- پند
- عبرت
معنی پند - جستجوی لغت در جدول جو
- پند
- نصیحت، اندرز
- پند
- نصیحت، اندرز،
برای مثال پند گیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی - ۱۸۷) ، گرچه دانی که نشنوند بگوی / هرچه دانی ز نیک خواهی و پند(سعدی - ۱۵۷)
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی،برای مثال تا نبود چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی - ۴۵۲)
- پند
- در چاپ و نشر، واحد ضخامت فاصله هایی که بین حروف گذاشته می شود، معادل یک چهل و هشتم کوادرات، پنت
- پند ((پِ))
- مقعد، نشستنگاه، دبر
- پند ((پَ))
- اندرز، نصیحت، عهد، پیمان
- پند
- چاره، تدبیر، بند، فند، مکر، حیله، فن کشتی گیری، حیله کشتی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه. در فصل 27 بندهشن یا دین آگاسی در پاره 23 آمده: (... . ده سرتک (گونه) دیگر است که اندرون شاید خوردن و بیرون نشاید خوردن چون بادام انار نارگیل پندک (فندق) شاهبلوط پسته و جز اینها)
گلوله پنبه حلاجی کرده پنجک پند پندک پاغنده گلوج پنبه
غنده، هر چیز پیچیده و گلوله شده، پنبۀ زده شده که آن را برای رشتن گلوله کرده باشند، پنبۀ گلوله شده، بندک، بنجک، پنجک، غندش، کندش، بندش، کلن، غند، گل غنده
فندق، درختی از خانوادۀ پیاله داران با برگ های پهن و دندانه دار و گل های خوشه ای با میوه ای گرد کوچک قهوه ای رنگ و حاوی روغن که به عنوان آجیل مصرف می شود، بندق، گلوژ، گلوز
مقدس
اسپند، تخمی باشد که به جهت چشم زخم سوزانند
اسفند، در علم زیست شناسی گیاهی خودرو، با گل های سفید کوچک و دانه های ریز سیاه، در علم زیست شناسی دانۀ خوش بوی این گیاه که آن را برای دفع چشم زخم در آتش می ریزند، اسپندارمذ
فرض کردن، خیال کردن
تفکر، تخیل
موهوم، فرضی
خیالی
مفهوم، مخیله
مخیله
وهم، تخیل، خیال
پند دادن، پند گرفتن
اندرز صلاح گویی نصیحت موعظه وعظ ذکر تذکیر، عهد میثاق
آمیخته به نصیحت و اندرز
سکه ای در قدیم بارزش پنج دینار: (هزار و صد و شصت قنطار بود درم بدکزو پنج دینار بود) که بر پهلو موبد پارسی همی نام بردش به پنداوسی) (فردوسی) توضیح ولف در فهرست شاهنامه (بنداوسی) کرده و در کلمه اخیر گوید: (سکه ای بارزش پنج دینار)، احتمال میرود که کلمه مصحف پنداذس باشد
ایجاد ورم کردن آماس آوردن: (و آن آب که نه فاتر بود و نه سرد شکم پندام کند و معده راست گرداند) (الابنیه)
آماس ورم
تصور کرده خیال کرده، موهوم
گمان بردن تصور کردن ظن بردن توهم کردن زعم حسبان، تصور باطل نمودن حدس باطل زدن گمان نادرست کردن، شمردن بحساب آوردن فرض کردن انگاشتن گرفتن تقدیر، عجب و تکبر نمودن
حالت و چگونگی پنداشته