- پکند
- نان خبز
معنی پکند - جستجوی لغت در جدول جو
- پکند ((پَ کَ))
- نان، خبز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منفجره
توافق
اکلیون
کاسه سفالی
آشیانه مرغ خانگی لانه مرغ
لیف خرما که از آن رسن بافند کپاک
قبول کرده، خوش آیند
نوعی از برغست و آن گیاهی است خود روی و خوشبوی مانند اسفناج که داخل آش کنند قثاء الحمار خیارصحرایی
سکه طلای انگلیسی
تله، دامی باشد که با آن آهو گیرند
باده ای که از ارزن و برنج و جو سازند. هر کاسه و پیاله (عموما)، طاس مس ته سوراخ که بر روی آب گذارند برای تعیین ساعات پنگان فنجان
چاق و کوتاه قد، کوتاه قد و کلفت وسر و ته یکی
کرم خاکی
پریشب، شب پیش از دیشب، دو شب پیش، شب گذشته، پرندوش، پریدوش، پردوش، پرندوار
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر، برای مثال سه نگردد بریشم ار او را / پرنیان خوانی و حریر و پرند (هاتف - ۴۹) تیغ و شمشیر برّان و جوهردار، برای مثال به زرین و سیمین دو صد تیغ هند / چه زو سی به زهرآب داده پرند (فردوسی - ۱/۲۳۸) ، ز یاقوت و الماس و از تیغ هند / همه تیغ هندی سراسر پرند (فردوسی - ۷/۳۰۵)
درختچه ای کوچک از تیرۀ ریواس، با بوتۀ پرشاخ، ساقۀ خاکستری، برگ های باریک و نوک تیز و میوۀ بال دار،
نوعی پارچۀ ابریشمی ساده و بی نقش، حریر،
واحد پول پیشین انگلستان، لیرۀ انگلیسی، واحد اندازه گیری وزن در انگلستان، معادل ۴۵۳ گرم
آکندن، پسوند متصل به واژه به معنای آکنده، برای مثال پشم آکند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی - ۳۳۶)
دام، تله، برای مثال چون نهاد او پهند را نیکو / قید شد در پهند او آهو (رودکی - ۵۴۶) ، دامی که با آن جانوران را صید کنند
پسندیدن، قبول کردن، انتخاب کردن، سلیقه، دل خواه، پسوند متصل به واژه به معنای پسند کننده مثلاً خودپسند، دشوارپسند،
قبول شده توسط، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرفته شده توسط مثلاً عامه پسند، دلپسند، گیتی پسند، خاطرپسند
پسند داشتن: پسندیدن
پسند کردن: پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
قبول شده توسط، پسوند متصل به واژه به معنای پذیرفته شده توسط مثلاً عامه پسند، دلپسند، گیتی پسند، خاطرپسند
پسند داشتن: پسندیدن
پسند کردن: پسندیدن، انتخاب کردن، گزینش کردن، برگزیدن
بگنی، نوشابه ای که از برنج، ارزن یا جو تهیه می شود، نوعی شراب، بوزه
یاقوت، نوعی سنگ معدنی گران بها به رنگ سرخ، زرد، کبود، سبز یا سفید که نوع سرخ و شفاف آن بعد از الماس از بهترین احجار کریمه است و هرچه بزرگ تر و خوش رنگ تر باشد گران بهاتر است، یاکند، لب سرخ معشوق
نان، خمیر آرد گندم یا جو که در تنور یا فر پخته شده باشد، وسیلۀ گذران زندگی، برای مثال محنت سوب و بکند او که از بیخم فکند / طبع موزونم همی ز اندیشه ناموزون کنند (انوری - ۶۲۶)
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، کبستو، حنظله، پهی، ابوجهل، خربزۀ ابوجهل، فنگ، کبست، گبست، شرنگ، کرنج، هندوانۀ ابوجهل، علقم، پهنور
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغستبرای مثال نه هم قیمت لعل باشد بلور / نه هم رنگ گلنار باشد پژند (عسجدی - مجمع الفرس - پژند)
برغست، گیاهی بیابانی و خودرو مانند اسفناج با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ که مصرف خوراکی دارد و خام و پختۀ آن خورده می شود، هنجمک، هجند، مجّه، مچّه، بلغس، بلغست، یبست، ورغست، فرغست
کرم دراز و سرخ رنگی که در زمین های نمناک پیدا می شود، خراطین
گیاهی است خودرو و بیابانی با گل های ریز و سفید مانند اسفناج که در پختن بعضی از خوراک ها بکار می رود، برغست، ورغست، بلغست، بلغس، مچه، هنجمک