مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابا، اب، ابا، ابی، اتا، آتا، والد، بابو پدر بر پدر: پشت در پشت، جدبرجد، اباًعن جد، برای مثال پدر بر پدر پهلوان بوده ام / نگهدار تاج کیان بوده ام (فردوسی - لغت نامه - پدر بر پدر)
مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، بابا، اَب، اَبا، اَبی، اَتا، آتا، والِد، بابو پدر بر پدر: پشت در پشت، جدبرجد، اباًعن جد، برای مِثال پدر بر پدر پهلوان بوده ام / نگهدار تاج کیان بوده ام (فردوسی - لغت نامه - پدر بر پدر)
کهن سال، سال خورده، کلان سال، در تصوف مرشد، رهبر، پیر طریقت پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، برای مثال به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ - ۶۶۲) ، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ - ۱۶۰) پیر خرد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه پیر دیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه، برای مثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸) پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده پیر مغان: رئیس و بزرگ مغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴) پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
کهن سال، سال خورده، کلان سال، در تصوف مرشد، رهبر، پیر طریقت پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، برای مِثال به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ - ۶۶۲) ، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ - ۱۶۰) پیر خِرَد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مِثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مِثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه پیر دِیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه، برای مِثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸) پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده پیر مُغان: رئیس و بزرگ مُغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مِثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴) پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب
پرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربست، خاربند، خارچین، فلغند، کپر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند، کپر، گروهی انسان یا حیوان که دایره وار گرد آمده و حلقه زده باشند، وسیله ای در دستگاه پارچه بافی و نواربافی که سرتارهای نوار را به آن می بندند، چرخ خرمن کوبی مخفّف واژه چاپار، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پیک، اسکدار، نامه بر، نامه رسان، مأمور پست، برید، غلام پست، قاصد
پَرچین، دیواری که از بوته های خار و شاخه های درخت در گرداگرد باغ یا کشتزار درست کنند، شاخ و برگ درخت و بوته های خار که بر سر دیوار باغ به ردیف بگذارند تا مانع عبور شود، خاربَست، خاربَند، خارچین، فُلغُند، کَپَر، نرده، کلبۀ کوچکی که از شاخه های درخت و گیاه های خشک درست می کنند، کپر، گروهی انسان یا حیوان که دایره وار گرد آمده و حلقه زده باشند، وسیله ای در دستگاه پارچه بافی و نواربافی که سرتارهای نوار را به آن می بندند، چرخ خرمن کوبی مخفّفِ واژه چاپار، کسی که نامه های مردم را از شهری به شهر دیگر می برد، پِیک، اَسکُدار، نامِه بَر، نامِه رَسان، مأمورِ پُست، بَرید، غُلامِ پُست، قاصِد
رود بزرگ در روسیۀ اروپا که از اراضی پرم و ولوگدا و آرخانگل عبور میکند این رود از دامنه های غربی اورال سرچشمه گیرد و در آغاز از جنگلهای وسیع گذرد و از راست و چپ شعبی بدان پیوندد و با دلتای وسیعی در خلیج پچورا واقع در اقیانوس منجمد شمالی ریزد. طول آن 1700000 گز است
رود بزرگ در روسیۀ اروپا که از اراضی پِرم و ولوگدا و آرخانگِل عبور میکند این رود از دامنه های غربی اورال سرچشمه گیرد و در آغاز از جنگلهای وسیع گذرد و از راست و چپ شعبی بدان پیوندد و با دلتای وسیعی در خلیج پچورا واقع در اقیانوس منجمد شمالی ریزد. طول آن 1700000 گز است
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
هندی یا برگرفته از هندی فسونک: تو پال یا چوب که برروی آن افسون نویسند تنکه طلا و نقره و مس و برنج و امثال آن را گویند که در آن اسما و طلسمات و تعویذ نقش کنند
جاندار نر (به ویژه انسان) که دارای فرزند است، مجازاً بنیانگذار، پدید آورنده چیزی تازه، مثل پدر شعر نو، عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده، بابا، باب، واله، صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالباً بر
جاندار نر (به ویژه انسان) که دارای فرزند است، مجازاً بنیانگذار، پدید آورنده چیزی تازه، مثل پدر شعر نو، عنوان احترام آمیز و مهرآمیز برای مردان سالخورده، بابا، باب، واله، صلواتی نوعی تحسین و تمجید که غالباً بر