جدول جو
جدول جو

معنی پهلوسای - جستجوی لغت در جدول جو

پهلوسای
(اَ شَق ق)
پهلوزن. برابری کننده در مال و قدر و مرتبه. (برهان). رجوع به پهلو ساییدن و پهلو سودن شود:
مسای با من پهلو بابلهی چندین
که نیک ناید با پیل پشه پهلوسای.
سوزنی.
نی که یک آه مرا هم صد موکل بر سر است
ورنه چرخستی مشبک ز آه پهلوسای من.
خاقانی.
، هم مرتبه. همنشین. موازی. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پهلوان
تصویر پهلوان
دلیر، دلاور، برای مثال کسی کاو بود پهلوان جهان / میان سپه درنماند نهان (فردوسی - ۲/۱۶۳)، اگر پهلوان زاده باشد رواست / که بر پهلوانان دلیری سزاست (فردوسی - ۶/۴۴۴)نیرومند
فرهنگ فارسی عمید
نوعی سکۀ طلا به وزن ۱۳/۸ گرم که در زمان سلسلۀ پهلوی در ایران ضرب می شد، زبانی از شاخۀ زبان های هندواروپایی که در دورۀ اشکانیان و ساسانیان در ایران رواج داشت، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه، پارتی، قوم پارت، منسوب به پهلو، پهلوانی، دلیری، دلاوری، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی، در موسیقی گوشه ای در دستگاه های سه گاه و چهارگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
مربوط به پهلوانان مثلاً منش های پهلوانی، دلیری، دلاوری، زبان پهلوی، برای مثال پهلوانی سخن، سیاوش غمی گشت از ایرانیان / سخن گفت بر پهلوانی زبان (فردوسی - ۲/۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلودار
تصویر پهلودار
صاحب مال، دارای مال و مکنت که به کسان و نزدیکان خود سود برساند و دیگران از پهلوی او سود و بهره ببرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پهلوگاه
تصویر پهلوگاه
پهلو، کنار
فرهنگ فارسی عمید
(پَ لَ)
قوم پهلوی، پارت. مردم سرزمین پارت. (پرثوه) و یسمی هذا الصقع (صقع الجبل) بلاد البهلویین و هی همدان و ماسبذان و مهرجان قذف و هی الصیمره و قم و ماه البصره و ماه الکوفه و قرماسین و ماینسب الی الجیل و لیس منه الری و اصبهان و قومس و طبرستان و جرجان و سجستان و کرمان و قزوین و الدیلم. (کتاب البلدان ابن الفقیه)
سلسلۀ پهلوی، نام سلسله ای که پس از برافتادن سلسلۀ قاجاریه توسط رضاشاه پهلوی در سال 1304 هجری شمسی تأسیس شد و در بهمن سال 1357 هجری شمسی با پیروزی انقلاب اسلامی منقرض گردید
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
منسوب به پهله، پارت، پهلوانی. (جهانگیری). فهلوی. (شرفنامه) :
بیامد هم اندر زمان بیدرفش
گرفته بدست آن درفش بنفش
نشسته بر آن بارۀ خسروی
بپوشیده آن جوشن پهلوی.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی).
همه کار ایران مر او را سپرد
که او را بدی پهلوی دستبرد.
دقیقی.
بیاورد پس جامۀ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
همه جامۀ پهلوی کرد چاک
خروشان بسر بر همیریخت خاک.
فردوسی.
بفرمود پس خلعت خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی.
فردوسی.
چو نزدیکی شهر ایران رسید (رستم)
همه جامۀ پهلوی بردرید.
فردوسی.
ز اسب اندرافتاد پیران بخاک
همه جامۀ پهلوی کرد چاک.
فردوسی.
زره نیز کرده ببر پهلوی
درفشان سر از مغفر خسروی.
فردوسی.
همه بارشان دیبه خسروی
ز رومی و چینی و از پهلوی.
فردوسی.
وزآن پس بدو گفت رستم تویی
که داری برو بازوی پهلوی.
فردوسی.
درآمد برو پیلتن همچو باد
بکین بازوی پهلوی برگشاد.
فردوسی.
چو بشنید بابک فروریخت آب
از آن چشم روشن کزو دید خواب
بیاورد پس جامۀ پهلوی
یکی اسب با آلت خسروی.
فردوسی.
پرستنده ای سوی در بنگرید
بباغ اندرون چهرۀ جم بدید
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فره ایزدی.
اسدی.
شه ترک ناگه یکی بنگرید
کشاورز مردی تناور بدید
ستاده بدان دشت همچون هیون
بتن همچو کوه و بچهره چو خون
قوی گردن و سینه و بر فراخ
بتن چون درخت و ببازو چو شاخ
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
عطائی (برزونامه).
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم بزرفشانی و رستم به پهلوی.
ابن یمین.
و رجوع به پهلوانی شود.
- بیت پهلوی، فهلویه. شعر بلحن پهلوی. رجوع به فهلویه شود:
لحن او را من و بیت پهلوی
زخمۀ رود و سماع خسروی.
بندار رازی.
- ره پهلوی یا راه پهلوی، آهنگی است در موسیقی:
سرایندگان ره پهلوی
ز بس نغمه داده نوا را نوی.
نظامی.
- سرود پهلوی، لحنی است در موسیقی:
سرود پهلوی در نامۀ چنگ
فکنده سوز آتش در دل سنگ.
نظامی.
- سنجق پهلوی، علم پهلوانی:
هزار و چهل سنجق پهلوی
روان در پی رایت خسروی.
نظامی.
- غزل پهلوی، سرود و تصنیف بلحن پهلوی:
مرغان باغ قافیه سنجند و بذله گوی
تا خواجه می خوردبغزلهای پهلوی.
حافظ.
- گلبانگ پهلوی، لحن پهلوی. آهنگ پهلوی:
بلبل ز شاخ سرو بگلبانگ پهلوی
میخواند دوش درس مقامات معنوی.
حافظ.
، منسوب به پهله بمعنی شهر، شهری. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پیل آسا، پیل سان، درشت و گران و ضخم چون اندام فیل:
در سایۀ تخت پیلسایش
پیلان نکشند پیلپایش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
مانند پهلو. چون پهلو از دلیری و شجاعت. کلمه در شاهنامه آمده و ممکن است مصحف پیلوار باشد. رجوع به پیلوار شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
جد نهم بختیار جهان پهلوان و سپهبد خسرو پرویز. (تاریخ سیستان ص 8)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
دهی از دهستان حومه بخش تکاب شهرستان مراغه، واقع در 7 هزارگزی شمال باختری تکاب و پانصد گزی جنوب راه ارابه رو تکاب به شاهین دژ. دامنه، معتدل، دارای 195تن سکنه. آب آن ازچشمه سارها، محصول آنجا غلات، بادام، حبوبات، کرچک، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی گلیم بافی، راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ / لِ)
منسوب به پهلو (پارت) با الف و نون علامت نسبت نه جمع، و مجازاً بمعنی سخت توانا و دلیر و زورمند بمناسبت دلیری قوم پارت. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). مردم سخت و توانا و دلاور و قوی جثه و بزرگ و ضابط و درشت اندام و درشت گوی. (برهان). دلیر. بطل. مرد زورمند. یل. کمی: پهلوان این کارست، بنیرو و دلیری از عهدۀ آن برمی آید، امیری که بمردی و سپاهکشی از او بهتر نباشد. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). سپهبد بر لشکر. (صحاح الفرس). سپهبد لشکر باشد برلشکر تمام. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی) :
همانا بفرمان شاه آمدی
گراز پهلوان سپاه آمدی.
فردوسی.
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ
به آوردگه شد سپه پهلوان
بقلب اندرون با گروه گوان.
فردوسی.
بدان تن سراسیمه گردد روان
سپه چون زید شاد بی پهلوان.
فردوسی.
برآراست رستم سپاهی گران
زواره شدش برسپه پهلوان.
فردوسی.
بسا پهلوانان کز ایران زمین
که با لشکر آیند پر درد و کین.
فردوسی.
کسی کو بود پهلوان جهان
میان سپه در نماند نهان.
فردوسی.
نه موبد بود شاد و نه پهلوان
نه او در جهان شاد و روشن روان.
فردوسی.
ورا پهلوان کرد بر لشکرش
بدان تا به آیین بود کشورش.
فردوسی.
بزانوش بد نام آن پهلوان
سواری سرافراز و روشن روان.
فردوسی.
چو شب تیره شد پهلوان سپاه
به پیلان آسوده بربست راه.
فردوسی.
بیامد سبک پهلوان با سپاه
بیاورد لشکر بنزدیک شاه.
فردوسی.
چنین گفت پس شاه با پهلوان
که ایدر همی باش روشن روان.
فردوسی.
همه پهلوانان ایران زمین
بشاهی برو خواندند آفرین.
فردوسی.
فرستاده ای جست روشن روان
فرستاد موبد بر پهلوان...
فرستادۀ موبد آمد دوان
ز جائی که بد تا در پهلوان.
فردوسی.
یکی پهلوان داشتی نامجوی
خردمند و بیدار و آرامجوی.
فردوسی.
چو جنگ آمدی نورسیده جوان
برفتی ز درگاه با پهلوان.
فردوسی.
چه نیکوتر از پهلوان جهان
که گردد ز فرزند روشن روان.
فردوسی.
چنین گفت با پهلوان زال زر
چو آوند خواهی بتیغم نگر.
فردوسی.
که تا من شدم پهلوان از میان
چنین تیره شد بخت ساسانیان.
فردوسی.
شهنشاه را نامه کردی بدان
هم از بدهنر مرد و از پهلوان.
فردوسی.
بپرسید از او پهلوان از نژاد
بر او یک بیک سروبن کرد یاد.
فردوسی.
چو دانی و از گوهری پهلوان
مگر با تو او برگشاید زبان.
فردوسی.
مرا با چنین پهلوان تاو نیست
و گر رام گردد به از ساو نیست.
فردوسی.
کجا او بود من نیایم بکار
که او پهلوانست و گرد و سوار.
فردوسی.
اگر پهلوان زاده باشد رواست
که بر پهلوانان دلیری سزاست.
فردوسی.
یکی جام پر بادۀ خسروان
بکف برنهاد آن زن پهلوان.
فردوسی.
یکی پهلوان بود شیروی نام
دلیر و سرافراز و جوینده نام.
فردوسی.
یکی پهلوان بود دهقان نژاد
دلیر و بزرگ و خردمند و راد.
فردوسی.
خروشیدن پهلوانان بدرد
کنان گوشت از بازو آزاده مرد.
فردوسی.
جوان بود و از گوهر پهلوان
خردمند و بیدار و روشن روان.
فردوسی.
بیامد سوی کاخ دستان فراز
یل پهلوان رستم سرفراز.
فردوسی.
ز خوشی بود مینوآباد نام
چو بگذشت ازو پهلوان شادکام.
اسدی.
خضر علیه السلام گفت پهلوان و مقدمۀ لشکر مرا باید بودن، پس اسکندر همه لشکر در فرمان او کرد. (اسکندرنامه، نسخۀ نفیسی). اما جهان پهلوان بزرگتر مرتبتی بوده است از بعد شاه و از فرود آن پهلوان و سپهبد برآنسان که اکنون امیر گویند. (مجمل التواریخ والقصص ص 420).
فرزانه سید اجل مرتضی رضا
کاولاد مرتضی و رضا راست پهلوان.
سوزنی.
نامیست از پهلوان شرق و همچون پهلوان
دل ز مهر زر بریده همچو مهر زرنگار.
سوزنی.
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم.
خاقانی.
وی پهلوان ملکت داودیان بگوهر
شایم بکهتریت که بد گوهری ندارم.
خاقانی.
روز و شب است ابلق دورنگ و گفته اند
کز نام پهلوان عجم داغ ران ماست.
خاقانی.
اسلام فخر کرد بدور همام و گفت
ملت درست پهلو ازین پهلوان ماست.
خاقانی.
شهریار فلک غلام که هست
هر غلامیش پهلوان ملوک.
خاقانی.
از غلامان سرایش هر وشاق
بر عراقین پهلوان باد از ظفر.
خاقانی.
شمشیر دو قطعتش به یک زخم
پهلوی سه پهلوان شکافد.
خاقانی.
سلام من که رساند بپهلوان جهان
جز آفتاب که چون من درم خریدۀ اوست.
خاقانی.
ترسان عروس ملک چو دخت فراسیاب
در ظل پهلوان تهمتن مکین گریخت.
خاقانی.
هر غلامیش را ز سلطانان
پهلوان جهان خطاب رساد.
خاقانی.
تو ای پهلوان کامدی سوی من
نگهدار پهلو زپهلوی من.
نظامی.
کند هر پهلوی خسرو نشانی
تو هم خود خسروی هم پهلوانی.
نظامی.
گفت پیغمبر که ان فی البیان
سحراً و حق گفت آن خوش پهلوان.
مولوی.
- امثال:
پهلوان زنده را عشقست.
گرز خورند پهلوان باید باشد.
، جمع واژۀ پهلو:
چو پرویز بیباک بود و جوان
پدر زنده و پور چون پهلوان.
فردوسی.
چنین بود آیین شاه جهان
چنین بود رسم سر پهلوان.
فردوسی.
چنین گوید از دفتر پهلوان
که پرسید موبد ز نوشین روان.
فردوسی.
- پهلوان افسانه، بطل الروایه. بطل القصه. ترجمه کلمه فرانسۀ هرو. قهرمان. مرد داستان. مرد فوق العاده.
، در تداول فارسی زبانان قرون اخیر، کشتی گیر، زورخانه کار، که فنون کشتی نیک داند. که بفنون زورآوری و ورزشکاری آشنا باشد. ج، پهلوانان.
- پهلوان سپهر، مریخ.
- جهان پهلوان.
- سپه پهلوان. (فردوسی).
رجوع به هر یک از این کلمات در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
زبان و خط پهلوی. زبان پهلو یا پهله، پارت، پرثوه، پهلوانی. زبان متداول دورۀ اشکانیان و ساسانیان. فارسی میانه و آن میان فرس باستانی و فرس امروزی جای دارد. این زبان را فرس متوسط نیز گویند. زبان مردم پارت، پارتها بزبان پهلوی شمالی (پارتی) که جزئی تفاوت با پهلوی جنوبی دارد سخن میگفتند. (ایران باستان ج 3 ص 2194) و پهلوی جنوبی (پارسیک) در عهد ساسانیان رواج داشته است. زبان پهلوی، زبان ایران در دورۀ اشکانیان و ساسانیان بود ولی آثار آن غالباً از دورۀ ساسانیان باقی مانده یعنی از وقتی که با کتیبه های سلسلۀ ساسانی ادبیاتی خاص رو بترقی گذاشت، اما بما فقط کتب مذهبی رسیده است. آموختن زبان پهلوی بطرز منظم و مرتب اشکال دارد و دلیلش یکی آن است که این زبان علامات کافی برای آوازها و اصوات خود ندارد و دیگر آنکه ایدئوگرام ها بجای مانده است، یعنی کلمات را بسامی نویسند و بپهلوی خوانند.
{{هزوارش، زوارش). (راهنمای زبان پهلوی دکتر آبراهامیان ص 69). زبانی که مردم آذربایجان و ری و همدان و اصفهان و ماه نهاوند بدان تکلم میکرده اند. (ابن المقفع از ابن الندیم در الفهرست). فهلویه. یاقوت در معجم البلدان (چ مصر ج 6 ص 406) ، بنقل از حمزۀ اصفهانی در کتاب التنبیه آرد: ’پهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زمان بود، و این لغتی است منسوب به فهله....’ و مؤلف غیاث آرد: پهلوی زبان پهلوانان پای تخت کیان:
تهمتن ازو در شگفتی بماند
همی پهلوی نام یزدان بخواند.
فردوسی.
ورا نام کندز بدی پهلوی
اگر پهلوانی سخن بشنوی.
فردوسی.
نگه کن سحرگاه تا بشنوی
ز بلبل سخن گفتن پهلوی.
فردوسی.
همان بیوراسبش همی خواندند
چنین نام بر پهلوی راندند.
فردوسی.
نبشته من این نامۀ پهلوی
به پیش تو آرم نگر نغنوی.
فردوسی.
بیامد سپینود را برنشاند
همی پهلوی نام یزدان بخواند.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت بر پهلوی
بر آئین شاهان خط خسروی.
فردوسی.
اگر پهلوی را ندانی زبان
بتازی تو اروند را دجله خوان.
فردوسی.
کلیله بتازی شد از پهلوی
بدینسان که اکنون همی بشنوی.
فردوسی.
فراوانش بستود بر پهلوی
بدو داد پس نامۀ خسروی.
فردوسی.
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی.
فردوسی.
چنین گفت کای داور تازه روی
که بر تو نیابد سخن عیب جوی.
نوشتم سخن چند در پهلوی
ابر دفتر و کاغذ خسروی...
فردوسی.
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نداند هر که برخواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
و گر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی برشمارد
چو برخوانی بسی معنی ندارد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
بلفظ پهلوی هر کس سراید
خراسان آن بود کز وی خور آید
خراسان پهلوی باشد خور آمد
عراق و پارس را زو خور برآمد.
فخرالدین اسعد (ویس و رامین).
، زبان شهری. زبان فارسی. (برهان). مقابل تازی. فارسی فصیح. زبان معمولی امروز:
ز من گشت دست فصاحت قوی
بپرداختم دفتر پهلوی.
فردوسی.
در فضل و گوهرش بتوان یافتن کنون
مدح هزار ساله بگفتار پهلوی.
فرخی.
گر سخن را قیمت از معنی پدید آید همی
معنوی باید سخن چه تازی و چه پهلوی.
ادیب صابر.
مثنوی مولوی معنوی
هست قرآن در زبان پهلوی.
جامی.
، لهجات محلی ایران که بنیاد قدیم و با زبان پهلوی قرابت دارند. فهلویه (معرب) ج، فهلویات:
اگر روزی دو سه بارت بوینم
بجان مشتاق بار دیگرستم
زبان پهلوی را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم.
بابا طاهر.
مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر برمذهب حنفی میباشند و زبانشان پهلوی معرب است. (نزههالقلوب حمداﷲ مستوفی، راجع بمردم مراغه در قرن هفتم). روخ چکاد، مرد اصلع باشد بپهلوی مرغزی. (فرهنگ اسدی نخجوانی). نیز رجوع به فهلویه و فهلویات و المعجم چ 1 مدرس رضوی ص 76 شود.
منقولات فرهنگها و کتب دیگر: ابن الندیم گوید (الفهرست چ قاهره ص 19) : ’قال عبداﷲبن المقفع: لغات الفارسیه: الفهلویه و الدریه... فاما الفهلویه فمنسوب الی فهله اسم یقع علی خمسهبلدان و هی: اصفهان والری و همدان و ماه نهاوند و آذربیجان’. یاقوت در معجم البلدان ذیل فهلو (چ مصر ج 6 صص 406- 407) آرد: ’کلام ایرانیان در قدیم بر پنج زبان جاری بود از این قرار: پهلوی، دری، پارسی... اماپهلوی، کلام پادشاهان در مجالس خویش بدان زبان بود، و این لغتی است منسوب بفهله، و آن نامی است که بر پنج شهر اطلاق شود: اصفهان، ری، همدان، ماه نهاوند و آذربایجان و شیرویه بن شهردار گوید: و شهرهای پهلویان هفت است: همدان، ماسبذان، قم، ماه بصره، صیمره، ماه کوفه، کرمانشاه، و ری و اصفهان و کومش و طبرستان و خراسان و سگستان و کرمان و مکران و قزوین و دیلم و طالقان از شهرهای پهلویان نیست...’ (از مقدمۀ برهان چ معین ص بیست و نه). صاحب غیاث اللغات آرد: نام زبانیست از هفت زبان فارسی و آن زبان شهری است چه پهلو بمعنی شهر است و بعضی گویند منسوب به پهلو که نام ملک ری و اصفهان و دینور است و جمعی گویند که پهلوانان پای تخت کیان بدان تکلم میکردند. (از برهان). و در سراج اللغات نوشته که پهلوی منسوب به پهلو که بمعنی اعیان و ارکان است و مجازاً بر محل اجتماع ایشان که اردوست اطلاق کنند. پس پهلوی زبان اردوست و دری منسوب به درب خانه پادشاه است. (غیاث). صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید: پهلوی، یک لسان قدیمی ایرانی است و در زمان ساسانیان زبان رسمی کشور مزبور گردید، کلمات و تعبیرهای بسیاری از زبان سریانی داخل این لسان شده بود و با 26 حرف که هم از زبان سریانی اخذ کرده بودند می نوشتند و این الفبا از طرف راست بچپ نوشته میشد. با این لسان در جهات موسوم به پهله یعنی ری و اصفهان و درواقع نقاطی که از طرف یونانیان قدیم بمیدیا شهرت یافته بود تکلم می نمودند. در کردستان و عراق عرب تابعایران هم شیوع داشت، و از این رو با لسان سریانی هم روبرو شده بود. زبان اوستا که زبان دینی قدیم ایران بود و بمرور زبانی غیر قابل فهم گشته بود، در زمان ساسانیان این کتاب را بزبان پهلوی ترجمه کردند، این ترجمه الیوم موجود میباشد و علاوه بر این کتیبه های موجوده در ابنیه و آثار باقیۀ آن دوره ها نیز با این لسان نوشته شده اند، لسانیون و علمای تحقیق السنه کتاب لغت و کتاب صرف زبان پهلوی را ترتیب داده و مناسبات آن را با زبان قبلی و بعدیش یعنی فارسی امروزی تعیین نموده و کلمات مأخوذه از زبان سریانی را مفروز کرده اند. هنگامی که در ایران لسان پهلوی جای زبان رسمی و تحریری را اشغال کرد یک زبان دیگر مسمی به ’دری’ هم معتبر بود و در دربار شهریاران آن زمان این زبان را بکار می بردند. فتوحات اسلامی ضربۀ بزرگی بزبان پهلوی وارد آورد و خط پهلوی هم متروک گشت و چند صد سال بعد، ایرانیان زبان خود را با الفبای عربی بکار می بردند. از روی اتفاق شیوۀ اقلیم پارس یعنی فارسی کنونی تفوق پیدا کرد و در نتیجه زبان ادبی و تحریری گشت، زبان پهلوی بزبان فارسی بسیار شباهت دارد، و کلمات و تعبیرات سریانی مستعمله در پهلوی در فارسی جای خود را بکلمات و تعبیرات عربی واگذار کرده اند. (از قاموس الاعلام ترکی). نیز رجوع به ص 571 ستون 1 س 14 همین کتاب شود.
خط پهلوی - خط مردم پهلو، پارت، پرتوه، پرثوه.این خط در زمان اشکانیان و ساسانیان معمول بوده و در سکه و نقوش و کتب آن عهد دیده میشود. و غیر از منقورات احجار و سکه ها و مهرها قدیم ترین نوشته که بدست آمده یکی الواحی است راجع بمذهب مانی که در خرابه های شهر تورفان (در ترکستان چین) بدست آمده و دیگر عده ای اوراق که در ناحیۀ فیوم مصر بر روی پاپیروسها (پیزر) نوشته شده است:
نبشته بر آن تیر بد پهلوی
که ای شاه داننده گر بشنوی.
فردوسی.
نبشتن یکی نه که نزدیک سی
چه رومی چه تازی و چه پارسی
چه سغدی چه چینی و چه پهلوی...
فردوسی.
نوشتن بیاموختش پهلوی
نشست سرافرازی و خسروی.
فردوسی.
یکی خطنوشتند بر پهلوی
بمشک از بر دفتر خسروی.
فردوسی.
ز عنبر نوشتند بر پهلوی
چنان چون بود نامۀ خسروی.
فردوسی.
نبشتند بر نامۀ خسروی
نبد آن زمان خط مگر پهلوی.
فردوسی.
خطپهلوی از خط آرامی گرفته شده است، یعنی خط مذکور درایران تبدیل به پهلوی گردیده است. توضیح اینکه خط میخی برای نقر و نقش کتیبه ها بکار میرفته است و مناسب نامه ها و دیگر نیازمندیهای عمومی نبوده، از اینرو خط ساده و الفبائی آرامی که از عهد کلدانیان در آسیای صغیر معروف بود بتدریج اهمیت پیدا کرد، ابتدا بمناسبت سهولت هر جا بخط میخی چیزی نوشته میشد نام صاحب خط یا اگر آن چیز ظرف سفالی یا جنسی دیگر بود نام خریدار یا فروشنده را در کنار آن بخط آرامی مینوشتند ولی بعدها وسعت استعمال این خط بتمام قلمرو ایران و آسیای صغیر و مصر رسید و عمومیت یافت و مکاتیب حکام و پادشاهان و روابط ملل و روزنامه های حکومتی و فرمانهاو نوشته های عادی همه با خط آرامی انجام میگرفت. ترقی روزافزون این خط با حمایت و تقویت شاهنشاهان هخامنشی حاصل آمد که در شاهنشاهی فاضل و عالی خود متعرض آیین و رسوم و خط و زبان ملل تابعه نمیشدند. مخصوصاً خط آرامی را از لحاظ سهولت آن رواج دادند و بکار بردن آن را در ممالک مفتوحه انتشار دادند. زبان آرامی بدو لهجه منشعب گردید: لهجۀ عراقی که آرامی شرقی نامند و لهجۀ سوریه و فلسطین و طور سینا که آرامی غربی گویند. خط آرامی هم بچند شیوه و رسم الخط درآمد و آنچه در ایران مادر خط پهلوی قرار گرفت شیوه و قلم آرامی عراقی بود. اصل خط آرامی از کجا شاخه گرفته است، محقق نیست. بعضی آن را تقلید خط هیروگلیف مصر میدانند و گروهی آن را از مخترعات یکی از ملل سامی میگویند و جمعی مأخوذ از خط فینیقی و جماعتی هم خط فینیقی را مأخوذ از خط آرامی پنداشته اند. پس از قتل دارا و غلبۀ اسکندر و تسلط سلوکیان بر ایران خط و زبان و رسوم و آداب یونانی در ایران رواج یافت، اما دیری نگذشت که خط پهلوی جای خط یونانی را گرفت و سکه ها و نوشته های ملی با خط پهلوی شروع شد و خط میخی بعللی که گفته شد دیگر موقعی برای اعاده نیافت.
حروف پهلوی -خط پهلوی دارای 25 حرف با آواست: ’ا، ب، گ، ج، د، ه، و، ز، ی، ک، ل، م، ن، س، ف، پ، چ، ژ، ر، ش، ت، ث، خ، ذ، غ’ ولی برای حروف ’ح، ط، ص، ع، ق’ که در الفبای آرامی هست نیز حروفی دارد یعنی ’ه’ گاهی آوای ’ح’ میدهد و ’ت’ گاهی آوای ’ط’ و ’الف’ گاهی آوای ’عین’ و ’چ’ گاهی آوای ’ص’ و ’کاف’ گاهی آوای ’ق’ را دارا میشده اند، و اگر چه برای ’ث’ و ’ذ’ هم حرف خاصی ندارد، اما حرف ’ت’ گاهی بجای ’ث’ و گاهی بجای ’ذ’ می نشسته است. و حرف ’پ’ که آوای ’چ’ و ’ف’ و ’ژ’ نیز میداده، گاهی آوای واو داشته و ظاهراً واو مذکور واوی بوده است میان ’پ’ و ’و’ و ’ف’ که آن را بعدها ’فاء عجمی’ نام نهادند مانند حرف دوم کلمه اوام، افام و جز آن. خط پهلوی و لهجۀ پهلوی بدو دسته تقسیم شده است: یکی خط و لهجۀ اشکانی که آن را پهلوی شمالی مینامند و سابقاً پهلوی کلدانی میگفتند، دیگر خط و لهجۀ ساسانی که آن را پهلوی جنوب و جنوب غربی میگفتند. سوای این دو قسم خط که با حروف مقطع نوشته میشده است و گویا مختص کتیبه ها بوده، خط دیگری هم داشته اند که از برای تحریرات معمولی بکار برده میشده و این خطبا حروف متصل نوشته میشده و از حیث شکل با خطوط دیگر تفاوت داشته است. خط پهلوی بعد از اسلام بسبب دشواری که در خواندن و نوشتن داشت نتوانست مانند دیگر آداب و فرهنگ ملی ساسانی مقاومت کند و در ملت غالب اثر بخشد، چندی نگذشت که خط مذکور منحصر بموبدان زردشتی شد و بسرعتی عجیب رو بفنا و زوال نهاد. صاحب مجمل التواریخ گوید: خط پهلوی مأخوذ از عبری است. (مجمل التواریخ والقصص ص 304).
در نوشته های محققان غالباً بحث از زبان پهلوی با خط پهلوی آمیخته است، و ما در ذیل نمونه ای از آنها را نقل میکنیم. آقای پورداود نوشته اند: پهلوی یا پارسی میانه یعنی لهجۀ سرزمین پارت، همان سرزمینی که در پارسی باستان در سنگ نبشته های هخامنشیان پرتهوه خوانده شده، یعنی خراسان کنونی و میان پارسی میانه و پارسی نو که زبان رایج کنونی است یا فارسی، زبان دیگری فاصله نیست. وجه تسمیۀ مذکور ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس، زبان رسمی ایران لهجه یی بوده زبانزد اقوام پارت، خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بود. آنچنانکه پارسی باستان و پارسی نو (فارسی) بسرزمین پارس باز خوانده شده زبان پهلوی هم بمرز و بوم پارت (خراسان) باز خوانده شده است. کلمه پهلوی بزبان دورۀ اشکانیان و بزبان دورۀ ساسانیان اطلاق میشود. نامی که خاورشناسان در این اواخر به این زبان داده و پارسی میانه خوانده اند، به این اعتبار است که زبانی است در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته است. دوره ٔرسمی زبان پهلوی نهصد سال است یعنی از سال 250 قبل از میلاد با سر کار آمدن نخستین اشک، سر سلسلۀ اشکانیان که از پارت (خراسان) برخاست، تا 651 میلادی / 31 هجری قمری که سال کشته شدن یزدگرد سوم، پسین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند.به این مدت باز باید چند سال دیگر افزود، زیرا در قرن سوم و چهارم هجری نیز چندکتاب بسیار گرانبها بزبان پهلوی نوشته شده و امروزه از اسناد خوب و پرمایۀ این زبان بشمار میرود. از قرن پنجم و ششم یا پیشتر هم نوشته هایی بزبان پهلوی بما رسیده است اما سستی و نادرستی آنان گویای زبان ساختگی است و بخوبی پیداست که از روزگار رواج آن سالهاست دور شده اند. از برای این مدت طولانی که بیش از هزارو دویست سال است، آثار کتبی که از زبان پهلوی بما رسیده، نسبتاً بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است. در تألیفات نویسندگان ایرانی و عرب قرون پیش، نامهای بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتابهای یونانی و سانسکریت بپهلوی گردانیده شده است اما امروز با افسوس و دریغ جز همان نامها چیز دیگری بجای نمانده است.
باید بیاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد، آنچه را عرب دراین سرزمین برنینداخت و تباه نساخت پس از چند قرن دیگر یکسره بدست مغول نابود گردید. در اینجا باید بیفزائیم که گذشته از شکست ایران بدست تازیان که بناچاردر اینگونه پیش آمدهای سخت سرمایۀ معنوی قومی از دست میرود، بویژه اگر آن هماورد پیروزمند خود به هیچ روی از تمدن بهره ای نداشته باشد و بتعصب شدید هم دچارباشد. سبب دیگری که از ذخیرۀ هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم، تغییر یافتن خط پهلویست بخط ملت فاتح. پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین، دیگر کسی نسخ موجود پهلوی را بهمان خط ننوشت، رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یادبردند، دیگر کسی نتوانست آن را بخواند، جز مشتی زردشتیان. ناگزیر آنچه طرف توجه و استفادۀ کسی نبود.... از پهلوی دورۀ اشکانیان (250 قبل از میلاد تا 234 میلادی) جزاز نام چند کس و چند نوشتۀ کوتاه سند کتبی دیگری در دست نداریم، آنچه امروزه از این زبان در دست داریم همه از روزگار ساسانیان یا از قرون اولی هجری است. این آثار عبارت است از سنگ نبشته ها و سکه ها و نگین ها و مهرها و ظرفها و کتابها. همین آثار پراکنده و پریشان اگر گرد شود تصور نمیرود که کمتر از ده هزار لغت غیر مکرر در آن بکار رفته باشد و این خود گنجینۀ گرانبهائیست. تاکنون فرهنگی که دارای همه لغات پهلوی باشد فراهم نشده، اما چند نوشتۀ پهلوی، از آن جمله تفسیر پهلوی وندیداد و تفسیر پهلوی یسنا و چند کتاب دیگر پهلوی که لغات آنها در فهرستی یاد شده، بخوبی میرساند که از زبان روزگار ساسانیان لغات فراوان بجای مانده است. اگر بخواهیم همه این اسناد را بشمریم سخن بدرازا خواهد کشید، از اینروی کوتاه گرفته برخی از آنان را یاد خواهیم کرد. در سر اسناد کتبی پهلوی باید تفسیر اوستا (زند) را یاد کرد. تفسیر یا گزارش پهلوی اوستا مانند خود متن اوستا، از آسیب زمانه بر کنار نمانده، چون تفسیر پس از هر آیۀ اوستایی می آمده، ناگزیر آنچه از متن از میان رفته با تفسیرش از میان رفته است. تفسیری که امروزه در دست داریم عبارتست از: تفسیر پهلوی یسنا. تفسیر پهلوی ویسپرد. تفسیر پهلوی وندیداد، تفسیر پهلوی برخی از یشتها چون هرمزدیشت و اردی بهشت یشت و بهرام یشت و جز اینها، تفسیر پهلوی پنج نیایش و دو سی روزۀ (کوچک و بزرگ) و برخی دیگر نمازها و درودهای خرده اوستا. تفسیر پهلوی اوستا ناگزیر از روزگار اشکانیان آغاز شده اما آنچه از تفسیر اوستا امروزه در دست داریم همه بزبان پهلوی رایج روزگار ساسانیان یعنی بلهجۀ جنوبی ایران است که پس از بسر کار آمدن ساسانیان، که از فارس بودند، زبان رسمی گردید. این تفسیر ناگزیر در سراسر دوران پادشاهی آنان دوام داشت و در طی همین تفسیر نام گروهی از گزارندگان یا مفسران اوستا نیز یاد گردیده است. در فرگرد (فصل) چهارم وندیداد در فقرۀ 49 از مزدک بامداتان یاد شده و یک فریفتار نابکار خوانده شده است، این نام میرساند که نگارش تفسیر اوستا تا زمان مزدک پسر بامداد که در سال 528 میلادی کشته شده است دوام داشت. از تفسیر پهلوی اوستا (= زند) که بگذریم سنگ نبشته هائی که از خود پادشاهان ساسانی مانده کهنترین نوشتۀ پهلوی است. این سنگ نبشته ها که از سدۀ سوم و چهارم میلادی است یادگاریست که از نخستین پادشاهان ساسانی و از خود سرسلسلۀ این دودمان آغاز میگردد. اردشیر بابکان (226- 241 میلادی) ، شاپور (241- 272 میلادی) ، نرسی (292- 301 میلادی) و چند سنگنبشتۀ دیگر از برخی پادشاهان دیگراین خاندان نقش رجب و نقش رستم و حاجی آباد و غار شاپور (در فارس) و طاق بستان (نزدیک کرمانشاه) از آن جاهایی است که از این سنگنبشته ها برخوردارست. در میان اینها سنگنبشتۀ شاپور در حاجی آباد و در کعبۀ زرتشت بزرگتر و مهمتر است. بویژه این سنگنبشتۀ اخیر از دومین پادشاه ساسانی است در اهمیت همانند سنگنبشتۀ بغستان (بیستون) است که از داریوش سوم هخامنشی است وچهار سنگنبشته نیز از کرتیر موبدان موبد ایران در روزگار شاپور، بهرام دوم بجای مانده: یک سنگنبشتۀ کوتاه در نقش رجب، یک سنگنبشتۀ شاپور و دو سنگنبشتۀ بلند دیگر در نقش رستم و در سر مشهد. در همین سر مشهد آثاری از بهرام دوم (275- 292 میلادی) پنجمین پادشاه ساسانی به سه زبان و به سه خط است: پهلوی اشکانی یا پارتی و پهلوی ساسانی یا پارسیک و یونانی. یکی از این سنگنبشته های بزرگ و مهم امروزه بیرون از مرز و بوم ایران در سرزمین کردنشین عراق کنونی است و آن از آثار نرسی است در پایکولی در جنوب سلیمانیه. نخست درسال 1836 میلادی راولنسون بویرانۀ پایکولی برخورد و پس از وی در ماه ژوئن 1911 میلادی هرتسفلد آثار آن بناهای فروریخته و خطوط آنها را کاملاً مورد آزمایش و تحقیق قرار داد. خواندن خط پهلوی که بر سنگها کنده گری شده بسیار دشوار است و همانند خطی که بر اوراق نوشته شده نیست. خط پهلوی سنگنبشته ها در یکصد و شصت سال پیش از این بدستیاری سیلوستر دوساسی کشف شده است.
در سالهای آغاز قرن بیستم میلادی اسناد گرانبهایی در فیوم (مصر) و درتورفان (ترکستان شرقی چین) راجع بدین مانی پیدا شده است. میتوان امیدوار بود که باز در تک ریگ و خاک نوشته های پهلوی پنهان باشد و آشکار شدن آن در آینده بنیاد بسیاری از لغتهای فارسی را استوارتر گرداند. اینک نامهای برخی از کتابهای پهلوی را در اینجا برمیشمریم: برخی از این نامه ها از روزگار ساسانیان است و بیشتر آنها پس از استیلای عرب نوشته شده و نامهای بسیاری از نویسندگان و زمان تألیف آنان معلوم است: کارنامۀ اردشیر پاپکان. یادگار زریران. خسرو کواتان وریتک. درخت آسوریک. ویچارشن شترنگ (ماتیکان شترنگ). ماتیکان هزار داتستان. فرهنگ اوئیم. فرهنگ پهلویک. شهرستانهای ایران. ارداویرافنامه.اندرز آذرپاد. مهراسپندان. اندرز پیشینکان. اندرز اوشنرداناک. پندنامک زرتشت. پندنامک بزرگمهر.اندرز خسرو کواتان. چیتک اندرز پوریوتکیشان. خرداد روز فروردینماه. دینکرد. ماتیکان گجستک ابالیش. یوشت فریان. بندهشن (= دین آگاسیه). نامکیهای منوچهر. داتستان دینیک. چیتکیهای زادسپرم. شکند گمانیک ویچار. شایست نشایست. نیرنگستان. هیرپتستان. پهلوی روایات. اودیهای سیستان (شگفتی های سیستان) و جز اینها. چند نامۀ اولی این فهرست غیر دینی است و بیشتر احتمال میرود که از خود روزگار ساسانیان باشد. شهرستانهای ایران که در جغرافیاست در زمان ابوجعفر المنصور معروف بابودوانیق (برادر ابوالعباس سفاح) که در ذی الحجۀ 136 هجری قمری بخلافت رسید و در ذی الحجۀ 158 هجری قمری مرد...، باید نوشته شده باشد، زیرا در پایان این کتاب در فقرۀ 61 المنصور دومین خلیفه ٔعباسی با کنیه اش یاد گردیده: ’شاترستان بکدات ابو گافر چگونشان ابودوانیک خواننت کرت’. تاریخ تألیف برخی از این نامه ها چنانکه گفتیم روشن است، از برای اختصار از ذکر آنها خودداری می شود. در میان این کتابها اتفاقاً فرهنگ اوئیم و فرهنگ پهلوی دو لغت نامه است. ’اوئیم’ نامه ای که باولین کلمه کتاب باز خوانده میشود، یک فرهنگ اوستا و پهلویست، دارای 1000 لغت اوستائی و 2250 لغت پهلوی و در حدود 880 لغت اوستائی درآن بپهلوی معنی شده است. این لغت نامه بسیاری از جمله های اوستایی را، که امروزه در اوستایی که در دست داریم دیده نمیشود در بردارد، بنابراین آیاتیست از نسکهای از دست رفتۀ اوستا. در فرهنگ پهلویک که آن را هم باولین کلمه کتاب باز خوانده مناختای نامند از برای هریک از لغات سامی (آرامی) که هزوارش خوانند معادل آن یک لغت ایرانی یاد کرده است چون منا = ختای (خدای) ، میا = آب، تو را = گاو و غیره.
هزوارش - در سراسر نوشته های پهلوی، چه در سنگ نبشته ها و چه در گزارش پهلوی اوستا (زند) و درکتابهای پیش از اسلام و پس از اسلام (باستثنای آثار تورفان مانوی) ، هزارها کلمه سامی از لهجۀ آرامی بکار رفته است. به این گونه کلمات که فقط در کتابت می آمده و بزبان رانده نمیشده هزوارش نام داده اند. بعبارت دیگر هزوارش ایدئوگرام یا علامت و نشانه ای بوده بهیئت یک کلمه آرامی که بجای آن در خواندن یک کلمه ایرانی می نشاندند. مثلاً بجای ایدئوگرام هایی که بایستی بلهجۀ آرامی: جلتا - ملکا - شپیر - یقیمون بخوانند، معادل آنها را که لغات ایرانی: پوست - شاه - وه = به - استادن باشد بزبان می آوردند. خود کلمه هزوارش (زوارش) از مصدر اوزوارتن بمعنی بیان کردن، تفسیر کردن و شرح دادن است و بهمین معنی در نامه های پهلوی چون دینکرد و بندهش و نامکیهای منوچهر، و چیتکیهای زادسپرم و شکند گمانیک ویچار و در نوشته های تورفان (ایزوارتن) بکار رفته است. بنابراین اسم مصدر اوزوارش
{{هزوارش) در پهلوی بمعنی شرح و تفسیر و توضیح و بیان است. اگر اصلاً یاد کردن اینگونه لغات هزوارش (آرامی) در فرهنگهای فارسی لازم باشد، نگفته پیداست که باید ریشه و بن آنها را از همان زبان آرامی یا زبانهای دیگر سامی چون سریانی و عبری وبالاتر از آنها، از زبانهای بابلی و آشوری و اکدی بدست آورد. معادل بسیاری از آنها در زبان عربی که هم از خویشاوندان این زبانهای سامی است موجود است. همین کلمات آرامی است که در برهان قاطع بی دردسر همه از ’لغات زند و پازند’ یاد گردیده است.
زند و پازند - زند در اوستا ازنتی بمعنی شرح و تفسیر است و جز این معنی دیگری ندارد. زند اوستا یعنی متن اوستا با تفسیرپهلوی آن که یاد کردیم. بنابراین زند زبان یا لهجه ای نیست. گاهی در ادبیات ما همین کلمه بجای اوستا بکار رفته است:
که ما راست گشتیم و هم دین پرست
کنون زند زردشت زی ما فرست.
دقیقی (از شاهنامۀ فردوسی).
پازند، گویا از ’پا+ زند’ ترکیب یافته باشد و آن پس از اسلام درایران بوجود آمده و عبارتست از پهلوی ساده تر شدۀ بدون لغات هزوارش، یعنی بجای آن ایدئوگرامهای آرامی، خود کلمات ایرانی معادل آنها را نگاشته اند. پازند معمولاً بخط سادۀ اوستائی که دین دبیری خوانند نوشته میشود نه با خط دشوار و ناخوانای پهلوی، و گاهی نیز بخط فارسی نوشته میشود. بسیاری از نامه های پهلوی که برشمردیم نسخه ای از پازند آنها را نیز در دست داریم ودر میان نوشته های پازند سه کتاب را که سودمندتر است و باید در ردیف مآخذی که از پارسی باستان و اوستا وپهلوی بجای مانده بشمار آوریم از سرچشمه های بسیاری از لغتهای فارسی بدانیم، در اینجا یاد میکنیم: دانای مینوخرد، ائوگمدئچا، ایاتکار جاماسپیک. در پایان یاد آور میشویم که در نامۀ زند ائوگمدئچا بیست و نه فقرۀ اوستائی بکار رفته که رویهمرفته 280 واژه است و1450 واژۀ پازند در آن آمده است. و فقط پنج فقرۀ اوستایی آن در اوستایی که امروزه در دست داریم یافت میشود. بیست و چهار فقرۀ دیگر از نسکهای از دست رفته است. (مقدمۀ برهان قاطع چ معین مقالۀ پورداود ص هفت تا ده).
دین محمد در کتاب قواعد دستور زبان پهلوی آرد: زبانی که در اواخر دورۀ اشکانی و عصر ساسانی لغت رسمی و دینی و ادبی ایران بود به اسم پهلوی نام زد میشود. سوای اوستا تمامی آثار ادبی راجع بدین زردشتی که در میان ما باقی است بخط و زبان پهلوی است و پهلوی مبدأ زبان کنونی ایران که به فارسی معروف است میباشد. پهلوی تا چند قرن پس از اسلام نیز بین ایرانیان متداول بود و بعضی از تصنیفات مهمه که در آن زبان یافت میشود در عصر اسلامی انشاء شده است ولی بعد از نقل دیوان فارسی به عربی که در اواخر قرن اول هجری در زمان عبدالملک بن مروان بوقوع پیوست پهلوی کم کم جای خود را به عربی که از هر حیث کامل تر و سودمندتر بود داد و ایران و ایرانیان را سبب پیشرفت عظیمی در معارف و ادبیات شد، چنان که اگر ایران در این سالیان متمادی همان خط پهلوی را داشت حصول آن ممکن نبود. فرهنگ نویسان فارسی مراد از کلمه پهلوی را بتفاوت چنین گفته اند: منسوب به ’پهلو’ که اسم پدر ’پارس’ بود یا پهلوی به ’پهله’ نسبت داده شده که اسم ولایتی در ایران میباشد که مشتمل بر ری و اصفهان و دینور بوده است. پهلو نیز به معنی ’شهر’ آمده و زبانی که مردم شهرها بدان ناطق می بوده اند پهلوی خوانده شده و از این جهت ’پهلوی’ باسم شهری هم یاد شده است: پهلوی بمعنی زبان پایتخت شاهان کیان نیز هست. چنان آشکار است که هر سه وجوه اخیر در حقیقت یکی است که پهلوی را نسبت بمقامی یا ولایتی میدهند، وجه اول بدون شک بنای آن یکی از روایات قدیمه میباشد و سزاوار اعتنا نیست. لفظ پهلوی در فارسی بمعنی مرد دلیرو توانا و ضابط آمده است و شجاعت و درشتی و خوبی رانیز به پهلوی تعبیر کرده اند:
بدان پهلوی بازوان دراز
همی شاخ بشکست آن سرفراز.
فردوسی.
جوانی همه پیکرش پهلوی
فروزان ازو فرۀ خسروی.
اسدی.
هستند گاه بخشش و کوشش غلام او
حاتم به زرفشانی و رستم به پهلوی.
ابن یمین.
پهلوان و پهلو نیز بمعنی مذکورۀ در فوق آمده:
به بابک چنان گفت زآن پس جوان
که من پور ساسانم ای پهلوان.
فردوسی.
فرستاد نزدیک شاه اردوان
فرستادۀ بابک پهلوان.
فردوسی.
چو نزدیک رستم فراز آمدند
به پیشش همه در نماز آمدند
بگفتند کای پهلو نامدار
نشاید از این جات کردن گذار.
فردوسی.
زبان پهلوی به اسم پهلوانی نیز خوانده شده:
اگر پهلوانی ندانی زبان
به تازی تو اروند را دجله خوان.
فردوسی.
بسی رنج دیدم بسی گفته خواندم
بگفتار تازی و از پهلوانی
بچندین هنر شصت و دو سال بودم
که توشه برم ز آشکار ونهانی.
فردوسی.
[که] تهم است در پهلوانی زبان
به مردی فزون ز اژدهای دمان.
فردوسی.
ایران شناسان اروپائی نیز در این خصوص نظریات مختلفی ابراز داشته اند. بنا بقول دکتر اشپیگل آلمانی پهلو هم معنی پرتهو است که در سانسکریت معادل عظیم یا وسیع میباشد. محقق فرانسوی انکی تیل دوپرّون گمان کرد که پهلوی مشتق از پهلو یا پهله است. و چنان که معلوم است اسم یکی از ولایات ایران میباشد. مارتن هوک انگلیسی با محقق نامبرده هم عقیده بوده است. کامر فرانسوی را عقیده این بود که پهلو یکی از اسماء شاهان اشکانی بود و بعلت آن که اشکانی ها یک ملت بسیار دلیر و جنگ جو بوده اند از پهلو و پهلوی و پهلوانی مرد شجاع وجنگ آزما اراده شده است. از بیانات ’سخن دان پارس’ که تألیف ذی قیمتی به زبان اردو راجع بتاریخ زبان فارسی دارد چنان برمی آید که در کتب مقدسۀ هندوان از قومی ذکر شده است که از اصل ایرانی و اسم آن پهلوا بوده و زبان آن قوم پهلوی نام داشته.
چنان که ظاهر است پهلوی و پهلوان و پهلوانی هر سه کلمه از پهلو مشتق است و از این جهت معانی مختلفه که در فوق از برای این کلمه آورده شده هر کدام قرینۀ صحت این قیاس است. ولی بعقیدۀ نگارنده نزدیک تر به حقیقت این است که پهلوی به پهله یا پهلو نسبت داده شود که اسم یکی از ولایات ایران است، زیرا زبان یک ملت معمولاً باسم مملکتی یا ولایتی منسوب می شود که اهالی بدان ناطق میباشند. مثلاً عربی و چینی و ژاپنی و کردی علی الترتیب زبان های عرب، چین، ژاپن یا کردستان را میگویند - بعلاوه وقتی زبانی در مملکت دیگری رائج میشود اسم اصلی آن برقرار میماند مثلاً زبان ولایات متحدۀ امریکا ومصر به اسماء اصلی خود یعنی بترتیب انگلیسی و عربی نامیده می شود. این هم درست است که گاهی اسم یک زبان بعضی از مزایای مخصوصۀ آن زبان را نشان میدهد چنان که زبان ساکنین ساحلی غربی افریقا سواحلی خوانده میشود. و نیز ’اردو’ که در هند حاضر متعارف است چندین قرن پیش در عهد مغول زبان اردو (یعنی لشکر) بوده اما این از نوادرست. عقیدۀ نگارنده از جهت دیگری نیز تقویت میشود و شرح آن این است که از کلمه پهلوی لهجه ٔفرعی یا لغت ولایتی هم اراده شده است. حمداﷲ مستوفی در کتاب ’نزهه القلوب’ که در قرن هشتم هجری نوشته شده راجع بزبان اهالی بلدۀ مراغه چنین مینویسد: ’مردمش سفیدچهره و ترک وش میباشند و بیشتر بر مذهب حنفی میباشند و زبان شان پهلوی معرب است’. مقصود از پهلوی معرب، لغت بومی یا مقامی است که مخلوط به کلمات عربی بوده. کسروی تبریزی که از نویسندگان معروف ایران حاضراست در رسالۀ کوچکی بنام ’آذری’ که در این سالیان اخیر بطبع رسیده است میگوید: ’در این روزهاست که نام آذری از میان رفته و دیگر از آن نام در کتاب ها دیده نمیشود و زبان آذربیگان را مانند زبان های ولایتی بنام (پهلوی) میخوانند’. در جای دیگر در رسالۀ مزبور چنین میخوانیم: ’اساساً مردم بلکه شعرا هم بر ضبط و نگهداری این آثار کمتر میکوشند چنانکه در بسیاری از تذکره ها حتی یک بیت از فهلویات یا اشعار ولایتی نتوان یافت’. بندار رازی که در لهجۀ ولایت خود یعنی ’ری’ شعر گفته است زبان اشعارش ’پهلوی رازی’ نامیده میشود و بابا طاهر عریان زبان اشعار خود یعنی لهجۀ لرستانی یا ل-ری را در اشعار ذیل به اسم پهلوی تعبیر کرده است:
اگر روزی دو سه بارت بوینم
به جان مشتاق بار دیگرستم
زبان ’پهلوی’ را اوستادم
کتاب عاشقی را مسطرستم
خدایا عشق طاهر بی نشان به
که از عشق بتان بی پا سرستم.
یک نفر سیاسی گفته است که مقصود از تکلم و تحریر پنهان کردن افکار وخیالات پشت الفاظ میباشد. شاید این قول نسبت بزبان های دیگر اشتب-اه باشد ولی در حق پهلوی تا اندازه ای درست است.
فخرالدین گرگانی شاعر معروف که مثنوی ویس و رامین را از پهلوی به فارسی نظم کرده زبان پهلوی را در اشعار ذیل وصف کرده است و حق گفته:
ولیکن پهلوی باشد زبانش
نه داند هر که بر خواند بیانش
نه هر کس آن زبان نیکو بخواند
وگر خواند همی معنی نداند
فراوان وصف چیزی بر شمارد
چو بر خوانی بسی معنی ندارد.
برفرض اگر از پیچیدگی و ابهام رسم الخط که از آن در جای خود صحبت میرود صرف نظر شود، عنصر زوارشن که دخالت عظیمی در نوشتن و خواندن پهلوی میداشته است موجب زحمات بسیار در تحصیل پهلوی میباشد. در اینجا لازم است که کلمه زوارشن بطور مختصر شرح داده شود. چنان که مؤلف فرهنگ جهانگیری، در حق پهلوی میگوید زوارش (نوعی از خواندگی است) که از روی آن برخی کلمات را که عده آن بالغ بر یک هزار میباشد به لغات سامی می نوشتندولی در موقع خواندن لغات پهلوی میگذاردند - ابن الندیم در ’الفهرست’ در جایی که از خطهای قدیم ایران صحبت داشته ’زوارش’ را به این نحو وصف کرده است: ’و لهم هجاء یقال له زوارشن یکتبون بها الحروف موصول و مفصول و هو نحو الف کلمه لیفصلوا بها بین المتشابهات مثال ذلک انه من اراد ان یکتب گوشت و هو اللحم بالعربیه کتب بسرا.
و اذااراد ان یکتب نان و هوالخبز بالعربیه کتب لهما.
و علی هذا کل شی ٔ ارادوا ان یکتبوه الا اشیاء لایحتاج الی قلبها تکتب علی اللفظ’. ’زوارش’ برکلمات مفرد فقط محدود نمیباشد بلکه الفاظ مرکب نیز به این طریق نوشته و خوانده میشود...اینک نمونه ای از عبارت پهلوی که کاشف هر دو طریق نوشتن و خواندن است:
’یمللونیت’ ریتک ’ایغ’ انوشک
گویت ریتک کو انوشک
یهوونیت مرتان ی پهروم
بویت مرتان ی پهروم
سپرم ی یاسمین هو بودتر
سپرم یاسمین هو بودتر
ماش بود ایتون چیگون
چه اش بود ایتون چیگون
بودی خوتایان مانیت
بودی خوتایان مانیت.
اردوان رای کنیژکی اپایشنیک
اردوان رای کنیزکی اپایشنیک
بوت ’مون ’’من’ اپاریک کنیژکان
بوت ’که’ ’اژ’ اپاریک کنیژکان
اژرمیک تر و گرامیک تر
اژرمیک تر و گرامیک تر
داشت و ’پون ’’کلا’
داشت و ’په ’’هر’
اینی نک پرستش اردوان
اینی نک پرستش اردوان
’یهوونت ’’زک’کنیژک کرت
’بوت’ ’آن’ کنیژک کرت
’یکوی مونات’ - ’یومی’ ’امت’
’ایستات’ - ’روژی’ ’چیگون’
ارتخشیر ’پون’ستورگاس
ارتخشیر ’په’ ستورگاس
’یتی بونست’ تنبورزت و
’نشست’ تنبورزت و
سروت و اژیک و خورمی کرت
سروت و اژیک و خورمی کرت
’ول’ ارتخشیر دیت و پتش
’اوی’ ارتخشیر دیت وپتش
نییاژان بوت نییاژان بوت
فراژ ’یا متونیت’ پیشوتن ی بامیک
فراژ ’رسیت’پیشو تن ی بامیک
فراژ ’یامتونیت ’’لوتا’ ی
فراژ ’رسیت ’’اپاک’ ی
150 ’گبرا’ ی هاوشت
150 ’مرت’ ی هاوشت
’مون’ سیه سمور ’یخسوند’
’که’ سیه سمور ’دارند’
و ’وخدوند’ تخت گاس ی
و ’گیرند’ تخت گاس ی
دین و خوتایه ی ’نفشا’
دین و خوتایه ی ’خویش’
چنان که در جای خود بیاید، الفبادر خط پهلوی تا حدی ناقص است و برای تعیین کردن هر کدام از آوازهای مختلفه دارای حروف جداگانه کافی نمیباشد. بر عکس در اوستا که الفبای آن دارای قریب به پنجاه حرف است و تمامی آوازهای مطلوب به حروف علیحده تعبیر میشود. باز در اوستا از برای اظهار کردن حرکات ثلاثه یعنی ضمه و فتحه و کسره علامات مخصوصه وجود داشته ولی در پهلوی هیچ علامت برای سراغ دادن صداهای مزبور نیست و هیچ وسیله که وجود این حرکات را نشان دهدجز از تلفظ مشاع کلمات پهلوی نمی باشد. چه چیزها موجب اختراع این نوع رسم الخط بود؟ جست و جو و کاوش شرق شناسان در این زمینه بطور قطع کشف حقیقت نکرده است. حسن پیرنیا در تألیف بسیار مهم و مفید خود موسوم به (ایران باستان) ضمن بحثی در این موضوع میگوید: ’بعضی تصور میکنند که شاهان ساسانی میخواسته اند خطوط و تحریرات ادارات ایرانی را بیگانگان نتوانند بخوانند زیرا سوء ظن در این دوره نسبت بیونانی ها رومیها بسیاربوده ولیکن این تصور مبنای صحیحی ندارد چه مابین اشخاص غیر رسمی مثل تجار و غیره نیز این خط استعمال میشده است. برخی این ترتیب خط را از دبیران آرامی که در دفترخانه های ایرانی بوده اند میدانند بدین معنی که آرامی ها خواسته اند خط را مشکل نمایند تا احتیاج به آنها بیشتر شده باشد ولی بحقیقت نزدیک تر این است که زوارش، معمول ممالک دیگر هم در آسیای پیشین بوده، مثلاً بابلی ها و آشوری ها در زمان بسیار قدیم کلمات سومری را استعمال میکردند و بابلی میخواندند’. از نتایج ایجاد این نوع خط در ایران ساسانی این بوده است که معمولاً علم و بینش و فضل و کمال و لهذا اقتدار سیاسی وقوت مذهبی هرچه بیشتر در دست مأمورین حکومت و شیوخ دین قرار داده شود و عوام تا اندازه ای از مراتب علم و معرفت بی بهره مانند. شبیه این شیوخ در تاریخ باستان هند آریایی هم بنظر میرسد و همین گونه افکار و مقاصد براهمه را بر آن داشته که وسایل گوناگون برانگیزند و عواملی ترتیب دهند تا عوام از داشتن سواد بی بهره مانند و پیشرفتی در علوم مادی و معنوی نکنند و بکسب قوت سیاسی نایل نیایند. اما میتوان گفت که عملاً در ایران از آن روزها علوم و معارف فقط به طبقات مخصوصه چنانکه در هند قدیم، مخصوص نبوده است. در نتیجۀ آمیزش و اختلاط با اقوام سامی در علوم ایران تحت نفوذسامی و از آن بسیار متأثر است و نیز بنوبت خود مؤثر در علوم سامی گشته است. خط میخی که قدیم ترین یادگار خطی و ادبی ایران میباشد از دو خط سامی که در اشوریا و بابل متداول بوده اقتباس شده بوده است. الفبای آرامی که در قرن دهم قبل از میلاد نسبت بخطهای دیگر که در شمال و مشرق ایران رواج داشته مهم تر و کامل تر بوده مبنای خط پهلوی و اوستائی شمرده میشود. ولی در اینجا باید گفته شود که در خصوص الفبای اوستائی و پهلوی اختلاف دست داده است. بعضی از ایران شناسان بدلایل و براهین ثابت میکنند که ایران از ایام قدیم دارای الفبایی بوده که اوستا در آن نوشته شده است و خط پهلوی از خط اوستائی گرفته شده است.در سالیان اولیۀ اسلام خط کوفی عربی که در آن روزهادر عرب معمول بوده در ایران انتشار یافت. ایرانیان اصلاحات دلفریب و زیبا در آن کردند و در دست خوش نویسان ایران در حسن و جودت مشهور جهان گشت که از فنون ظریفه محسوب میشود. قلم شیوا و زیبای مذکور به اسم نستعلیق شهرت دارد و نتیجۀ ذوق سلیم و فکر بلند ایرانیان است و باید که به جای رسم الخط عربی باسم درست خودش یعنی، خط ایرانی، نامیده شود - این را هم نیز بایدگفت که خط کوفی عربی از خط مملکت حیره اخذ شده که اصل آن الفبای پهلوی بوده است. برخی از شرق شناسان را عقیده این است که اثر الفبای پهلوی در ’خط ایرانی’ دیده میشود. مطابق قول مؤلف الفهرست، خط مزبور مبتنی بر خط قرآن میباشد که، قیراموز، نامیده میشد. اما امروز هیچ اطلاعی در دست نیست که این خط چه بوده و لفظ قیراموز چه معنی داشته است. خط مسکوکات و کتیبه های پهلوی با خطی که در نوشتن کتب بکار برده شده بسیار متفاوت است و مثل خط مؤخرالذکر در خواندن دشوار و مبهم نیست. این خط به دو بهره است: یکی پهلوی اشکانی یا کلدانی و دیگری پهلوی ساسانی. هریک از این خطها دارای هیجده حرف است. خط پهلوی کلدانی کهنه تر از خط پهلوی ساسانی میباشد. و مشابهت الفبای آن بحروف کلدانی موجب تسمیۀ خط مزبور به این اسم بوده است. خط در نوع دیگر که بیشتر در مسکوکات و کتیبه های عهد ساسانی بکار برده شده تدریجاً بصورت حروف کتابی تبدیل یافته است. پس از انقراض دولت ساسانیان تا چند سال سکه های فاتحان عرب بزبان و خط پهلوی بوده است بویژه در طبرستان، ولی در زمان عبدالملک بن مروان بعربی تبدیل یافت. قدیمترین کتیبۀ ساسانی از زمان اردشیر اول میباشد، کتیبه های نقش رستم و نقش رجب بسه زبان پهلوی اشکانی و پهلوی ساسانی و یونانی میباشد. کتیبۀ مشهور حاجی آباد که از شاپور اول بیادگار مانده است در پهلوی اشکانی و ساسانی است و بعضی از کتیبه ها فقط در پهلوی اشکانی منقوش است. گذشته از اطلاعات تاریخی، از خواندن این کتیبه ها چنان برمی آید که خط پهلوی اشکانی از اواخر قرن سوم میلادی رو به انحطاط گذارده و خط پهلوی ساسانی جای گیر آن شده و نیز خط پهلوی ساسانی از وسط قرن چهارم میلادی تا آخر قرن ششم تغییر یافته و مبدل بخط تازه تری گردیده است.
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
از عبارت ذیل محمد عوفی در لباب الالباب (ج 2 ص 334 چ اروپا) ذیل ترجمه احوال مجدالدین افتخار الحکماء ابوالسحری الصندلی که گوید: ’صندلی که در زیر فلک آبنوسین خورشید بر مثل او سایه نگسترده و مادر دولت در حجرۀ فضل فرزند چون او نپرورده، خاطر خطیر او در اختراع لطایف معانی و اقتراع ابکار ید بیضا و دم مسیحا نموده و آفتاب سمائی که بر سپهر ازرقی دعوی انوری میکند و از علومدایح معزی و لطایف پهلوانی او در حجاب خجلت محتجب گشته... الخ’ بر می آید که نام شاعری لطیفه سرا است
لغت نامه دهخدا
(پَ)
حالت، عمل و چگونگی پهلودار
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ)
دهی از دهستان آس پاس بخش مرکزی شهرستان آباده، واقع در 46 هزارگزی جنوب باختری اقلید و یکهزارگزی راه فرعی آسپاس به ده بید. جلگه، گرمسیر، مالاریائی. دارای 496 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات و تریاک و حبوبات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7). قریه ای است در یک فرسنگی جنوب اسپاس. (فارسنامۀ ناصری ص 22)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دارندۀ پهلو، چرب پهلو، که بکسان و نزدیکان و چاکران خود نعمت و مال رساند. که نوکران او از او بسیار منتفعشوند. منفعت رسان. (برهان). سودرسان. نافع. کریم و جوانمرد. (آنندراج) : آقائی پهلودار، که نفع او بچاکران و نزدیکان برسد. که بزیردستان خود فوائد بسیار رساند. که چاکران بسبب کمکهای وی غنی شوند:
روزگاریست ز ابنای زمان غیر سخن
هیچکس را نشنیدم که بود پهلودار.
ظهوری.
و این شعر برای معنی ذیل نیز شاهد تواند بود.
- سخن پهلودار، گوشه دار. که گزندگی و دشنامی در ضمن داشته باشد. (برهان). سخن که زیاده از یک محمل داشته باشد و میان دو کس نفاق اندازد. (آنندراج). کلامی متضمن معنایی تند و گزنده:
گر گشایی در چمن بندقبا گاه خرام
بشنوی از لاله و گل حرف پهلودار سرد.
اسیر.
- عیش پهلودار، ثابت و پایدار. (آنندراج) :
غم بسی را کرده صاحب دستگاه
پشت کس بر عیش پهلودار نیست.
ظهوری
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهلویجی
تصویر پهلویجی
منسوب به پهلوی (بندر) از مردم بندر پهلوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
دلیری، دلاوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیل سای
تصویر پیل سای
در سایه تخت پیلپایش پیلان نکشند پیلسایش. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به پهلو، خط وزبان ایرانیان در دوره ساسانیان معمول بوده ودر سکه و نقوش وکتب آن عهد دیده میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلویی
تصویر پهلویی
منسوب به پهلو جانبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلوان
تصویر پهلوان
مرد زورمند، یل، سپهبد بر لشکر، سختتوانا ودلیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
دلیری، قهرمانی، مقام و رتبه پهلوان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوگاه
تصویر پهلوگاه
پهلو، جنب، کنار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوان
تصویر پهلوان
((پَ لَ))
دلیر، شجاع، نیرومند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوی
تصویر پهلوی
((پَ لَ))
پارتی، از قوم پارت، پادشاهی، سلطنتی، پهلوانی، قهرمانی، نام خط و زبان ایرانیان در زمان اشکانیان و ساسانیان، آهنگی است در موسیقی قدیم، نوعی سکه طلا با نقش پادشاهان پهلوی (آخرین سلسله پادشاهی در ایران)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلودار
تصویر پهلودار
صاحب مال، دارای مکنت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پهلوی
تصویر پهلوی
فهلوی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهلوانی
تصویر پهلوانی
حماسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پهلویی
تصویر پهلویی
جانبی
فرهنگ واژه فارسی سره
شجاعت، قهرمانی، یلی، شهری، پارسی، فارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلاور، دلیر، شجاع، قهرمان، گرد، مبارز، نیو، یل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی