دارای گره بسیار، پرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرکوس، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
دارای گرهِ بسیار، پُرچین، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم چُروکیده، پُرشِکَن، پُر پیچ و تاب، پُرآژَنگ، پُرنَوَرد، پُرشِکَنج، پُرکوس، پُرماز، اَنجوخیده، آژَنگ ناک
تجمعی که در آن گروهی از دانشمندان و متخصصین در مورد موضوعی علمی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی اظهارنظر می کنند، گردهمایی در علوم سیاسی مجلس قانون گذاری در بعضی از کشورها
تجمعی که در آن گروهی از دانشمندان و متخصصین در مورد موضوعی علمی، فرهنگی، اقتصادی و یا سیاسی اظهارنظر می کنند، گردهمایی در علوم سیاسی مجلس قانون گذاری در بعضی از کشورها
صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی). ذکری باشد که عورات در محل خفتن کودکان بگویند تا بخواب روند و آنرا نانو نیز گویند. (جهانگیری). آوازی که زنان در هنگام خواب کردن طفل خوانند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : تو خفته ای خوش ای پسر و چرخ روز و شب همواره میکنند ببالینت بنگره. ناصرخسرو
صوتی و ذکری را گویند که زنان به وقت خوابانیدن اطفال میخوانندتا ایشان بخواب روند. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکری که برای خوابانیدن اطفال خوانند و نانو نیز گویند. (رشیدی). ذکری باشد که عورات در محل خفتن کودکان بگویند تا بخواب روند و آنرا نانو نیز گویند. (جهانگیری). آوازی که زنان در هنگام خواب کردن طفل خوانند. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) : تو خفته ای خوش ای پسر و چرخ روز و شب همواره میکنند ببالینت بنگره. ناصرخسرو
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غلو کن در. غلبکن در: سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر. فرخی. پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر. فرخی. در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی بر منظری نشسته و چشمت به پنجره. ناصرخسرو. ، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس. - پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع). - مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مغربل
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غُلوَ کَن در. غلبکن در: سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر. فرخی. پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر. فرخی. در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی بر منظری نشسته و چشمت به پنجره. ناصرخسرو. ، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس. - پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع). - مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مُغَربَل
پنیرک. خبازی. ملوکیه. نان کلاغ. و صاحب برهان گوید که آفتاب گردک را نیز گویند که نیلوفر است و جانوری هم باشد که به سریانی حربا گویند. لکن این دو معنی اخیر هر دو غلط است و از ترجمه پنیره به آفتاب گردک به اشتباه افتاده اند. رجوع به پنیرک شود
پنیرک. خبازی. ملوکیه. نان کلاغ. و صاحب برهان گوید که آفتاب گردک را نیز گویند که نیلوفر است و جانوری هم باشد که به سریانی حربا گویند. لکن این دو معنی اخیر هر دو غلط است و از ترجمه پنیره به آفتاب گردک به اشتباه افتاده اند. رجوع به پنیرک شود
دهی است از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه. در دوازده هزارگزی شمال سنقر و چهارهزارگزی جنوب خاوری ده عباس واقع و دردامنه قرار گرفته و سردسیر است. 210 تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات دیمی، توتون. اهالی بکشاورزی اشتغال دارند و از قالیچه، جاجیم، پلاس بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان قلعه کری بخش سنقر کلیایی شهرستان کرمانشاه. در دوازده هزارگزی شمال سنقر و چهارهزارگزی جنوب خاوری ده عباس واقع و دردامنه قرار گرفته و سردسیر است. 210 تن سکنه دارد. از چشمه مشروب میشود. محصولاتش غلات دیمی، توتون. اهالی بکشاورزی اشتغال دارند و از قالیچه، جاجیم، پلاس بافی گذران میکنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
به معنی کنگر است که سازی باشد که مردم هندوستان نوازند و آن چوبی است که بر آن دو تار فولادی کشیده اند و بر زیر هر دو سر آن چوب دو کدو نصب کرده اند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به کنگر و کنگری شود
به معنی کنگر است که سازی باشد که مردم هندوستان نوازند و آن چوبی است که بر آن دو تار فولادی کشیده اند و بر زیر هر دو سر آن چوب دو کدو نصب کرده اند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). رجوع به کنگر و کنگری شود
بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند. (برهان) (آنندراج). شرفۀ دیوار و منظره و کوشک و برج. (صحاح الفرس). شرفه. (دهار). شرفه و برآمدگیهای محرابی شکلی که بر بالای دیوار شهر و حصار سازند و دندانه های بالای دیوارها و بلندیهای هر چیزی. (ناظم الاطباء) : فرمودش تا بر چهار حد شارستان بنای خانه ها سازند مر غله را و سلاح را و کنگره ها را باز آبادان کنند و دری آهنین نهند. (ترجمه تاریخ طبری). آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواچ. ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 68). از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین ز سر کنگره برخواند مرد کلکا. ابوالعباس. به حلقه درآمد سر کنگره برآمد ز بن تا به سر یکسره. فردوسی. کمندی بدان کنگره در ببست گره زد برو چند بپسود دست. فردوسی. فروهشت گیسو بدان کنگره بدل گفت زال این کمندی سره. فردوسی. بزرگ شهری و در شهرکاخهای بزرگ رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر. فرخی. خشت او از کوه برگیرد همی تیغ بلند ناوک او کنگره برباید از برج حصار. فرخی. چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی. منوچهری. هر یک از دندانه های حصار و باره و دیواری و چندانکه کنگرۀ قلعه ارک بود از هر کنگره جوشن سواری و خودی و... نهاده بودند. (تاریخ سیستان). ره کوشک یکسر ز ساده رخام زمین مرمر و کنگره عود خام. اسدی. معلق بدو چارصد کنگره ز جزع و بلور و گهر یکسره. اسدی. هر وقت که بر تو دست یابم سرت ببرم و بر کنگرۀ قلعه نهم. (اسکندرنامۀ نسخه سعید نفیسی). و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد و دریای ساوه خشک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 96- 97). و بالای دیوار آن بهشت سیصد گز برآوردند وخشتی از سیم و خشتی از زر و کنگره ها از مروارید و مرجان. (قصص الانبیاء). و از این رکن تا بدان رکن هفتادکنگره بود. (قصص الانبیاء). چون می فروکشد سر سروت فلک بچاه تو بر فلک همی چه کشی طرف کنگره. ناصرخسرو. و کنگره های ایوان کسری بیفتاد. (مجمل التواریخ). آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه اوشهان نهادندی رو دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که کوکو کوکو. خیام (چ فروغی ص 108). کنگرۀ قلعۀ اسلام را نیست به از خامۀ تو دیده بان. خاقانی. خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید که در شب امل من سپیده شد پیدا. خاقانی. از او شخصی فروافتد گران سنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ. نظامی. هم آخر کار کو بی تاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد. نظامی. چون به صورت آمد آن نور سره شد عدو چون سایه های کنگره. مولوی. کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق. مولوی. چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان بود یک روز نگه کن که در این کنگره خشتیم. سعدی. گر بی تو بود جنت بر کنگره بنشینم ور باتو بود دوزخ در سلسه آویزم. سعدی. سعدیا کنگرۀ وصل بلند است ولیک تا سر اندرننهی دست بدانجا نرسد. سعدی. ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست. حافظ. ، پر بالای خود، زینتهای بالای تاج. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
بلندیهای هر چیز را گویند عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند خصوصاً و عربان شرفه خوانند. (برهان) (آنندراج). شرفۀ دیوار و منظره و کوشک و برج. (صحاح الفرس). شرفه. (دهار). شرفه و برآمدگیهای محرابی شکلی که بر بالای دیوار شهر و حصار سازند و دندانه های بالای دیوارها و بلندیهای هر چیزی. (ناظم الاطباء) : فرمودش تا بر چهار حد شارستان بنای خانه ها سازند مر غله را و سلاح را و کنگره ها را باز آبادان کنند و دری آهنین نهند. (ترجمه تاریخ طبری). آن روز نخستین که ملک جامه بپوشید بر کنگرۀ کوشک بدم همچو غلیواچ. ابوالعباس (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 68). از فروغش شب تاری شده مر نقش نگین ز سر کنگره برخواند مرد کلکا. ابوالعباس. به حلقه درآمد سر کنگره برآمد ز بن تا به سر یکسره. فردوسی. کمندی بدان کنگره در ببست گره زد برو چند بپسود دست. فردوسی. فروهشت گیسو بدان کنگره بدل گفت زال این کمندی سره. فردوسی. بزرگ شهری و در شهرکاخهای بزرگ رسیده کنگرۀ کاخها به دوپیکر. فرخی. خشت او از کوه برگیرد همی تیغ بلند ناوک او کنگره برباید از برج حصار. فرخی. چون صفیری بزند کبک دری در هزمان بزند لقلق بر کنگره بر ناقوسی. منوچهری. هر یک از دندانه های حصار و باره و دیواری و چندانکه کنگرۀ قلعه ارک بود از هر کنگره جوشن سواری و خودی و... نهاده بودند. (تاریخ سیستان). ره کوشک یکسر ز ساده رخام زمین مرمر و کنگره عود خام. اسدی. معلق بدو چارصد کنگره ز جزع و بلور و گهر یکسره. اسدی. هر وقت که بر تو دست یابم سرت ببرم و بر کنگرۀ قلعه نهم. (اسکندرنامۀ نسخه سعید نفیسی). و دوازده کنگره از ایوان کسری درافتاد و دریای ساوه خشک شد. (فارسنامۀ ابن البلخی صص 96- 97). و بالای دیوار آن بهشت سیصد گز برآوردند وخشتی از سیم و خشتی از زر و کنگره ها از مروارید و مرجان. (قصص الانبیاء). و از این رکن تا بدان رکن هفتادکنگره بود. (قصص الانبیاء). چون می فروکشد سر سروت فلک بچاه تو بر فلک همی چه کشی طرف کنگره. ناصرخسرو. و کنگره های ایوان کسری بیفتاد. (مجمل التواریخ). آن قصر که با چرخ همی زد پهلو بر درگه اوشهان نهادندی رو دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که کوکو کوکو. خیام (چ فروغی ص 108). کنگرۀ قلعۀ اسلام را نیست به از خامۀ تو دیده بان. خاقانی. خروس کنگرۀ عقل پر بکوفت چو دید که در شب امل من سپیده شد پیدا. خاقانی. از او شخصی فروافتد گران سنگ ز بیم جان زند در کنگره چنگ. نظامی. هم آخر کار کو بی تاب گردد هم او هم کنگره پرتاب گردد. نظامی. چون به صورت آمد آن نور سره شد عدو چون سایه های کنگره. مولوی. کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق. مولوی. چون مرغ بر این کنگره تا کی بتوان بود یک روز نگه کن که در این کنگره خشتیم. سعدی. گر بی تو بود جنت بر کنگره بنشینم ور باتو بود دوزخ در سلسه آویزم. سعدی. سعدیا کنگرۀ وصل بلند است ولیک تا سر اندرننهی دست بدانجا نرسد. سعدی. ترا ز کنگرۀ عرش می زنند صفیر ندانمت که در این دامگه چه افتاده ست. حافظ. ، پر بالای خود، زینتهای بالای تاج. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
دیگ بزرگ و طشت و کاسه. (آنندراج) ، نوعی بادزن است که بر گندم و غله زنند تا کاه از دانه جدا شود. از مجعولات شعوری است و همان را نیز صاحب آنندراج غلط ترجمه کرده است
بلندیهای هر چیز را گویند، عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که درباره مسائل اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند
بلندیهای هر چیز را گویند، عموماً و آنچه بر سر دیوار حصار و قلعه و دیوارهای دیگر سازند مجمعی از سران دول، نمایندگان ممالک یا دانشمندان که درباره مسائل اقتصادی، علمی و غیره بحث کنند
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل