جدول جو
جدول جو

معنی پنگان - جستجوی لغت در جدول جو

پنگان
پیالۀ مسی که ته آن سوراخ دارد و دهقانان سابقاً موقعی که می خواستند آب قنات یا رودخانه را میان خود تقسیم کنند آن را مقیاس قرار می دادند به این طریق که پنگان را میان تغاری پر از آب می گذاشتند تا کم کم پر شود و مدتی را که پنگان پر آب می شد یک پنگان می گفتند، ساعت آبی که در قدیم با آن ساعت های شب و روز را معین می کردند، پنگان، پنگ، سرچه، فنجان برای مثال در جهانی چه بایدت بودن / که به پنگان توانش پیمودن (سنائی - ۱۴۷)، کاسه، طاس، پیاله، برای مثال این چه خیمه ست این که گویی پرگهر دریاستی / یا هزاران شمع در پنگان از میناستی (ناصرخسرو - ۲۲۵)
تصویری از پنگان
تصویر پنگان
فرهنگ فارسی عمید
پنگان
(پَ)
طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن سوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آب یاران و مزارعان دارند چه آن را در تقسیم در میان تغار آبی نهند بقدر آنچه میان ایشان مقرر شده باشد بعضی را یک پنگان و بعضی را بیشترآب دهند که به زراعت ایشان رود و در هندوستان به جهت دانستن ساعات شبانروزی معمول است. (برهان قاطع در کلمه پنگ). کاسۀ مسین که آن را در آب انداخته اندازۀ گهری (گری ؟) گیرند و آن کاسه را نیز گهری (گری ؟) گویند... (آنندراج) (غیاث اللغات). و فنجان معرب آن است و در یزد آن را سبو گویند. (فرهنگ خطی). گری. گریال. طشت و سبو. پنگ، ساعت آبی. صندوق ساعت. طاس ساعت. بنکام (ج، بنکامات) :
در این صندوق ساعت عمرها این دهر بیرحمت
چو ماهارند بر اشتر بدین گردنده پنگانها.
ناصرخسرو.
که دانست از اول چه گوئی که ایدون
زمان را بپیمود باید به پنگان.
ناصرخسرو.
از بدنیتی و ناتوانایی
پرمشغله و تهی چو پنگانی.
ناصرخسرو.
در جهانی چه بایدت بودن
که به پنگان توانش پیمودن.
سنائی.
، ده برخ و بهرۀ شبانه روز چه شبانه روز را به ده هنگام کرده اند، طاس. (لغت نامۀ اسدی). هرکاسه و طاس روئین و مسین را که ظرف طعام و یا آب باشد پنگان گویند و فنجان معرب آن است. کاس. (آنندراج)، تبوک (و آن ظرفی است که بقالان در آن میوه و جز آن کنند و در ترازو نهند). سرطاس، جام. زلفه. زلفه. قرو. اجّانه. انجانه. ایجانه. (منتهی الارب) :
سر و بن چون سر و بن پنگان
اندرون چون درون باتنگان.
بوشکور (از لغتنامۀ اسدی).
چیست این گنبد که گوئی پرگهر دریاستی
یا هزاران شمع در پنگانی از میناستی.
ناصرخسرو.
که آراید چه میگوئی تو هر شب سبز گنبد را
بدین نورسته نرگسها و زراندود پنگانها.
ناصرخسرو (دیوان ص 20).
و دردی روغن زیت که اندر پنگان مسین بر آتش نهاده باشند یا اندر آفتاب تا سطبر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). بیمار را بنشانند و دو پنگان آب گرم بغایت، اندر زیر دامن او نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بر سر آید ز تهی مغزی خصمت چه عجب
زاب چون گشت تهی آید پنگان بر سر.
کمال الدین اسماعیل (از فرهنگ خطی).
چون روز شد معلوم کردند که هیچ غایب نشده بود جز یکی پنگان زرین و وزیر وی از مال خالص خود پنگانی فرمود که وزن او هفتصد مثقال بود. (تاریخ بخارا). تو همچون جمنده ای در بن پنگان آسمان و زمین مانده. (کتاب المعارف). سطل، پنگان بادسته. سیطل، پنگان بادسته. (منتهی الارب)، طشت. (آنندراج). تشت:
گر بانگ بی معاینه مان باید
انگشت برزنیم به پنگانی.
ناصرخسرو.
چو مست خفت ببالینش بر تو ای هشیار
مزن گزافه به انگشت خویش پنگان را.
ناصرخسرو.
نوبتم گر رب و سلطان میزنند
مه گرفت و خلق پنگان میزنند.
مولوی.
- امثال:
مست خفته را پنگان مزن.
بر بالین مست خفته پنگان مزن.
- پیروزه پنگان، کنایه از آسمان:
دشت محرم صحن محشر گشته وز لبیک خلق
نفخۀ صور اندر این پیروزه پنگان دیده اند.
خاقانی.
- نیلی پنگان، کنایه از آسمان. (آنندراج) :
حاصل از چشم عدوی تو و اشعار من است
جمله آبی که درین نیلی پنگان دیدم.
رضی الدین نیشابوری (از آنندراج).
و شعر ذیل را که بعض لغت نامه ها شاهد برای معنی آسمان آورده اند، غلط است، کلمه پنگان نیست، پیکان است، جمع پیک:
گر باورم نداری ازین شرح نکته ای
پیکان هفت دایره دارند باورم.
عطار
لغت نامه دهخدا
پنگان
طاسی باشد از مس و امثال آن که در بن آن یوراخ تنگی کنند بقدر زمانی معین یعنی چون آن طاس را بر روی آب ایستاده نهند بقدر آن زمان معین پر شود و به ته آب نشیند و بیشتر آبیاران و مزارعان دارند، ظرف آبی که در قدیم با آن پاسهاو ساعتهای شبانروز را معین میکرده اند ساعت آبی صندوق ساعت طاس ساعت بنکام، هر کاسه و طاس رویین و مسین را که ظرف طعام و یا آب باشد پنگان گویند کاس، تبوک سرطاس، جام زلفه اجانه انجانه، طشت تشت، ده برخ شبانروز (چه شبانروز را بده هنگام کرده اند)، یا پیروزه پنگان. آسمان نیلی پنگان. یا نیلی پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
پنگان
((پَ))
کاسه ای مسی که ته آن سوراخ داشت و دهقانان در گذشته از آن برای تعیین مدت زمان استفاده از آب چشمه یا قنات استفاده می کردند. به این طریق که این کاسه را روی ظرفی از آب قرار می دادند، مدت زمان پر شدن این کاسه، فرصت استفاده هر دهقان از آب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شنگان
تصویر شنگان
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه و از بزرگان ایرانی در زمان یزگرد پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگان
تصویر پرگان
(دخترانه)
نام مستعار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پلگان
تصویر پلگان
پلکان، راهرو پله پله میان طبقات بالا و پایین عمارت، رازینه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی، تبوک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوگان
تصویر پوگان
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، بوهمان، بویگان، پرکام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
ناپیدا، پوشیده، نهفته، مخفی، برای مثال گناه کردن پنهان به از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هواپرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳)
پنهان داشتن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
پنهان ساختن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن
پنهان شدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، برای مثال مور و ماهی را بر خاک و به دریا در / نیست پنهان شدن از وی به شب تاری (ناصرخسرو - ۷۵)
پنهان کردن: نهان کردن، نهفتن
پنهان گردیدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن
پنهان گشتن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن
پنهان ماندن: نهفته ماندن، پوشیده ماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
لنگنده، در حال لنگیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلگان
تصویر پلگان
پله ها
فرهنگ لغت هوشیار
لنگنده، درحال لنگیدن: و بسیار خلق پیش او (عیسی) گرد شدند چیزی لنگان و چیزی پیسان وبعضی لال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
مخفی، پوشیده، نهان، خفاء
فرهنگ لغت هوشیار
زهدان رحم: وزین همه که بگفتم نصیب روز بزرگ غدود و زهره و سرگین و خون و پوگان کن. (کسائی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
پنج تا پنج تا پنج پنج، نوعی تیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
طبق چوبی تبوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنگانی
تصویر پنگانی
منسوب به پنگان یا چرخ پنگانی. آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پنجگان
تصویر پنجگان
((پَ))
پنج تا پنج تا، نوعی تیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
((پِ))
ناپیدا، پوشیده، راز، سرّ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنگان
تصویر تنگان
((تَ))
طبق چوبی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گنگان
تصویر گنگان
ابکام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زنگان
تصویر زنگان
زنجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
Concealed, Implicit
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
Lamely, Stumbling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
mancando, cambaleante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
скрытый , имплицитный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
verborgen, implizit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
lahm, taumelnd
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
kulawo, potykający się
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
прихований , імпліцитний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
хромая , спотыкающийся
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
ukryty, implikowany
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از لنگان
تصویر لنگان
кульгаво , спотикаючийся
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پنهان
تصویر پنهان
隐藏的 , 隐含的
دیکشنری فارسی به چینی