- پژم
- گردنه گریوه کتل بش بند سر کوه، زمین پست و بلند. یا سر پژ گرفتن، (ظاهرا بصورت سخریه و استهزا) کار را بکمال رساندن باشد از خوب یا زشت مثل اینکه امروز گویند: (معرکه کردی)
معنی پژم - جستجوی لغت در جدول جو
- پژم
- پژ، زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم
- پژم ((پَ))
- کتل، زمین پست و بلند، پژ
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پژمرده
که بتواند پژمریدن قابل پژمریدن
پژمردن
چگونگی پژمریده حالت آنچه پژمرده شده باشد پژمردگی پژمرده شدگی
چگونگی و حالت پژمرنده
پژمراندن پژمرده کردن
پژمراندن افسرده کردن، خشک کردن خشکاندن
افسردن غمناک شدن، ترنجیدن خشک شدن، دگرگون شدن تبه گونه شدن، بی رونق شدن
افسرده خسته دل پژمان
افسرده غمناک اندوهگین، پلاسیده خشک شده خوشیده، بی طراوت بی رونق: (گیاهان ز خشک و ز تر بر گزید ز پژمرده و هر چه رخشنده دید) (فردوسی)
افسردنی قابل پژمردن
افسرده شدن، اندوهگین شدن
افسردگی، غمناکی
افسرده کردن غمناک ساختن، خشک ساختن اذبال
آنکه بپژمراند آنکه پژمرده کند
افسرده کردن غمناک ساختن، خشک ساختن اذبال
در حال پژمریدن
اندوهگینی، وحشت، نفرت
اندوهگین، افسرده، غمناک
پژمرده ساختن، برای مثال همی پژمراند رخ ارغوان / کند تیره دیدار روشن روان (فردوسی - ۱/۱۱۵) ، افسرده کردن
حالت پژمرده بودن، پلاسیدگی، کنایه از افسردگی، برای مثال به کار اندر آی این چه پژمردگی ست / که پایان بیکاری افسردگی ست (نظامی۶ - ۱۱۰۰)
افسرده، اندوهگین، پلاسیده، پژمریده
اندوهگین، افسرده، پژمرده، ملول، دل تنگ، پشیمان
پژمرده، برای مثال چون برگ لاله بوده ام و اکنون / چون سیب پژمریده بر آونگم (رودکی - ۵۲۶)
پژمردن، افسرده شدن، اندوهگین شدن، در هم کشیده و پلاسیده شدن، پژمرده شدن
پژمرده کننده