جدول جو
جدول جو

معنی پپوک - جستجوی لغت در جدول جو

پپوک
برنج بریان شده
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاپوک
تصویر پاپوک
(دخترانه)
نعنای دشتی با گل آذینی مانند سنبل در بخش خراسان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پوپک
تصویر پوپک
(دخترانه)
پرنده ای که تاجی از پر بر سر دارد، هدهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پپتک
تصویر پپتک
یک خوشۀ کوچک که جزء خوشۀ بزرگ است، خوشۀ کوچکی از انگور یا خرما که بیش از چند دانه نباشد، پتپک، بتبک، تلسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوپوک
تصویر پوپوک
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، شانه سر، شانه به سر، پوپ، مرغ سلیمان، پوپش، بوبک، کوکله، بدبدک، بوبو، پوپک، بوبویه، پوپو، بوبه، شانه سرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوپک
تصویر پوپک
هدهد، پرنده ای خاکی رنگ، کوچک تر از کبوتر با خال های زرد، سیاه و سفید که روی سرش دسته ای پر به شکل تاج یا شانه دارد، در خوش خبری به او مثل می زنند، پوپ، پوپو، کوکله، شانه سرک، بدبدک، بوبه، بوبک، پوپش، پوپؤک، شانه سر، بوبویه، شانه به سر، بوبو، مرغ سلیمانبرای مثال پوپک دیدم به حوالی سرخس / بانگک بر برده به ابر اندرا (رودکی - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
پتک، وسیلۀ پولادی سنگین شبیه چکش با دستۀ چوبی بزرگ که آهنگران با آن آهن را در روی سندان می کوبند، کدین، خایسک، کوبن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
نوعی کرم دراز و باریک که در زیر پوست انسان ایجاد می شود، کرم رشته
بیماری ناشی از آلودگی به کرم های نخی با انسداد مجاری لنفاوی که باعث تورم اندام ها می شود،، پاغر، فیلاریوز
فرهنگ فارسی عمید
(پَ لَ / لُو)
غرفه و مخارجه و تالاری که بر بالاخانه سازند. (برهان قاطع). تالاری باشد که بر بام سازند و نشست گاه چوبین که فراز بام بود و مخرجۀ عمارت بالاخانه که بعربی غرفه گویند... و پکوک نیزآمده که بجای لام کاف باشد. (سروری). مصحّف پکوک است. (آنندراج) ، تکیه گاه چوبین کنار بام که به تازی محجر خوانند. (سروری) ، پتک وچکش آهنگران که به عربی مطراق گویند. (برهان قاطع) (سروری از تحفه). رجوع به تکوک در برهان قاطع شود
لغت نامه دهخدا
(پوپَ)
مرغی است خوش خطوخال که کاکلی بر سر دارد. هد هد. ودر مفردات طب آمده است در دویم گرم و خشک، و مهراپختۀ آن با شبت جهت درد گرده و مثانه مجرب و زهرۀ اوبرای بیاض چشم نافع است. بوبو. هدهد. (منتهی الارب). پوبش. (زمخشری) (لغت نامۀ اسدی). ابوالرّبیع. پوپه . مرغ سلیمان. شانه سر. شانه سرک. پوپو. بودبود. و این نامها بیشتر حکایت صوت این مرغ است:
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن چادرا.
رودکی.
الا تا بازگویند از سلیمان
که با بلقیس وصلش داد پوپک.
هندوشاه.
، دختر بکر. دوشیزه. (برهان) ، پوپ خرد. کاکل خرد بعض طیور
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آپوق
لغت نامه دهخدا
(پِپْ تَ)
ببتک. (مؤیدالفضلا). پاره ای از خوشۀ خرما و انگور. زنگله. چلازه. پاره ای از خوشۀ انگور و خرما که چند دانه مانند خوشۀ کوچک جمع آمده باشد و بزبان قزوینی ازخ گویند. (فرهنگ رشیدی). خوشۀ کوچک از خرما. (برهان)
لغت نامه دهخدا
رشته، عرق مدینی، عرق مدنی، پیو، نارو
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پتک آهنگران باشد و بعربی مطراق خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری) ، تکیه گاه چوبین که بر کنار بام نصب کنند و آنرا بعربی محجر خوانند. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری). طارمی. نردۀ چوبین که بر کنار بام و صفه و ایوان سازند تا کس نیفتد، عمارت عالی. (فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَپْ پو)
کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چند باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) :
خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده
همچون کپوک خواستمی جفت کام کام.
منجیک.
مرغ ز هر جنس که بیند کپوک
ماده شود گیرد از آن جنس نر.
سوزنی.
رجوع به کبوک شود
لغت نامه دهخدا
(پِ)
کلاه گونه که از موی عاریه ساخته در مصر و ایران قدیم و اروپا بکار میبردند. پروک دو شو. کلاه موی. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کلاه گیس
لغت نامه دهخدا
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو رشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلوک
تصویر پلوک
تکیه گاه چوبین کناربام محجر، پتک و چکش آهنگران مطراق
فرهنگ لغت هوشیار
پتک آهنگران مطراق، نرده چوبین که بر کنار بام و صفه ایوان سازند تا کسی نیفتد طارمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپک
تصویر پوپک
هدهد شانه سر، دختر بکر دوشیزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپوک
تصویر پوپوک
هدهد شانه سر
فرهنگ لغت هوشیار
پاره ای از خوشه انگور و خرما که چند دانه مانند خوشه ای کوچک در آن جمع آمده باشد زنگله چلازه ببتک، خوشه کوچک ازانگور و خرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوپک
تصویر پوپک
((پَ))
هدهد، شانه سر، دوشیزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلوک
تصویر پلوک
((پَ وَ))
تکیه گاه چوبین کنار بام، محجر، پتک و چکش آهنگران، مطراق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپوک
تصویر کپوک
((کَ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیوک
تصویر پیوک
پیو، رشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پکوک
تصویر پکوک
((پَ))
پتک آهنگران، نرده جلو ایوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوپک
تصویر پوپک
باکره، هد هد
فرهنگ واژه فارسی سره
شانه بسر، هدهد، بکر، دوشیزه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دنبالچه ی مرغ
فرهنگ گویش مازندرانی
مادینگی، فرج دختر
فرهنگ گویش مازندرانی
پلک زدن، به آوردن چیزی هم چون پلک چشم، محل اتصال مژه به.، مچاله، جمع شده، کز کرده، افسرده دل
فرهنگ گویش مازندرانی
خوراکی شامل گندم یا برنج بریان و گوشت و پیاز چرخ کرده و تفت
فرهنگ گویش مازندرانی
اخمو، درهم جمع شدن، مچاله گشتن، بدخوراک
فرهنگ گویش مازندرانی