قورباغه، وزغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دم دراز و آبشش است بزغ، غورباغه، وک، غوک، بک، چغز، جغز، غنجموش، مگل، ضفدع، قاس، کلا، کلائو
قورباغه، وَزَغ، جانوری از ردۀ دوزیستان با پاهای قوی و پره دار که در آب تخم می ریزد، برخی از انواع آن از بدن خود مایعی رقیق و سمّی جدا می کند، نوزاد بی دست و پای آن دارای سر بزرگ، دُم دراز و آبشش است بَزَغ، غورباغه، وُک، غوک، بَک، چَغز، جَغز، غَنجموش، مَگَل، ضِفدِع، قاس، کَلا، کَلائو
پوک دم، نفس، دم یا نفسی که به قلیان، چپق یا سیگار می زنند تابع لک، گنده، ستبر، درشت مثلاً لک و پک، ناهموار پتک یک طرف قاب یا بجول که با آن قمار می کنند پک زدن: دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن
پوک دَم، نفس، دَم یا نفسی که به قلیان، چپق یا سیگار می زنند تابعِ لُک، گُنده، ستبر، درشت مثلاً لُک و پُک، ناهموار پُتک یک طرف قاب یا بُجول که با آن قمار می کنند پک زدن: دود سیگار یا قلیان یا چپق را با نفس به دهان کشیدن
غوک. وزغ. چغز. قرباغه. بزغ. مکل. (اوبهی). قاس. غنجموش. ضفدع: ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خبک تا کی همی درآئی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی یا لبیبی (از لغت نامۀ اسدی). ، رعنائی بود و گرد کسی برگردیدن نیز بطمع گویند ولیکن از آن پیشین درست تر است. (لغت نامۀ اسدی). خودآرای و خودپسند را گویند و به این معنی به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع) : تا کی همی درآیی و گردم همی دوی حقا که کمتری ّ و فژاگن تری ز پک. خسروانی (از لغت نامۀ اسدی). آن یکی بی هنر عزیز چراست وین دگر خوارمانده زیر سمک این علامت نه آن هستی بود پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟ خسروی (از لغت نامۀ اسدی). ، هر یک از پله های نردبان. (برهان قاطع). پایۀ نردبان، تک و پوی. (اوبهی) ، آلات خانه را از کاسه و کوزه و غیره گویند. (اوبهی)
غوک. وزغ. چغز. قرباغه. بزغ. مکل. (اوبهی). قاس. غنجموش. ضفدع: ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خَبَک تا کی همی درآئی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی یا لبیبی (از لغت نامۀ اسدی). ، رعنائی بود و گرد کسی برگردیدن نیز بطمع گویند ولیکن از آن ِ پیشین درست تر است. (لغت نامۀ اسدی). خودآرای و خودپسند را گویند و به این معنی به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع) : تا کی همی درآیی و گردم همی دوی حقا که کمتری ّ و فژاگن تری ز پک. خسروانی (از لغت نامۀ اسدی). آن یکی بی هنر عزیز چراست وین دگر خوارمانده زیر سمک این علامت نه آن هستی بود پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟ خسروی (از لغت نامۀ اسدی). ، هر یک از پله های نردبان. (برهان قاطع). پایۀ نردبان، تک و پوی. (اوبهی) ، آلات خانه را از کاسه و کوزه و غیره گویند. (اوبهی)
فرد، در برابر زوج، فک بی دندان و دندان کشیده، پتک، پک زدن به قلیان یا سیگار، بوی تخم مرغ فاسد یا بوی ماهی گندیده، انسانی که رنگ و رویش از تس یا ضعف پریده باشد
فرد، در برابر زوج، فک بی دندان و دندان کشیده، پتک، پک زدن به قلیان یا سیگار، بوی تخم مرغ فاسد یا بوی ماهی گندیده، انسانی که رنگ و رویش از تس یا ضعف پریده باشد