هنگام تنبیه و تحذیر به کار می رود، بپرهیز، برحذر باش، برای مثال زینهار از قرین بد زنهار / و قنا رّبنا عذاب النّار (سعدی - ۱۰۰) زنهار، دروغ نگو، مهلت، عهد و پیمان، امان، پناه به زنهار داشتن: کسی را امان دادن و در پناه خود گرفتن به زنهار کسی درآمدن: به کسی پناه بردن و از او امان گرفتن زنهار خوردن: کنایه از عهد شکستن، پیمان شکستن، برای مثال من دل به تو دادم که به زنهار بداری / زنهار مخور بر دل زنهاری زنهار (فرخی - ۱۷۰)
هنگام تنبیه و تحذیر به کار می رود، بپرهیز، برحذر باش، برای مِثال زینهار از قرین بد زنهار / و قِنا رَّبنا عذابَ النّار (سعدی - ۱۰۰) زنهار، دروغ نگو، مهلت، عهد و پیمان، امان، پناه به زنهار داشتن: کسی را امان دادن و در پناه خود گرفتن به زنهار کسی درآمدن: به کسی پناه بردن و از او امان گرفتن زِنهار خوردن: کنایه از عهد شکستن، پیمان شکستن، برای مِثال من دل به تو دادم که به زنهار بداری / زِنهار مخور بر دل زنهاری زنهار (فرخی - ۱۷۰)
ناپیدا، پوشیده، نهفته، مخفی، برای مثال گناه کردن پنهان به از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هواپرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳) پنهان داشتن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن پنهان ساختن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن پنهان شدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، برای مثال مور و ماهی را بر خاک و به دریا در / نیست پنهان شدن از وی به شب تاری (ناصرخسرو - ۷۵) پنهان کردن: نهان کردن، نهفتن پنهان گردیدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن پنهان گشتن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن پنهان ماندن: نهفته ماندن، پوشیده ماندن
ناپیدا، پوشیده، نهفته، مخفی، برای مِثال گناه کردن پنهان بِه از عبادت فاش / اگر خدای پرستی هواپرست مباش (سعدی۲ - ۴۶۳) پِنهان داشتن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن پِنهان ساختن: نهان کردن، نهفتن، پنهان کردن پِنهان شدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، برای مِثال مور و ماهی را بر خاک و به دریا در / نیست پنهان شدن از وی به شب تاری (ناصرخسرو - ۷۵) پِنهان کردن: نهان کردن، نهفتن پِنهان گردیدن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن پِنهان گشتن: نهان گشتن، نهفته شدن، مخفی شدن، پنهان شدن پِنهان ماندن: نهفته ماندن، پوشیده ماندن
گمان، خیال، تصور، برای مثال مشو غرّه بر حسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارع پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار، کنایه از عجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)
گمان، خیال، تصور، برای مِثال مشو غرّه بر حُسن گفتار خویش / به تحسین نادان و پندار خویش (سعدی - ۱۷۵) اندیشه، بن مضارعِ پنداشتن و پنداریدن، کنایه از پنداشتن، پسوند متصل به واژه به معنای پندارنده مثلاً دورپندار، نیکوپندار، کنایه از عُجب، غرور، تکبر، خودبینی، برای مِثال نبیند مدعی جز خویشتن را / که دارد پردۀ پندار در پیش (سعدی - ۸۹)