جدول جو
جدول جو

معنی پژمراننده - جستجوی لغت در جدول جو

پژمراننده
پژمرده کننده
تصویری از پژمراننده
تصویر پژمراننده
فرهنگ فارسی عمید
پژمراننده
(پَ مُ نَ دَ / دِ)
که بپژمراند. پژمرده کننده
لغت نامه دهخدا
پژمراننده
آنکه بپژمراند آنکه پژمرده کند
تصویری از پژمراننده
تصویر پژمراننده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پژولاننده
تصویر پژولاننده
افسرده کننده، رنجه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژمراندن
تصویر پژمراندن
پژمرده ساختن، برای مثال همی پژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشن روان (فردوسی - ۱/۱۱۵)، افسرده کردن
فرهنگ فارسی عمید
(پَرْ وَ نَنْ دَ / دِ)
آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی. تربیت کننده. بزرگ کننده:
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
فردوسی.
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ.
فردوسی.
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
فردوسی.
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
فردوسی.
، بوجودآورنده:
برآرندۀ گرد گردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
، غذادهنده
لغت نامه دهخدا
(گَ مُ سَ دَ زْ / زِ)
پژمراندن. پژمرده کردن. اذواء. اذبال. الواء:
همی پژمراند رخ ارغوان
کند تیره دیدار روشن روان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ دَ)
پژمرانیدن. پژمرده کردن. اذواء. اذبال. الواء:
همی پژمراند رخ ارغوان
کند تیره دیدار روشن روان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ دَ)
نعت فاعلی از پراندن. رجوع به پراندن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
بزرگ کننده، تربیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمرانیدن
تصویر پژمرانیدن
افسرده کردن غمناک ساختن، خشک ساختن اذبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پژمراندن
تصویر پژمراندن
افسرده کردن غمناک ساختن، خشک ساختن اذبال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
((پَ وَ نَ دِ))
مربی، غذا دهنده، به وجود آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره