسی آن ویل نیوس، لیتوانی امروزی کشوری است زیر نظر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، لیتوانی واسلاوی نام یکی از شعب هشتگانه مردمان آریائی به معنی اعم هند و اروپائی، یعنی لیتوانی ها و نیز اسلاوهای غربی و شرقی و جنوبی اروپا، (ایران باستان ج 1 ص 9)
از ممالک ساحل شرقی بالتیک به اروپا، محدود از شمال به لتونی و از جنوب و مشرق به لهستان و از مغرب به آلمان شرقی و بحر بالتیک، دارای 53342 هزارگز مربع مساحت و 2500000 تن سکنه، کرسی آن ویل نیوس، لیتوانی امروزی کشوری است زیر نظر اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی، لیتوانی واسلاوی نام یکی از شعب هشتگانه مردمان آریائی به معنی اعم هند و اروپائی، یعنی لیتوانی ها و نیز اسلاوهای غربی و شرقی و جنوبی اروپا، (ایران باستان ج 1 ص 9)
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی: بدانش مر این پیشکار تنت را رها کن ازین پیشکاری و خواری، ناصرخسرو، ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری، ناصرخسرو، به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست، خاقانی، ، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)
عمل پیشکار، چاکری، فرمانبری، مقابل پیشگاهی: بدانش مر این پیشکار تنت را رها کن ازین پیشکاری و خواری، ناصرخسرو، ز جهل تو اکنون همی جان دانا کند پیشکار ترا پیشکاری، ناصرخسرو، به پیشکاری مهرش همه تنم کمرست بسان بند دواتی که پیش دیدۀ اوست، خاقانی، ، منصب و شغل پیشکار، نائبی، مباشری، مقام پیشکار یعنی ریاست دارائی شهرهای درجۀ اول یا مرکز استان های کشور، عمل مقدماتی تنقیه و لاروبی قنات، در اصطلاح کفشدوزان، کشیدن رویه و دوختن رویه کفشی را، (از فرهنگ نظام)
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
منسوب به پیکان، نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. (آنندراج). نوعی از لعل فیروزه. و آنرا لعل پیکانی و فیروزۀ پیکانی گویند. (برهان). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت. (غیاث) : بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ مگر رخ لعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی. خاقانی. ز تاب خشم تو پیکانهای لعل شود بچشم خصم تو در لعلهای پیکانی. خلاق المعانی. جزع سرمست تو درخون دل من هر زمان نوک تیر غمزه را چون لعل پیکانی کند. شمس طبسی. ، نوعی از گل و لاله. (آنندراج) ، جنسی از نوشادر است که برشکل و هیأت پیکان واقع میشود و آنرا نوشادر پیکانی گویند. (برهان) : گر سرمه کشد روزی در چشم حسود او هر ذرۀ آن گردد نوشادر پیکانی. سیف اسفرنگی. ، قسمی انگور
منسوب به پیکان، نوعی از لعل و یاقوت و الماس و بعضی فیروزه نوشته اند. (آنندراج). نوعی از لعل فیروزه. و آنرا لعل پیکانی و فیروزۀ پیکانی گویند. (برهان). جنسی از لعل و قسمی از یاقوت. (غیاث) : بخون ساده ماند اشک و خاک سوده دارد رخ مگر رخ لعل پیکان است و اشکم لعل پیکانی. خاقانی. ز تاب خشم تو پیکانهای لعل شود بچشم خصم تو در لعلهای پیکانی. خلاق المعانی. جزع سرمست تو درخون دل من هر زمان نوک تیر غمزه را چون لعل پیکانی کند. شمس طبسی. ، نوعی از گل و لاله. (آنندراج) ، جنسی از نوشادر است که برشکل و هیأت پیکان واقع میشود و آنرا نوشادر پیکانی گویند. (برهان) : گر سرمه کشد روزی در چشم حسود او هر ذرۀ آن گردد نوشادر پیکانی. سیف اسفرنگی. ، قسمی انگور
منسوب به پیکان، نوعی از لعل بر شکل و هیات پیکان: درون پرده گل غنچه بین که میسازد ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی. (حافظ قزوینی)، نوعی فیروزه، نوعی نوشا در بر شکل و هیات پیکان: گر سرمه کشد روزی بر چشم حسود او هر ذره آن گردد نوشا در پیکانی. (سیف اسفرنگی)، نوعی لاله، قسمی انگور
منسوب به پیکان، نوعی از لعل بر شکل و هیات پیکان: درون پرده گل غنچه بین که میسازد ز بهر دیده خصم تو لعل پیکانی. (حافظ قزوینی)، نوعی فیروزه، نوعی نوشا در بر شکل و هیات پیکان: گر سرمه کشد روزی بر چشم حسود او هر ذره آن گردد نوشا در پیکانی. (سیف اسفرنگی)، نوعی لاله، قسمی انگور