غوک. وزغ. چغز. قرباغه. بزغ. مکل. (اوبهی). قاس. غنجموش. ضفدع: ای همچو یک پلید و چنو دیده ها برون مانند آن کسی که مر او را کنی خبک تا کی همی درآئی و گردم همی دوی حقا که کمتری و فژاگن تری ز پک. دقیقی یا لبیبی (از لغت نامۀ اسدی). ، رعنائی بود و گرد کسی برگردیدن نیز بطمع گویند ولیکن از آن پیشین درست تر است. (لغت نامۀ اسدی). خودآرای و خودپسند را گویند و به این معنی به ضم اول هم گفته اند. (برهان قاطع) : تا کی همی درآیی و گردم همی دوی حقا که کمتری ّ و فژاگن تری ز پک. خسروانی (از لغت نامۀ اسدی). آن یکی بی هنر عزیز چراست وین دگر خوارمانده زیر سمک این علامت نه آن هستی بود پس چه دعوی کنی بدو و چه پک ؟ خسروی (از لغت نامۀ اسدی). ، هر یک از پله های نردبان. (برهان قاطع). پایۀ نردبان، تک و پوی. (اوبهی) ، آلات خانه را از کاسه و کوزه و غیره گویند. (اوبهی)