جدول جو
جدول جو

معنی پود - جستجوی لغت در جدول جو

پود
رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود، برای مثال بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی - ۱/۴۲)، پوده
تصویری از پود
تصویر پود
فرهنگ فارسی عمید
پود
پوت، وزنی از اوزان روسیه، رجوع به پوت شود
لغت نامه دهخدا
پود
رشته، نخ
تصویری از پود
تصویر پود
فرهنگ لغت هوشیار
پود
نخ های افقی پارچه
تصویری از پود
تصویر پود
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوده
تصویر پوده
کهنه و پوسیده، چوب پوسیده
پوده کردن: تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوده کباب
تصویر پوده کباب
کباب سیخی که با گوشت چرخ کرده درست کنند، کباب کوبیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پودر
تصویر پودر
آنچه خرد شده و به صورت گرد درآمده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پودینگ
تصویر پودینگ
نوعی شیرینی که با شیر، شکر، تخم مرغ و آرد درست کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوده کردن
تصویر پوده کردن
تخمه کردن، فاسد شدن غذا در معده که سبب سوء هضم می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پودینه
تصویر پودینه
پونه، گیاهی خوش بو با ساقۀ بسیار کوتاه و برگ هایی شبیه برگ نعناع اما کوچک تر که بیشتر در کنار جوی ها می روید و خام خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پودنه
تصویر پودنه
پونه، گیاهی خوش بو با ساقۀ بسیار کوتاه و برگ هایی شبیه برگ نعناع اما کوچک تر که بیشتر در کنار جوی ها می روید و خام خورده می شود
فرهنگ فارسی عمید
(دِ)
دهی جزءدهستان سیارستاق بخش ییلاقی رودسر شهرستان لاهیجان. 49 هزارگزی جنوب رودسر 13 گزی جنوب خاور سی پل. کوهستانی، سردسیر، سکنه 180 نفر، زبان گیلکی و فارسی، آب آن از چشمه. محصولاتش، غلات، بنشن، لبنیات و پشم، شغل اهالی زراعت و چارواداری، شال و جوراب بافی. راه مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در لغت نامۀ اسدی آمده است:پوده. چون پوسیده گشته باشد و هرچه پوسیده گشته باشد گویند پوده باشد. پوک. پوچ. میان تهی. خالی. پود. پده. سخت سوده و ریخته. (مؤیّد الفضلاء) :
آب هرچه بیشتر نیرو کند
بند و ورغ سست و پوده بفکند.
رودکی.
دو دستم بسستی چو پوده پیاز
دو پایم معطل دو دیده غرن.
بوالعباس عباسی.
دگر کت ز دار مسیحا سخن
بیاد آمد از روزگار کهن...
کسی را چه خوانی همی سوگوار
که کردند پیغمبرش را بدار
که گوید که فرزند یزدان بد اوی
بدان دار برگشته خندان بد اوی
چو فرزند بد رفت سوی پدر
تو اندوه آن چوب پوده مخور.
فردوسی.
بدیشان چنین گفت پس شهریار
که آن کس سزاوار باشد بدار
که غمگین نباشد بدرد پدر
نخوانمش جز بدتن و بدگهر
نباید که دارد بدو کس امید
که او پوده تر باشد از پوده بید.
فردوسی.
به برآورد بخت، پوده درخت
من بدین شادم و تو شادی سخت.
عنصری.
نم برآمد ز ریگ تفته زمین
بر برون زد ز شاخ پوده شجر.
مسعودسعد.
چه می پیچی در این دام گلوپیچ
که جوزی پوده بینی در میان هیچ.
نظامی.
زانکه این مشتی دغلباز سیه گر تا نه دیر
همچو بید پودۀ ریزند در تحت التراب.
عطار.
یکی عالم ببیند بید پوده
کند آن بید پوده جمله سوده.
عطار (اسرارنامه).
جگرگاه بیچاره بشکافتند
جگرپوده و دل سیه یافتند.
نزاری قهستانی.
، عفن. (مهذب الاسماء). گندیده، رکوی سوخته و چوب پوسیده که آن را بجهت آتشگیره مهیّا کرده باشند و بعربی حرّاقه گویند. (برهان). پده. پود. (لغت نامۀ اسدی نخجوانی). خف. قاو. (لغت نامۀ اسدی). قو:
گر برفکنم گرم دل خویش به گوگرد
بی پوده ز گوگرد زبانه زند آتش.
منجیک.
، بی مغز. سبک مغز. نادان. کم مایه:
نظم گوهربار جان افزای عقل افروز تو
کرده شعر شاعران پوده را یکسر هبا.
سنائی.
- پوده مغز، بی مغز. سبک مغز:
یک دوست که بر سیرت نیکوست کجاست
هی هی که درین زمانه خود دوست کجاست
پسته دهنان پوده مغزند همه
از مغز طمع بریدم آن پوست کجاست.
؟ (از جنگی مورخ به سال 551 هجری قمری).
، کهنه. دیرینه، تنبل. کاهل: پوده تر، کاهل تر، پود. مقابل تار. (برهان).
- پوده پوده، پودهای آن از هم گسیخته و ریخته. مقابل تار تار:
تا لباس عمر اعدایش نگردد دوخته
تارتار و پوده پوده شد فلات آن فوات.
(منسوب به رودکی و نسبت غلط است).
لغت نامه دهخدا
قریه ای به نوزده فرسنگی مشرقی بستک در فارس. (فارسنامۀ ناصری). و بستک قصبۀ ناحیه جهانگیریه در مشرق شهر لار (فارس) است. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
بمعنی غبار و گرد، و در تداول فارسیان گرد سپیدی که زنان بجای سپیدآب بکار برند
لغت نامه دهخدا
قریه ای به مغرب فارس
لغت نامه دهخدا
(رَ)
بمعنی رپد است که گیاهی باشد که چرنده را خوردن آن مست کند. (برهان) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پودنه دشتی
تصویر پودنه دشتی
نعناع، پودنه یاغی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره نعناعیان که پایا میباشد. ساقه اش تقریبا استوانه یی (ولی همان شکل کلی چهار گوش بودن تیره خود را حفظ کرده) و منشعب است و برگهایش بیضوی ولی گردتر از برگ نعناع است. دندانه هاش برگهایش ظریف و گلهایش گلی رنگ و بطور فراهم در نقاط مختلف ساقه بافواصل نسبتا زیاد مجتمع میباشد. این گیاه در اکثر نواحی آسیا و اروپا و آفریقا و دیگر نقاط دنیا در اماکن مرطوب خصوصا کنار جویبار ها میروید (در ایران نیز در بیشتر نواحی کنار جویبارها و رود خانه ها بفراوانی میروید)، پودنه دارای اسانس معطر با بوی قوی و مطبوع میباشد و از اسانس پودنه در تداوی و صابون سازی استفاده میکنند (اسانس آن دارای مانتولاستات دو مانتیل سیموننن دیپانتن و پولدژون میباشد)، برای این گیاه اثر خلط آور باد شکن و قاعده آور و مقول و سهل کننده هضم ذکر کرده اندپونه پودنه لب جوی پودنه جویباری نعناع وحش پودپوناغاغه حبقحبق الما غاغ پودینه حبق التمساح فوتنجفودنج نمامنعنع المافودنج النهریکوهینه غلیجن جلنجوجه جلنجویه صعتر الفرس عتر فارسی قلیه راقوته پودنگ پودنه دشتی پودنه صحرایی ظفیره ظفیرا فودنج جبلی فوتنج بری. یا پودنه بری. پودنه. یا پودنه دشتی. پودنه. پودنه صحرایی. پودنه. یا عرق پودنه. مایعی که پس از جوشاندن در آب و تقطیر بخارات حاصله بدست می آید. بخارات حاصله از جوشاندن پودنه در آب حاوی مقادیر زیاد اسانس های مختلف این گیاه و مقدار زیادی بخار آب است که پس از تقطیر بصورت محلولی از اسانسهای پودنه در آب درمیظید. این مایع را در تداوی بکار میبرند یا برای تهیه اسانس خالص پودنه مورد استفاده قرار میدهندعرق پونه. یا پودنه لب جوی. پودنه
فرهنگ لغت هوشیار
کبابی که از گوشت خوابانیده و ترد و نرم کرده سازند کبابیکه گوشت آنرا نرم بکوبند و بسیخ بریان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوده کردن
تصویر پوده کردن
ثقل کردن، رو دل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پودر
تصویر پودر
گرد وغبار، گرد سپیدی که زنان جای سپیدآب مصرف میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوده
تصویر پوده
خالی، پوچ، میان تهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پودر
تصویر پودر
گرد، آرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوده
تصویر پوده
((پُ))
کهنه، پوسیده
فرهنگ فارسی معین
از انواع شیرینی های انگلیسی است که از آرد و روغن و تخم مرغ و کشمش تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پودنه
تصویر پودنه
((نِ))
پونه، گیاهی است خوشبو با ساقه بسیار کوتاه دارای برگ هایی مانند برگ نعناع، در کنار نهرها می روید و خوردنی است
فرهنگ فارسی معین
واحد یا مؤلفه استانداردی از یک سازواره (سیستم) که برای ترکیب یا استفاده آسان، طراحی یا ساخته می شود، واحدها یا دوره های مشخص آموزشی در دانشگاه ها و مدارس، واحدها و اجزای صنعتی همگون و مشابه، واحدهای
فرهنگ فارسی معین
خاکه، گرد، نرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پودری
تصویر پودری
Powdery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
Powder
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پودری
تصویر پودری
порошковый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پودر کردن
تصویر پودر کردن
порошить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پودری
تصویر پودری
pulverig
دیکشنری فارسی به آلمانی