کهن سال، سال خورده، کلان سال، در تصوف مرشد، رهبر، پیر طریقت پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، برای مثال به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ - ۶۶۲) ، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ - ۱۶۰) پیر خرد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه پیر دیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه، برای مثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸) پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده پیر مغان: رئیس و بزرگ مغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴) پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب کهن سال، سال خورده، کلان سال، در تصوف مرشد، رهبر، پیر طریقت پیر جادو: آنکه عمر خود را در ساحری گذرانیده، جادوگر پیر پیر خرابات: در تصوف آنکه خرابات را اداره کند، پیر می فروش، انسان کامل و رهبر، مرشد و راهنمای تصوف، مرشد کامل که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، برای مِثال به فریادم رس ای پیر خرابات / به یک جرعه جوانم کن که پیرم (حافظ - ۶۶۲) ، بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است / ورنه لطف شیخ و واعظ گاه هست و گاه نیست (حافظ - ۱۶۰) پیر خِرَد: عقل کل، فرد کامل، مرد دانا و عاقل پیر دوتا: پیری که پشتش خمیده باشد، پیر خمیده پشت پیر دومو: پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مِثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دوموی: پیر دومو، پیری که موهایش سفید و سیاه باشد، دنیا، روز و شب، برای مِثال پیر دومویی که شب و روز توست / روز جوانی ادب آموز توست (نظامی۱ - ۴۹) پیر دهقان: دهقان پیر، دهقان سال خورده، شراب انگوری کهنه پیر دِیر: در تصوف راهب پیر، شیخ و مرشد کامل، رهبر، پیشوا، شخص بسیار آزموده و باتجربه، برای مِثال مغان را خبر کرد و پیران دیر / ندیدم در آن انجمن روی خیر (سعدی۱ - ۱۷۸) پیر زر: پیر کهن سال، پیر فرتوت پیر سالخورد: کنایه از شراب کهنه پیر سالخورده: پیر سالخورد، کنایه از شراب کهنه پیر طریقت: در تصوف رهبری که مریدان را به راه فقر و تصوف رهبری کند، شیخ، مرشد پیر کنعان: کنایه از یعقوب پیغمبر پیر کهن: پیر کهن سال، پیر کلان سال، سال خورده پیر مُغان: رئیس و بزرگ مُغان، پیر میکده، در تصوف انسان کامل و رهبر روحانی، برای مِثال ز آن روز بر دلم در معنی گشوده شد / کز ساکنان درگه پیر مغان شدم (حافظ - ۶۴۴) پیر میخانه: پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب پیر میکده: پیر میخانه، پیر می فروش، پیر طریقت، در تصوف مرشد و راهنما، قطب