جدول جو
جدول جو

معنی پوزن - جستجوی لغت در جدول جو

پوزن(زَ)
زمینی را گویند که بجهت زراعت کردن پاک کرده باشند. (برهان). پوژن. (شرفنامه)
لغت نامه دهخدا
پوزن(پُ زِ)
یکی از ایالات کشور پروس محدود ازطرف شمال بخود پروس و از سوی مغرب به براندنبورگ و از جنوب به سیلیریا و از مشرق به لهستان بمساحت 28956 هزارگز مربع. و دارای 1715618 تن سکنه. نصف بیشتر لهستانی و باقی آلمانی و مرکز آن پوزن میباشد و منقسم است بدو سنجاق: پوزن و برومبرگ. اراضی این سرزمین مسطح و پست است حتی کوههای واقع در قسمت شمالی موسوم به لیخبرگ نیز بیش از 194 گز ارتفاع ندارد. تمام خطه در حوزۀ رود اودر واقع شده. و بزرگترین نهر آن رود وارته است که در مرکز جریان دارد و پس از آن نهر نچه که تابع وارته است و از برومبرگ میگذرد، علاوه از اینها انهار و جویها و برکه های بسیار در این قطعه دیده میشود، هوای آن سرد و زمستان سخت و تابستان بسیارگرم ولی سالم و پاییزی ممتد و بسیار دلکش و فرحزا دارد. محصولاتش عبارت از حبوبات متنوعه و علف آبجوسازی و حیوانات بسیار است. قسمت اعظم اراضی در دست اغنیاست که مزرعه های بزرگ بوجود آورده اند. این خطه اصلاً جزو لهستان بوده، بخشی در سال 1772 میلادی و قسمتی در سنۀ 1793 میلادی بچنگ پروس افتاده است یعنی هنگام مقاسمۀ اول و دوم لهستان. (قاموس الاعلام ترکی). اکنون ایالتی است در لهستان که در 1919 از پروس مجزا گردیده و در1945 به لهستان مسترد گردیده و کرسی آن پوزن است
پوسنان، بفرانسه پوزنانی. نام شهری مستحکم، مرکز ایالتی بهمین نام در پروس کنار نهر وارته، واقع در 255 هزارگزی شرقی برلن و دارای 68315 تن سکنه و مدرسه صنعتی، مدرسه متوسطه، مدرسه مخصوص برهبانان، کلیسای بدیع البنا و ابنیۀ تماشائی و کارخانه های چیت سازی، کرباس بافی، اسلحه سازی، و غیره و تجارتی با رونق. (قاموس الاعلام ترکی). اکنون کرسی پوزنانی در لهستان است و 250000 تن سکنه دارد
لغت نامه دهخدا
پوزن(پُ زَ)
نام بخشی از آروش ولایت پری وا. کنار رود رن بفرانسه. دارای راه آهن و 2750 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
پوزن
فوت کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

میخ کوتاه فلزی که ته آن پولک دارد و برای نصب کردن کاغذ و مانند آن به دیوار و سطوح دیگر به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روزن
تصویر روزن
سوراخ، شکاف، منفذ، دریچه، پنجرۀ کوچک
فرهنگ فارسی عمید
نمره ای که در کارهای کلاسی یا مسابقات هنری و ورزشی به شخص داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوان
تصویر پوان
پوئن، نمره ای که در کارهای کلاسی یا مسابقات هنری و ورزشی به شخص داده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پازن
تصویر پازن
بز کوهی، در علم زیست شناسی حیوانی علف خوار شبیه آهو با شاخ های بلند و ریش دراز که برای گوشتش شکار می شود، پاژن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوزش
تصویر پوزش
عذر، معذرت، اعتذار، عذرخواهی، درخواست عفو و گذشت، فروتنی، برای مثال به پوزش برفت از پس شهریار / چون آمد به نزدیکی رودبار (فردوسی - ۲/۴۴۸) ، اگر پوزش نکو باشد ز کهتر / نکوتر باشد آمرزش ز مهتر (فخرالدین اسعد - ۳۱۳)
پوزش آراستن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش آوردن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش انگیختن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش بردن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش جستن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش خواستن: عذرخواهی کردن، برای مثال سیاوش ورا دید، بر پای خاست / بخندید بسیار و پوزش بخواست (فردوسی - ۲/۲۵۶)
پوزش ساختن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش طلبیدن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
پوزش کردن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن، برای مثال هر آن کس که پوزش کند بر گناه / تو بپذیر و کین گذشته مخواه (فردوسی - ۶/۲۳۴)
پوزش گفتن: به زبان آوردن پوزش، توبه کردن
پوزش نمودن: عذرخواهی کردن، پوزش خواستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله فلزی کوچک نوک تیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار می رود، درزن، دوزنه، دوزینه،
در پزشکی آمپول،
وسیله ای که با آن در تقاطع های راه آهن مسیر حرکت قطار را عوض می کنند
سوزن زدن: دوختن پارچه با دست و به وسیلۀ نخ و سوزن، دوخت و دوز، نقش و نگار انداختن در پارچه با نخ و سوزن، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به بدن به وسیلۀ سوزن تو خالی، آمپول زدن، تزریق
سوزن عیسی: گویند که حضرت عیسی هنگام عروج به آسمان چون سوزنی با خود داشت نتوانست ازآسمان چهارم بالاتر برود، برای مثال من اینجا پای بست رشته ماندم / چو عیسی پای بست سوزن آنجا (خاقانی - ۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
غربال، آردبیز، هر چیز مشبک و سوراخ سوراخ، برای مثال چرخ پنداری بخواهد شیفتن / زآن همی پوشد لباس پروزن (ناصرخسرو۱ - ۱۵۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوزن
تصویر گوزن
پستانداری شبیه گاو با شاخ های بلند و چند شاخه که از شیر، گوشت و پوست آن استفاده می شود و در جنگل زندگی می کند
گوزن شمالی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند، گوزن قطبی
گوزن قطبی: در علم زیست شناسی نوعی گوزن که در سرزمین های قطبی به سر می برد و از علف های زیر برف تغذیه می کند و آن را برای کشیدن سورتمه روی برف تربیت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
عذر و پوزش و معذرت. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پوزش
تصویر پوزش
معذرت، اعتذار، عذر خواهی، بهانه، طلب عفو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازن
تصویر پازن
بز نر کوهی رنگ وعل فارسی
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی زکام که انساج داخل بینی تحلیل رفته و صغر پیدا میکنند و منخرین گشادتر از حد طبیعی میشوند بطوریکه باسانی انتهای لوله بینی را در این قبیل مرضی میتوان مشاهده کرد. این مرض در دختران جوان در ابتدای بلوغ بیشتر دیده میشود رینیت آتروفی. گرانسنگ ارجمند
فرهنگ لغت هوشیار
هر سوراخ و شکاف و منفذی که در وسط دیوار باشد، سوراخی که شعاع آفتاب از راه آن بدرون آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پولن
تصویر پولن
فرانسوی گرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پونز
تصویر پونز
میخ کوتاه فلزی که ته آن پولک دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوزن
تصویر جوزن
مقیاس طول هندی معادل 8 یا 32000 ذراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوزن
تصویر گوزن
گاو کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله کوچک فلزی نوک تیز و سوراخ دار که بدان خیاطی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوان
تصویر پوان
نمره ای که در مدرسه به شاگرد میدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پازن
تصویر پازن
((زَ))
بز نر کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پروزن
تصویر پروزن
((پَ وَ))
پرویزن، هر چیز پر سوراخ و شبکه دار، آردبیز، غربال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوزش
تصویر پوزش
((زِ))
عذرخواهی، معذرت خواهی، عذر، معذرت
فرهنگ فارسی معین
((پُ ئَ))
واحد تعیین برتری افراد یا تیم های ورزشی در یک مسابقه یا یک دوره از مسابقات که نتیجه بازی یا مسابقه را مشخص می کند، امیتاز (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پونز
تصویر پونز
((نِ))
میخ کوچک با سر مسطح و گرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوزن
تصویر جوزن
((جَ یا جُ زَ))
جوزننده، طایفه ای در هند که دانه جو و گندم را به زعفران زرد کنند و افسونی بر آن خوانند و کسی را که خواهند مسخر خود سازند از آن دانه ها بر وی زنند، ساحر، افسونگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از روزن
تصویر روزن
((رَ زَ))
منفذ، سوراخ، دریچه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
((زَ))
میله کوچک فلزی و نوک تیز که ته آن سوراخی دارد، نخ را از آن بگذرانند و آن در دوخت و دوز به کار می رود، میله ای که در اسلحه آتشی به فشنگ برخورد کرده آن را محترق سازد، آمپول، سرنگ
فرهنگ فارسی معین
((گَ وَ))
هر یک از جانوران متعلق به گونه های مختلف تیره گوزن ها در اندازه و رنگ های گوناگون، گاو کوهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوزه
تصویر پوزه
((زِ))
گرداگرد دهن جانوران، چانه، کسی را به خاک مالیدن شخص پرمدعایی را به شدت تحقیر و سرشکسته کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوزش
تصویر پوزش
عذرخواهی، معذرت
فرهنگ واژه فارسی سره