جدول جو
جدول جو

معنی پیازچال - جستجوی لغت در جدول جو

پیازچال
موضعی بدامن کوه توچال از سلسلۀ البرز در شمال شهر تهران
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پامچال
تصویر پامچال
(دخترانه)
گلی زینتی به رنگهای سفید، صورتی، یا نارنجی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پیرزال
تصویر پیرزال
پیر فرتوت، پیر سفیدمو. بیشتر دربارۀ زنان می گویند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاچال
تصویر پاچال
گودال، گودال زیر پا، گودالی در دکان که فروشنده داخل آن می ایستد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
پیاز کوچک، نوعی پیاز که بیخ آن کوچک تر و نازک تر است و جزء سبزی های خوردنی است و آن را خام می خورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پامچال
تصویر پامچال
نام گیاه و گل آن با برگ های درشت و ستبر و شاخه های کوتاه که از میان آن ها ساقه ای به بلندی ۲۰ سانتی متر بالا می رود و بر سر آن گل های زیبا به رنگ های مختلف سرخ، زرد و سفید شکفته می شود و بر چند نوع است، گل نوروز، زهر الرّبیع، پریمور، پریمولا
فرهنگ فارسی عمید
بصلیه، رجوع به بصلیه شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
مصغر پیاز. پیاز خرد، قسمی از احرار بقول با کونۀ خرد برنگ و طعم پیاز و ساقی سبز و باریک و دراز و میان کاواک. قسمی سبزی خوردنی و آن پیازی باشد با کونۀ خرد و ساقۀ میان تهی سبز بلند باریک
لغت نامه دهخدا
زهرالربیع، نوعی از گیاه گل دار که در نواحی معتدلۀ اروپا و آسیا میروید و انواع آن عبارتست از پامچال زبره، پامچال نرمه، پامچال مطبّق، پامچال زرد
لغت نامه دهخدا
گوی باشد که بافندگان گاه بافندگی پای در آن آویزند، پاچال، (برهان)، پاچاه، پاچامه
لغت نامه دهخدا
(اَ)
غذائی مرکب از پیاز و آب و روغن یا پیه و گاه با مغز گردکان. پیازآب. په پیاز. اشکنه. رجوع به پیازو شود
لغت نامه دهخدا
گودالی که جولاهان وقت بافتن، پای در آن آویزند، پاچامه:
بلوح پای و بپاچال و قرقره بکره
بنایژه بمکوک و بتاروپود ثیاب،
خاقانی،
، گوی که استادان بقال و نانوا و آشپز در آن ایستند و چیزی فروشند، گودالی که شیر در آن گرد کنند فروختن را
لغت نامه دهخدا
پیر فرتوت سفیدموی، پیر زر، پیرزن فرتوت، خوزع، (منتهی الارب)، پیره زال، (شعوری) :
این پیرزال گول زند زن را
از این زباله درهم و دینارش،
ناصرخسرو،
ملک الموت من نه مهستی ام
من یکی پیرزال محنتیم،
سنائی،
او جمیل است و محب للجمال
کی جوان نو گزیند پیرزال،
مولوی،
اگر پیرزالی و گر پور زال
بدستان نمانی شوی پایمال،
سعدی،
- پیرزال موسیاه، کنایه از دنیا و روزگار باشد، (انجمن آرا) :
آن پیرزال موسیه بس نوجوان سازد تبه
بهر فریب دیگران رویش همان انور نگر،
(از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
پیاز خرد بریدۀ در روغن سرخ کرده، پیاز بقطعات کوچک و خرد بریده و بر روغن سرخ کرده، پیاز روغن
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نام ییلاقی میان ده دیزان طالقان و المیر کلارستاق به مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 108 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
غذایی مرکب از پیاز و آب و روغن یا پیه که گاه مغز گردو در آن ریزند پیاز آب به پیاز
فرهنگ لغت هوشیار
گودال زیر پای جولاهگانگودالی که نانوا بقال یا آشپز در آن میایستد و چیز میفروشد، گودالی که شیر در آن جمع کنند و فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه که دارای برگهای درشت و شاخه های کوتاه که میان آن ساقه ای به بلندی بیست سانتیمتر بالا میرود
فرهنگ لغت هوشیار
گودال زیر پای جولاهگانگودالی که نانوا بقال یا آشپز در آن میایستد و چیز میفروشد، گودالی که شیر در آن جمع کنند و فروشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیاهچال
تصویر سیاهچال
زندان تاریک، جای گود و تاریک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پا چال
تصویر پا چال
گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
پیاز کوچک و خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاچال
تصویر پاچال
گودال، گودالی که نانوا، بقال یا آشپز در آن می ایستد و چیزی می فروشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیازچه
تصویر پیازچه
((چِ))
پیاز خرد، پیاز کوچک، گونه ای از پیاز و کوچک تر از پیاز که جزو سبزی های خوردنی استفاده می شود
فرهنگ فارسی معین
گیاه علفی یک ساله و زینتی از تیره پامچالیان با گل های زرد روشن و بی بو و برگ هایی در ته ساقه
فرهنگ فارسی معین
پیرزن، عجوزه
متضاد: پیرمرد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام مرتعی در نور
فرهنگ گویش مازندرانی
آب پیاز، نان خورشتی از روغن و پیاز و نمک و فلفل
فرهنگ گویش مازندرانی
از گیاهان علفی، بوته ی پیازی که به هنگام برداشت محصول از
فرهنگ گویش مازندرانی
کرت پیاز در مزرعه و باغ صیفی کاری
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ی کارگاه بافندگی که در واقع مکان قرار گرفتن تمهیدات
فرهنگ گویش مازندرانی
گونه ای کنه، انگل خون خوار بدن دام، چاله ی پشتی دنگ
فرهنگ گویش مازندرانی