دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 26 هزارگزی خاور دیزگران و3 هزارگزی جنوب کلکان نسار، کوهستانی سردسیر، دارای 220تن سکنه، کردی فارسی زبان، آب آن از چشمه و زه آب رود محلی، محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات، میوه جات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی، راه مالرو است و تا نزدیکی آبادی از شاهپورآباد اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) قریه ای است در سنجاق و قضای کوریجه در 10 هزارگزی شمال شرقی کوریجه، (قاموس الاعلام ترکی)
دهی از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 26 هزارگزی خاور دیزگران و3 هزارگزی جنوب کلکان نسار، کوهستانی سردسیر، دارای 220تن سکنه، کردی فارسی زبان، آب آن از چشمه و زه آب رود محلی، محصول آنجا غلات و حبوبات و لبنیات، میوه جات، شغل اهالی زراعت، صنایع دستی قالیچه و جاجیم بافی، راه مالرو است و تا نزدیکی آبادی از شاهپورآباد اتومبیل میتوان برد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5) قریه ای است در سنجاق و قضای کوریجه در 10 هزارگزی شمال شرقی کوریجه، (قاموس الاعلام ترکی)
صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن، پوینده، دونده، (صحاح الفرس) : نوندی برافکند پویان براه بنزدیک پیران ایران سپاه، فردوسی، جوانمرد پویان بگلنار گفت که اکنون که با رنج گشتیم جفت، فردوسی، گر آئی بدین جای جویان شده چنین در تک پای پویان شده، (گرشاسبنامه)، هوای گریان لؤلؤ فشاند بر صحرا صبای پویان شنگرف ریخت بر کهسار، مسعودسعد، کفر و دین هر دو در رهت پویان وحده لاشریک له گویان، سنائی، نمدها و کرباسهای سطبر ببندند بر پای پویان هزبر، نظامی، مثنوی پویان، کشنده ناپدید ناپدید از جاهلی کش نیست دید، مولوی، روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان، (گلستان)، ، در حال پوییدن: فرستاد نزدیک افراسیاب همی تاخت پویان چو کشتی بر آب، فردوسی، پیاده شد از اسب زوبین بدست همی رفت پویان بکردار مست، فردوسی، همی راند پویان براه دراز چو خورشید تابان بگشت از فراز، فردوسی، وز آن روی رومی سواران شاه برفتند پویان بدان بارگاه، فردوسی، همی رفت یکماه پویان براه چو آمد بدان مرز او با سپاه، فردوسی، شتابیدگنجور و صندوق جست بیاورد پویان بمهر درست، فردوسی، بیامد سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس، فردوسی، همی راند یکماه پویان براه برنج آمد از راه شاه و سپاه، فردوسی، زنی با جوالی میان پرز کاه همی بود پویان میان سپاه، فردوسی، فرستاد او را پیاده ز راه بیاورد پویان بپیش سپاه، فردوسی، برفتند پویان بر شهریار همه زیج و صلابها بر کنار، فردوسی، دوان داغ دل خستۀ روزگار همیرفت پویان سوی مرغزار، فردوسی، چون بره کاید بمادر گوسپند چرخ را سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند، خاقانی، چو گاوی در خراس افکنده پویان همه ره دانه ریز و دانه جویان، نظامی، زید از پس او چو سایه پویان وز سایۀ او خلاص جویان، نظامی، آمد بدیار یار پویان لبیک زنان و بیت گویان، نظامی، سوی ملک مداین رفت پویان گرامی ماه را یک ماه جویان، نظامی، دگر روز آمدش پویان بدرگاه ببوی آنکه تمکینش کند شاه، سعدی، ، شتابان، دوان: جهانجوی پویان ز بردع براند ز گردان لشکر کسی را نخواند، فردوسی، برین شهر بگذشت پویان دو تن پر از گرد و بی آب گشته دهن، فردوسی، نهادند بر نامه بر مهر شاه فرستاده برگشت پویان براه، فردوسی، برفتند پویان بکردار غرم بدان بیشه کش نامور خواند خرم، فردوسی، چو بشنید پویان بشد پیشکار بنزد براهام شد کاین سوار، فردوسی، برین گونه پویان براه آمدند بهفتم بنزدیک شاه آمدند، فردوسی، بابانگ و شغب و خروش می آمدند دوان و پویان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434)، بدان گنج پویان شدم چون عقاب سوی پشتۀ مال کردم شتاب، نظامی، در ترکیب با کلماتی آورده شود چون: راه پویان، (فردوسی)
صفت فاعلی بیان حالت از پوییدن، پوینده، دونده، (صحاح الفرس) : نوندی برافکند پویان براه بنزدیک پیران ایران سپاه، فردوسی، جوانمرد پویان بگلنار گفت که اکنون که با رنج گشتیم جفت، فردوسی، گر آئی بدین جای جویان شده چنین در تک پای پویان شده، (گرشاسبنامه)، هوای گریان لؤلؤ فشاند بر صحرا صبای پویان شنگرف ریخت بر کهسار، مسعودسعد، کفر و دین هر دو در رهت پویان وحده لاشریک له گویان، سنائی، نمدها و کرباسهای سطبر ببندند بر پای پویان هزبر، نظامی، مثنوی پویان، کشنده ناپدید ناپدید از جاهلی کش نیست دید، مولوی، روزگاری در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان، (گلستان)، ، در حال پوییدن: فرستاد نزدیک افراسیاب همی تاخت پویان چو کشتی بر آب، فردوسی، پیاده شد از اسب زوبین بدست همی رفت پویان بکردار مست، فردوسی، همی راند پویان براه دراز چو خورشید تابان بگشت از فراز، فردوسی، وز آن روی رومی سواران شاه برفتند پویان بدان بارگاه، فردوسی، همی رفت یکماه پویان براه چو آمد بدان مرز او با سپاه، فردوسی، شتابیدگنجور و صندوق جست بیاورد پویان بمهر درست، فردوسی، بیامد سخن جوی پویان ز پس نبد آگه از راز او هیچکس، فردوسی، همی راند یکماه پویان براه برنج آمد از راه شاه و سپاه، فردوسی، زنی با جوالی میان پرز کاه همی بود پویان میان سپاه، فردوسی، فرستاد او را پیاده ز راه بیاورد پویان بپیش سپاه، فردوسی، برفتند پویان بر شهریار همه زیج و صلابها بر کنار، فردوسی، دوان داغ دل خستۀ روزگار همیرفت پویان سوی مرغزار، فردوسی، چون بره کاید بمادر گوسپند چرخ را سوی تیغ حاج پویان و غریوان دیده اند، خاقانی، چو گاوی در خراس افکنده پویان همه ره دانه ریز و دانه جویان، نظامی، زید از پس او چو سایه پویان وز سایۀ او خلاص جویان، نظامی، آمد بدیار یار پویان لبیک زنان و بیت گویان، نظامی، سوی ملک مداین رفت پویان گرامی ماه را یک ماه جویان، نظامی، دگر روز آمدش پویان بدرگاه ببوی آنکه تمکینش کند شاه، سعدی، ، شتابان، دوان: جهانجوی پویان ز بردع براند ز گردان لشکر کسی را نخواند، فردوسی، برین شهر بگذشت پویان دو تن پر از گرد و بی آب گشته دهن، فردوسی، نهادند بر نامه بر مهر شاه فرستاده برگشت پویان براه، فردوسی، برفتند پویان بکردار غرم بدان بیشه کش نامور خواند خرم، فردوسی، چو بشنید پویان بشد پیشکار بنزد براهام شد کاین سوار، فردوسی، برین گونه پویان براه آمدند بهفتم بنزدیک شاه آمدند، فردوسی، بابانگ و شغب و خروش می آمدند دوان و پویان، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 434)، بدان گنج پویان شدم چون عقاب سوی پشتۀ مال کردم شتاب، نظامی، در ترکیب با کلماتی آورده شود چون: راه پویان، (فردوسی)
نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی، نهایت، انتها، بخش آخری هر چیز، بخش پایینی هر چیز، برای مثال سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی - ۲/۳۴۱)
نقطه یا لحظۀ اتمام چیزی، نهایت، انتها، بخش آخری هر چیز، بخش پایینی هر چیز، برای مِثال سخن نیز نشنید و نامه نخواند / مرا پیش تختش به پایان نشاند (فردوسی - ۲/۳۴۱)
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
رَحِم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زَهدان، بچّه دان، بوگان، بوهمان، بویگان، پُرکام