جدول جو
جدول جو

معنی پکا - جستجوی لغت در جدول جو

پکا
(پُ)
صاحب فرهنگ شعوری گوید نوعی درخت است
لغت نامه دهخدا
پکا
پایه های کلفت و مقاوم چوب بست ها، پایه ی ضخیم چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
پکا
رسیده، پخته شده
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذکا
تصویر ذکا
(پسرانه)
خورشید
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پزا
تصویر پزا
پزنده، آنچه زود پخته شود، زودپز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکا
تصویر بکا
گریستن، گریه کردن، اشک ریختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لکا
تصویر لکا
کفش، پوششی برای محافظت از پا، پایزار، پاپوش، پایدان، لخا، پاافزار، پااوزار
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، ساختیان، پرنداخ، پرانداخ، گوزگانی، اپرنداخ، پرندخ، کوزکانی، سختیان
لاک
رنگ سرخ
گل سرخ، گلی معطر با گلبرگ های سرخ و ساقه های ضخیم و برگ های بیضی که انواع مختلف دارد، رز، آتشی، گل سوری، ورد، چچک، گل آتشی، سوری، بوی رنگ، برای مثال در کنارش نه آن زمان کاکا / تا شود سرخ چهره اش چو لکا (سنائی۱ - ۱۴۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکر
تصویر پکر
اندوهناک
سرگشته، حیران، خلاوه، گیج و گنگ، کالیوه، گیج، آسمند، مستهام، کالیوه رنگ، واله، آسیون، سرگردان، هامی، کالیو، گیج و ویج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاک
تصویر پاک
بی آلایش، بی غش، پاکیزه، طاهر، صاف، عفیف، پرهیزکار، درستکار، تمام، همه، یکسر، یکسره، برای مثال هرکه پرهیز و زهد و علم فروخت / خرمنی گرد کرد و پاک بسوخت (سعدی - ۱۷۰)

فصح، در یهودیت، عید یادبود خروج بنی اسرائیل از مصر، فطیر، در مسیحیت، روز یادبود صعود حضرت عیسی، عید پاک
پاک باختن: همه را باختن، همه چیز خود را از دست دادن
پاک شدن: پاکیزه شدن، از آلودگی درآمدن، سترده شدن، زدوده شدن، محو شدن
پاک کردن: پاکیزه ساختن از آلودگی و پلیدی، پاکیزه کردن، شستن چیزی و چرک آن را گرفتن، صاف کردن، خالص کردن، آشغال و نخالۀ چیزی از قبیل گندم، جو و امثال آن ها را جدا کردن، ستردن، زدودن، محو کردن چیزی از روی چیزی دیگر، پاکیدن
فرهنگ فارسی عمید
(تُ پِ)
یکی از شهرهای ممالک متحدۀ امریکای شمالی و پایتخت ایالت کانزاس است. دارای کارخانه های چوب بری و تصفیه و استخراج فلزات و تهیۀ لوازم راه آهن و چایخانه است و 79000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
حب الاس است. (فهرست مخزن الأدویه)
لغت نامه دهخدا
بز کوهی. توضیح این کلمه به سبب مشابهت با کلمه شکار و نیز بدان جهت که بز کوهی را شکار کنند به صورت شکار نیز استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیا
تصویر پیا
مرد کامل، با ارج ارزنده، متمول صاحب اعتبار: برای خود پیاپی شد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلکا
تصویر پلکا
رقص بوهمی معمول در فرانسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکر
تصویر پکر
گیج و حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پکن
تصویر پکن
ارزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلا
تصویر پلا
پلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزا
تصویر پزا
غذائی که زود پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکا
تصویر چکا
جل، نوایی از موسیقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکا
تصویر زکا
جفت دوتایی
فرهنگ لغت هوشیار
طیب، طاهره، بی آلایش، منزه، نظیفه، طیب برخاست جشن ترسایان رهایش جشن یهودان (فصح پسح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لکا
تصویر لکا
ولایت ناحیه سرزمین
فرهنگ لغت هوشیار
زیرک و تیز هوش شدن، تیز خاطر شدن، زیرک شدن، زود دریافت کردن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، آفتاب خورشید مهر، التهاب شدت گرمی. خور تیز هوشی زیرکی نپراش، افروختن زبانه کشیدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، تیز خاطر شدن، تیزی خاطر تیز دلی هوشمندی. توضیح: آن بود که از کثرت مزاولت مقدمات منتجه سرعت انتاج قضایا و سهولت استخراج نتایج ملکه شود بر مثال برقی که بدرخشید و وسط بود میان خبث و بلادت خبث در جانب افراط و بلادت در جانب تفریط (از اخلاق ناصری 5- 94)، نای بریدن، اخگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آکا
تصویر آکا
ترکی برادر کلان
فرهنگ لغت هوشیار
مویش موییدن گریستن همراه با نالیدن، سرایش سراییدن، زاری رود، کمی شیر، کمی آب موینده بسیار گرینده بسیار گریه کننده. گریستن گریه کردن، گریه، گریه، اشک و زاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسا
تصویر پسا
وقت نوبت: این پسا در این وقت. آن پسا در آن وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاک
تصویر پاک
عید فصح، عیدی که یهودیان هر سال در چهاردهمین روز از نخستین ماه قمری به یاد خروج قوم بنی اسرائیل از مصر برپا دارند، عیدی که مسیحیان هر سال به یاد برخاستن مسیح از میان مردگان برپا کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاک
تصویر پاک
پاکیزه، ساده و بدون ترکیب، روشن، درخشان، بی گناه، پاکدامن، تماماً، بالکل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکن
تصویر پکن
((پَ کَ))
ارزن، گیاهی از تیره گندمیان دارای ساقه های کوتاه و دانه های ریز، دانه های آن را بیشتر به طیور می دهند، غالباً بعد از برداشت حاصل جو و گندم کاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکر
تصویر پکر
((پَ کَ))
افسرده، نومید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یکا
تصویر یکا
واحد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پکش
تصویر پکش
انفجار، منفجر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکا
تصویر آکا
ابر برادر، برادر کلان
فرهنگ واژه فارسی سره
پاشنه ی پا
فرهنگ گویش مازندرانی
کوتاه، کوتاه قد
فرهنگ گویش مازندرانی