عددی از دهگانها بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه ویک و نمایندۀ آن در ارقام هندیه این صورت است 50 و در حساب جمل از آن به ’ن’ عبارت کنند. خمسون. خمسین: چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر. عنصری. بهر تلی بر از کشته گروهی بهر غفجی بر از فرخسته پنجاه. عنصری. ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی. سعدی. به پنجاه تیر خدنگش بزد که یک چوبه بیرون نرفت از نمد. سعدی. هدف، به پنجاه نزدیک گردیدن. اهداف، به پنجاه نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) ، مخفف پنجاه درم که 160 مثقال است یعنی ده سیریا یک چارک
عددی از دَهگانها بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه ویک و نمایندۀ آن در ارقام هندیه این صورت است 50 و در حساب جمل از آن به ’ن’ عبارت کنند. خمسون. خمسین: چگونه گیرد پنجاه قلعۀ معروف یکی سفر که کند در نواحی لوهر. عنصری. بهر تلی بر از کشته گروهی بهر غفجی بر از فرخسته پنجاه. عنصری. ای که پنجاه رفت و در خوابی مگر این پنج روزه دریابی. سعدی. به پنجاه تیر خدنگش بزد که یک چوبه بیرون نرفت از نمد. سعدی. هدف، به پنجاه نزدیک گردیدن. اهداف، به پنجاه نزدیک گردیدن. (منتهی الارب) ، مخفف پنجاه درم که 160 مثقال است یعنی ده سیریا یک چارک
عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است عددی که بیان میکند عددی را که عبارتست از پنج مرتبه ده. نماینده آن در ارقام هندی این صورت است: -2. 50 مخفف پنجاه درم که صد و شصت مثقال است یعنی ده سیر یا یک چارک
عددی که بعد از چهل و نه و پیش از پنجاه و یک است عددی که بیان میکند عددی را که عبارتست از پنج مرتبه ده. نماینده آن در ارقام هندی این صورت است: -2. 50 مخفف پنجاه درم که صد و شصت مثقال است یعنی ده سیر یا یک چارک
حامی، پشتیبان، برای مثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارع پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه پناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن پناه بردن: پناهنده شدن، برای مثال پناه می برم از جهل عالمی به خدای / که عالم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴) پناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن پناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن پناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن پناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
حامی، پشتیبان، برای مِثال اندر پناه خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و «پناه» تو (فرخی - ۳۴۰) امان، زنهار، برای مِثال اندر «پناه» خویش مرا جایگاه ده / کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو (فرخی - ۳۴۰) حمایت، پناهگاه، بن مضارعِ پناهیدن، پسوند متصل به واژه به معنای پناه دهنده مثلاً اسلام پناه، جان پناه پَناه آوردن: پناهیدن، به کسی یا جایی پناهنده شدن پَناه بردن: پناهنده شدن، برای مِثال پناه می برم از جهل عالِمی به خدای / که عالِم است و به مقدار خویشتن جاهل (سعدی۲ - ۶۵۴) پَناه جستن: پناهیدن، پناهنده شدن پَناه دادن: کسی را در پناه خود گرفتن و از او حمایت کردن، پشتیبانی کردن، امان دادن، زنهار دادن پَناه کردن: پناهنده شدن، پناه بردن پَناه گرفتن: پناهنده شدن، پناه بردن
پنج انگشت دست یا پا در انسان، ناخن های دست و پای جانوران درنده، چنگال پرندگان، هر چیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد، در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش، ، پنجۀ دزدیده، پنجۀ بزرگ، پنجۀ مسترقه، خمسۀ مسترقه، پنجک، بهیزک، وهیزک، اندرگاه، پنجه وه پنجه وه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجۀ بزرگ: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجۀ دزدیده: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجک: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجۀ مسترقه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش اندرگاه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اهنود، اشتود، سپنتمد، هوخشتر و وهشتواش پنجه زدن: چنگ زدن، با پنجه کسی را آزردن، با کسی درافتادن، نبرد کردن پنجۀ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن چنگ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن بخور مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گل سرنگون، گل نگون سار، سیکلامن
پنج انگشت دست یا پا در انسان، ناخن های دست و پای جانوران درنده، چنگال پرندگان، هر چیزی که شبیه پنج انگشت دست انسان باشد، در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش، ، پَنجۀ دزدیده، پَنجۀ بزرگ، پَنجۀ مُستَرَقه، خَمسۀ مُستَرَقه، پَنجَک، بِهیزَک، وَهیزَک، اَندَرگاه، پَنجه وه پنجه وه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجۀ بزرگ: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجۀ دزدیده: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجک: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجۀ مسترقه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش اندرگاه: در آیین زردشتی پنج روز آخر سال که مصادف با آخرین روزهای فروردینگان است، عبارتند از اَهنَوَد، اُشتَوَد، سپَنتَمَد، هَوخَشَتر و وهِشتواش پنجه زدن: چنگ زدن، با پنجه کسی را آزردن، با کسی درافتادن، نبرد کردن پنجۀ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، چنگ مریم، گُل سرنگون، گُل نگون سار، سیکلامن چنگ مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، بخور مریم، پنجۀ مریم، گُل سرنگون، گُل نگون سار، سیکلامن بخور مریم: گیاهی تزیینی و خوش بو با ساقۀ کوتاه و گُل های سرخ یا کبود و کمی سرازیر که ریشۀ آن مصرف دارویی دارد، چنگ مریم، پنجۀ مریم، گُل سرنگون، گُل نگون سار، سیکلامن
در مسیحیت، روزۀ مسیحیان که پنجاه روز است و در طول آن غذای حیوانی نمی خورند، برای مثال پس از چندین چله در عهد سی سال / شوم پنجاهه گیرم آشکارا (خاقانی - ۲۵)، در یهودیت، عیدی هفت هفته بعد از عید فطیر (فصح یهود) به مناسبت نزول احکام ده گانه گرفته می شود، در مسیحیت، هفتمین یکشنبه بعد از عید فصح که به یاد نزول روح القدس جشن می گیرند، عید خمسین، بنطیقسطی
در مسیحیت، روزۀ مسیحیان که پنجاه روز است و در طول آن غذای حیوانی نمی خورند، برای مِثال پس از چندین چله در عهد سی سال / شوم پنجاهه گیرم آشکارا (خاقانی - ۲۵)، در یهودیت، عیدی هفت هفته بعد از عید فطیر (فصح یهود) به مناسبت نزول احکام ده گانه گرفته می شود، در مسیحیت، هفتمین یکشنبه بعد از عید فصح که به یاد نزول روح القُدُس جشن می گیرند، عید خمسین، بنطیقسطی
پیشانی به زبان ماوراءالنهر. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). رجوع به بنجه شود، بمعنی پیشانی باشد که عربان ناصیه گویند. (برهان قاطع). و نیز رجوع به بنجه شود. به تیغ طره ببرد ز پنجۀ خاتون به گرز پست کند تاج بر سر چیپال. منجیک. بپیچد دلم چون ز پنجه بتم گشاید به رغم دلم پنجه بند. عسجدی (از لغت نامۀ اسدی). ، موی را نیز گفته اند که از سر زلف ببرند و آن را پیچ و خم داده بر پیشانی گذارند. (برهان قاطع)
پیشانی به زبان ماوراءالنهر. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). رجوع به بنجه شود، بمعنی پیشانی باشد که عربان ناصیه گویند. (برهان قاطع). و نیز رجوع به بنجه شود. به تیغ طره ببرد ز پنجۀ خاتون به گرز پست کند تاج بر سر چیپال. منجیک. بپیچد دلم چون ز پنجه بتم گشاید به رغم دلم پنجه بند. عسجدی (از لغت نامۀ اسدی). ، موی را نیز گفته اند که از سر زلف ببرند و آن را پیچ و خم داده بر پیشانی گذارند. (برهان قاطع)
حمایت. (برهان قاطع). پشتی. زنهار. زینهار. امان. حفظ. کنف. (زمخشری). ذرا. ضبع. ظل ّ. درف. خفره. خفاره. جنح. جناح. (منتهی الارب) : هر آنکس که در بارگاه تواند ز ایران و اندر پناه تواند چو گستهم و شاپور و چون اندیان چو خراد برزین ز تخم کیان... فردوسی. چو دشمن بدیوار گیرد پناه ز پیکار و کینش نترسد سپاه. فردوسی. جهان سر بسر در پناه منست پسندیدن داد راه منست. فردوسی. هر آنگه که دیدی شکست سپاه گوان را همیداشتی در پناه. فردوسی. بدان سرکشان گفت بیدار بید همه در پناه جهاندار بید. فردوسی. که یکسر شما در پناه منید نه جویندۀ تاج و گاه منید. فردوسی. ز چین تا بخارا سپاه ویند همه مهتران در پناه ویند. فردوسی. هر آن کس که بر بارگاه تواند ز ایران و اندر پناه تواند. فردوسی. همه یکسر اندر پناه منند اگردشمن ار نیکخواه منند. فردوسی. ز گیتی پناه ترا برگزید چنان کرد کز نامداران سزید. فردوسی. همه یکسره در پناه منید اگر چند بدخواه گاه منید. فردوسی. اندر پناه خویش مرا جایگاه داد کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو. فرخی. شیخ العمید صاحب سید که ایمنست اندر پناه ایزد و اندر پناه میر. منوچهری. ذلّش نهفته باشد عز آشکار باشد و اندر پناه ایزد در زینهار باشد. منوچهری. ما در پناه دولت... این ملک روزگار خرم گردانیده ایم. (کلیله و دمنه) .و بدین مقامات و مقدمات هر گاه حوادث بر عاقل محیط شود باید در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). عادل غضنفری تو و پروانۀ تو من پروانه در پناه غضنفر نکوتر است. خاقانی. ، سعادت (در مقابل گزند بمعنی نحوست). حمایت. مهربانی: دگر گردش اختران بلند که هم باپناهند و هم باگزند. فردوسی. که گاهی پناه است و گاهی گزند گهی ناز و نوش است و گاهی کمند. فردوسی. ، حامی. حافظ. پشت. نگاهبان. نگاهدار. حارس. ثمال. مجیر: زریر سپهبد برادرش [گشتاسب] بود که سالار گردان لشکرش بود... پناه جهان بود و پشت سپاه نگهدار کشورسپهدار شاه. دقیقی. نیاکان من پهلوانان بدند پناه بزرگان و شاهان بدند. فردوسی. که ما را ز بدها تو باشی پناه که گم شد کنون فر کاوس شاه. فردوسی. ز گیتی که را گیری اکنون پناه پناهت خداوند خورشید و ماه. فردوسی. که ای خسرو خسروان جهان پناه دلیران و پشت مهان. فردوسی. پناه گوان پشت ایرانیان فرازندۀ اخترکاویان. فردوسی. بمؤبد چنین گفت کین دادخواه ز گیتی گرفتست ما را پناه. فردوسی. چنین داد پاسخ گرانمایه شاه که دادار باشد ز هر بد پناه. فردوسی. بر او [به رستم] آفرین کرد گودرز گیو که ای نامبردار سالار نیو ترا جاودان باد ایزد پناه بکام تو گردند خورشید و ماه. فردوسی. پناهی بود گنج را پادشا نوازندۀ مردم پارسا تن شاه، دین را پناهی بود که دین بر سر اوکلاهی بود. فردوسی. بجز داد و نیکی مکن در جهان پناه کهان باش و فر مهان. فردوسی. بر او آفرین کرد گشتاسب و گفت که با تو خرد باد همواره جفت برفتنت یزدان پناه تو باد به بازآمدن تخت و گاه تو باد. فردوسی. مر او را بخواند بدین رزمگاه که اویست ایرانیان را پناه. فردوسی. به هر نیک و بدها پناهم توئی منم چون کنارنگ و شاهم توئی. فردوسی. کمر بستۀ شهریاران بود به ایران پناه سواران بود. فردوسی. بدو گفت اولاد نام تو چیست چه مردی و شاه وپناه تو کیست. فردوسی. به پیش خداوند خورشید و ماه بیامد ورا کرد پشت و پناه. فردوسی. جهان متابع او باد و روزگار مطیع خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه. فرخی. اندر پناه خویش مرا جایگاه داد کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو. فرخی اندر نبرد پشت و پناه تو کردگار وندر سریر مونس جان تو ماه تو. فرخی. بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خویشتن بجمله براه. عنصری. ای بارخدا و ملک بارخدایان شاه ملکانی و پناه ضعفائی. منوچهری. پناه سپه شاه نیک اختر است چو شه شد سپه چون تن بی سر است. اسدی. پناهت جهان آفرین باد و بس که از بد جز او نیست فریادرس. اسدی. پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد. اسدی. کرا از مگس داشت باید نگاه ز بد چون بوددیگران را پناه. اسدی. زلیخا زنش بود موصوف بود بحسن اندر آفاق و معروف بود عزیز هنرمند بر وی پناه که تابنده تر بود رویش ز ماه. شمسی (یوسف وزلیخا). چنین که از همه سو دام راه می بینم به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست. حافظ. ، پناهگاه. اندخسواره. جای استوار. ملجاء. ملتجاء. (نصاب). جای التجاء. معاذ. ملاذ. کهف. کهف امان. عناص. مفاز. مفازه. معقل. مفزع. موئل. موئله. (منتهی الارب). مأوی. مثوی. محیص. مهرب. منجات.ملتحد. حصن. وزر. معتصم. (منتهی الارب در مادۀ وزر) مجحر. عقل. (منتهی الارب). حرز: که ایرانیان با درفش و سپاه گرفتند کوه هماون پناه. فردوسی. که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت ازیدر پناهش کجاست. فردوسی. کجات آن بناهای کرده بلند که بودت یکایک پناه از گزند. فردوسی. از آن کرده ام دشت منذر پناه که هرگز ندیدم نوازش ز شاه. فردوسی. دو دیگر که دارنده یار من است پناهست و مهرش حصار من است. فردوسی. توئی در همه بد به ایران پناه ز تو برفرازند گردان کلاه. فردوسی. سیاوش که از شهر ایران برفت پناه از جهان درگه او گرفت. فردوسی. به اندیشه از بی گزندان بود همیشه پناهش به یزدان بود. فردوسی. چنین گفت با هوم کاوس شاه به یزدان سپاس و بدویم پناه. فردوسی. هر آن کز غم جان و بیم گناه بزنهار این خانه گیرد پناه ز بدخواه ایمن شود وز ستم چو از چنگ یوز آهو اندر حرم. اسدی. از علم پناهی بساز محکم تا روز ضرورت بدو پناهی. ناصرخسرو. عالمیان در کنف عدل و رأفت و پناه احسان و عاطفت آسوده گشتند. (ابن البلخی). خصم را نیست بجزدرگه او هیچ پناه صید را هیچ حصاری نبود به ز حرم. معزی. کسی کو ز جاهت ندارد پناه کسی کو ز عدلت ندارد سپر چو جسمی بود کش نباشد روان چو چشمی بود کش ندارد بصر. معزی. بوزینگان... پناهی میجستند. (کلیله و دمنه). و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است. نظامی. از حف [ظ: خسف] چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم. خاقانی. در زمانه پناه خویش الاّ در شاه جهان نمی یابم. خاقانی. شد محمد الب الغ خوارزمشاه در قتال سبزوار بی پناه. مولوی. تخفّر، پناه خواستن از کسی. خفیر، پناه یافته. استذراء، پناه گرفتن به چیزی. (منتهی الارب)، سایۀ دیوار. (برهان قاطع)، {{فعل}} امر) امر بدین معنی هم هست یعنی پناه ببر و پناه بگیر. (برهان قاطع). فعل امر ازپناهیدن: زهر بد بزال و به رستم پناه که پشت سپاهند و زیبای گاه. فردوسی. ز هر بد بدارای گیتی پناه که اوراست بر نیک و بد دستگاه. فردوسی. ، {{اسم}} چون مزید مؤخر استعمال شود بمعنی پناه دهنده و نگاهدارنده و حامی: الفت پناه. ایران پناه. جهان پناه. جان پناه. داراپناه. دولت پناه. دین پناه. رعیت پناه. زمانه پناه. صف پناه. عالم پناه. گیتی پناه. لشکرپناه. معدلت پناه. مغفرت پناه: برفت از در شاه داراپناه بکردار باد اندر آمدز راه. فردوسی. قباد و چو کشواذ زرّین کلاه بسی نامداران گیتی پناه. فردوسی. شماساس کین توز لشکرپناه که قارن بکشتش به آوردگاه. فردوسی. دمان رفت تا پیش توران سپاه یکی نعره زد شیر لشکرپناه. فردوسی. خروش آمد از قلب ایران سپاه چوپیروز شد گرد لشکرپناه. فردوسی. - پشت و پناه. رجوع به پشت و پناه شود. - پناه با کسی (یا بکسی) دادن، ملتجی شدن به او: استناد، پناه با کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). لوث، پناه باکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). ارزاء، پناء با کسی دادن. (تاج المصادر). اعتصار، پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر) (زوزنی). تعصر، پناه با کسی یا با چیزی دادن. ارکاء، پناه بکسی دادن. (تاج المصادر). - پناه بچیزی بردن، ملتجی شدن. التجاء. اعتصار، پناه بچیزی بردن. - پناه بر خدا، اعوذ باﷲ. نعوذ باﷲ. استغفراﷲ. عیاذاً باﷲ. - پناه جهان، ملجاء عالمیان: سپهدار لشکر نگهبان کار پناه جهان بود و پشت سوار. دقیقی. - جای پناه، پناهگاه. جای محفوظ. جای مصون: معاک، جای پناه. عقل، جای پناه. (منتهی الارب). صمد، پناه نیازمندان. لفظ پناه با افعال گرفتن و بردن و آوردن و کردن و داشتن و دادن صرف شود. - در پناه، در ظل. در کنف
حمایت. (برهان قاطع). پشتی. زنهار. زینهار. امان. حفظ. کنف. (زمخشری). ذَرا. ضَبع. ظل ّ. دَرف. خُفره. خفاره. جِنح. جَناح. (منتهی الارب) : هر آنکس که در بارگاه تواند ز ایران و اندر پناه تواند چو گستهم و شاپور و چون اندیان چو خراد برزین ز تخم کیان... فردوسی. چو دشمن بدیوار گیرد پناه ز پیکار و کینش نترسد سپاه. فردوسی. جهان سر بسر در پناه منست پسندیدن داد راه منست. فردوسی. هر آنگه که دیدی شکست سپاه گوان را همیداشتی در پناه. فردوسی. بدان سرکشان گفت بیدار بید همه در پناه جهاندار بید. فردوسی. که یکسر شما در پناه منید نه جویندۀ تاج و گاه منید. فردوسی. ز چین تا بخارا سپاه ویند همه مهتران در پناه ویند. فردوسی. هر آن کس که بر بارگاه تواند ز ایران و اندر پناه تواند. فردوسی. همه یکسر اندر پناه منند اگردشمن ار نیکخواه منند. فردوسی. ز گیتی پناه ترا برگزید چنان کرد کز نامداران سزید. فردوسی. همه یکسره در پناه منید اگر چند بدخواه گاه منید. فردوسی. اندر پناه خویش مرا جایگاه داد کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو. فرخی. شیخ العمید صاحب سید که ایمنست اندر پناه ایزد و اندر پناه میر. منوچهری. ذلّش نهفته باشد عز آشکار باشد و اندر پناه ایزد در زینهار باشد. منوچهری. ما در پناه دولت... این ملک روزگار خرم گردانیده ایم. (کلیله و دمنه) .و بدین مقامات و مقدمات هر گاه حوادث بر عاقل محیط شود باید در پناه صواب رود. (کلیله و دمنه). عادل غضنفری تو و پروانۀ تو من پروانه در پناه غضنفر نکوتر است. خاقانی. ، سعادت (در مقابل گزند بمعنی نحوست). حمایت. مهربانی: دگر گردش اختران بلند که هم باپناهند و هم باگزند. فردوسی. که گاهی پناه است و گاهی گزند گهی ناز و نوش است و گاهی کمند. فردوسی. ، حامی. حافظ. پشت. نگاهبان. نگاهدار. حارس. ثمال. مجیر: زریر سپهبد برادرش [گشتاسب] بود که سالار گردان لشکرش بود... پناه جهان بود و پشت سپاه نگهدار کشورسپهدار شاه. دقیقی. نیاکان من پهلوانان بدند پناه بزرگان و شاهان بدند. فردوسی. که ما را ز بدها تو باشی پناه که گم شد کنون فر کاوس شاه. فردوسی. ز گیتی که را گیری اکنون پناه پناهت خداوند خورشید و ماه. فردوسی. که ای خسرو خسروان جهان پناه دلیران و پشت مهان. فردوسی. پناه گوان پشت ایرانیان فرازندۀ اخترکاویان. فردوسی. بمؤبد چنین گفت کین دادخواه ز گیتی گرفتست ما را پناه. فردوسی. چنین داد پاسخ گرانمایه شاه که دادار باشد ز هر بد پناه. فردوسی. بر او [به رستم] آفرین کرد گودرز گیو که ای نامبردار سالار نیو ترا جاودان باد ایزد پناه بکام تو گردند خورشید و ماه. فردوسی. پناهی بود گنج را پادشا نوازندۀ مردم پارسا تن شاه، دین را پناهی بود که دین بر سر اوکلاهی بود. فردوسی. بجز داد و نیکی مکن در جهان پناه کهان باش و فر مهان. فردوسی. بر او آفرین کرد گشتاسب و گفت که با تو خرد باد همواره جفت برفتنت یزدان پناه تو باد به بازآمدن تخت و گاه تو باد. فردوسی. مر او را بخواند بدین رزمگاه که اویست ایرانیان را پناه. فردوسی. به هر نیک و بدها پناهم توئی منم چون کنارنگ و شاهم توئی. فردوسی. کمر بستۀ شهریاران بود به ایران پناه سواران بود. فردوسی. بدو گفت اولاد نام تو چیست چه مردی و شاه وپناه تو کیست. فردوسی. به پیش خداوند خورشید و ماه بیامد ورا کرد پشت و پناه. فردوسی. جهان متابع او باد و روزگار مطیع خدای ناصر او باد و بخت نیک پناه. فرخی. اندر پناه خویش مرا جایگاه داد کایزد نگاهدار تو باد و پناه تو. فرخی اندر نبرد پشت و پناه تو کردگار وندر سریر مونس جان تو ماه تو. فرخی. بندیان داشت بی زوار و پناه برد با خویشتن بجمله براه. عنصری. ای بارخدا و ملک بارخدایان شاه ملکانی و پناه ضعفائی. منوچهری. پناه سپه شاه نیک اختر است چو شه شد سپه چون تن بی سر است. اسدی. پناهت جهان آفرین باد و بس که از بد جز او نیست فریادرس. اسدی. پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داد. اسدی. کرا از مگس داشت باید نگاه ز بد چون بوددیگران را پناه. اسدی. زلیخا زنش بود موصوف بود بحسن اندر آفاق و معروف بود عزیز هنرمند بر وی پناه که تابنده تر بود رویش ز ماه. شمسی (یوسف وزلیخا). چنین که از همه سو دام راه می بینم به از حمایت زلفش مرا پناهی نیست. حافظ. ، پناهگاه. اندخسواره. جای استوار. ملجاء. ملتجاء. (نصاب). جای التجاء. معاذ. ملاذ. کهف. کهف امان. عناص. مفاز. مفازه. مَعقل. مَفزَع. مَوئل. موئله. (منتهی الارب). مأوی. مثوی. محیص. مهرب. منجات.مُلتَحَد. حصن. وَزَر. معتَصَم. (منتهی الارب در مادۀ وَزَر) مجحر. عقل. (منتهی الارب). حرز: که ایرانیان با درفش و سپاه گرفتند کوه هماون پناه. فردوسی. که چون رفت و آرامگاهش کجاست نهان گشت ازیدر پناهش کجاست. فردوسی. کجات آن بناهای کرده بلند که بودت یکایک پناه از گزند. فردوسی. از آن کرده ام دشت منذر پناه که هرگز ندیدم نوازش ز شاه. فردوسی. دو دیگر که دارنده یار من است پناهست و مهرش حصار من است. فردوسی. توئی در همه بد به ایران پناه ز تو برفرازند گردان کلاه. فردوسی. سیاوش که از شهر ایران برفت پناه از جهان درگه او گرفت. فردوسی. به اندیشه از بی گزندان بود همیشه پناهش به یزدان بود. فردوسی. چنین گفت با هوم کاوس شاه به یزدان سپاس و بدویم پناه. فردوسی. هر آن کز غم جان و بیم گناه بزنهار این خانه گیرد پناه ز بدخواه ایمن شود وز ستم چو از چنگ یوز آهو اندر حرم. اسدی. از علم پناهی بساز محکم تا روز ضرورت بدو پناهی. ناصرخسرو. عالمیان در کنف عدل و رأفت و پناه احسان و عاطفت آسوده گشتند. (ابن البلخی). خصم را نیست بجزدرگه او هیچ پناه صید را هیچ حصاری نبود به ز حرم. معزی. کسی کو ز جاهت ندارد پناه کسی کو ز عدلت ندارد سپر چو جسمی بود کش نباشد روان چو چشمی بود کش ندارد بصر. معزی. بوزینگان... پناهی میجستند. (کلیله و دمنه). و همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. (کلیله و دمنه). شه مشرق که مغرب را پناه است قزل شه کافسرش بالای ماه است. نظامی. از حف [ظ: خسف] چه باک چون پناهم درگاه خدایگان ببینم. خاقانی. در زمانه پناه خویش الاّ در شاه جهان نمی یابم. خاقانی. شد محمد الب الغ خوارزمشاه در قتال سبزوار بی پناه. مولوی. تخفّر، پناه خواستن از کسی. خفیر، پناه یافته. استذراء، پناه گرفتن به چیزی. (منتهی الارب)، سایۀ دیوار. (برهان قاطع)، {{فِعل}} امر) امر بدین معنی هم هست یعنی پناه ببر و پناه بگیر. (برهان قاطع). فعل امر ازپناهیدن: زهر بد بزال و به رستم پناه که پشت سپاهند و زیبای گاه. فردوسی. ز هر بد بدارای گیتی پناه که اوراست بر نیک و بد دستگاه. فردوسی. ، {{اِسم}} چون مزید مؤخر استعمال شود بمعنی پناه دهنده و نگاهدارنده و حامی: الفت پناه. ایران پناه. جهان پناه. جان پناه. داراپناه. دولت پناه. دین پناه. رعیت پناه. زمانه پناه. صف پناه. عالم پناه. گیتی پناه. لشکرپناه. معدلت پناه. مغفرت پناه: برفت از در شاه داراپناه بکردار باد اندر آمدز راه. فردوسی. قباد و چو کشواذ زرّین کلاه بسی نامداران گیتی پناه. فردوسی. شماساس کین توز لشکرپناه که قارن بکشتش به آوردگاه. فردوسی. دمان رفت تا پیش توران سپاه یکی نعره زد شیر لشکرپناه. فردوسی. خروش آمد از قلب ایران سپاه چوپیروز شد گرد لشکرپناه. فردوسی. - پشت و پناه. رجوع به پشت و پناه شود. - پناه با کسی (یا بکسی) دادن، ملتجی شدن به او: استناد، پناه با کسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). لوث، پناه باکسی دادن. (تاج المصادر بیهقی). ارزاء، پناء با کسی دادن. (تاج المصادر). اعتصار، پناه با کسی یا با چیزی دادن. (تاج المصادر) (زوزنی). تعصر، پناه با کسی یا با چیزی دادن. ارکاء، پناه بکسی دادن. (تاج المصادر). - پناه بچیزی بردن، ملتجی شدن. التجاء. اعتصار، پناه بچیزی بردن. - پناه بر خدا، اعوذ باﷲ. نعوذ باﷲ. استغفراﷲ. عیاذاً باﷲ. - پناه جهان، ملجاء عالمیان: سپهدار لشکر نگهبان کار پناه جهان بود و پشت سوار. دقیقی. - جای پناه، پناهگاه. جای محفوظ. جای مصون: معاک، جای پناه. عقل، جای پناه. (منتهی الارب). صَمد، پناه نیازمندان. لفظ پناه با افعال گرفتن و بردن و آوردن و کردن و داشتن و دادن صرف شود. - در پناه، در ظل. در کنف
سرزمین پنج رود میان رود سند (از غرب) و جمنا (از شرق) و پنج رود به نامهای جهلم، جناب، راوی، بئاس، ساتلج آن را مشروب می سازد. دشتی است آبرفتی و هموار. نام یکی از ایالات شمال غربی هندوستان و جنوب شرقی ایران است و با گنگ ناحیتی تشکیل میدهد که از قدیم به ثروت طبیعی و کثرت محصولات معروف و از همان قرون اولیه جلب نظر ملل متمدنه را کرده و آن جزو ایالات ایران قدیم بود. اسکندر مقدونی و بعض فاتحان دیگر عزم تصرف این ناحیه را کرده اند و پنجاب بمعنی پنج رود است یعنی ناحیتی که از شعب سند مشروب میشود و دارای 21 میلیون سکنه و پایتخت آن لاهور است و شهرهای مهم آن امریت سر، راول پندی، دهلی و محصول آن غلات و برنج و پنبه است. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پنجاب نام خطه ای وسیع از هندوستان شمالی که از رود سند مشروب میشود و چون آن مرکب از پنج نهر است از این رو خطۀ مزبور را پنجاب خوانده اند. موقع و حدود و مساحت پنجاب: پنجاب عبارتست از قسم اوسط انحرافی که از دامنه های سفلی جبال هیمالیا تشکیل شده است و از شمال محدود است به کشمیر و قسمتی از افغانستان و از غرب افغانستان و بلوچستان و از گوشۀ غرب جنوبی خطۀ بمبئی و قسمتی از خطۀ سند و از جانب جنوب راجپوتاناو از جانب شرق و شمال شرقی مملکت تبت. طول اعظم آن که از شمال غربی بجنوب شرقی کشیده میشود 900 و عرض اعظم آن 835 هزار گز است و واقع است در میان 27 درجه و 39 دقیقه و 35 درجه و 2 دقیقه عرض شمالی و 67 درجه و 15 دقیقه و 76 درجه و 44 دقیقه طول شرقی. مساحت سطح آن 368921 کیلومتر مربع است و پیش از این 272161 کیلومتر از این ناحیت در تحت ادارۀ انگلیس و 92760 کیلومتر در تحت سلطۀ حکومتهای نیم مستقل محلی بود. شکل طبیعی جبال وانهار: تنها قسمتی از شمال شرقی پنجاب به پشت جبال هیمالیا میرسد و نقاط مرتفع جبال نامبرده در داخلۀ کشمیر واقع گشته، و قسمت های تحتانی دامنه ها، داخل پنجاب است در حدود شمال غربی این قطعه دامنه های کوه سلیمان است و این طرف ارتفاع متوسط دارد. قسم اعظم این سرزمین عبارت است از صحراها و دشتهای کم شیب. رودهای پنجگانه ای از دامنه های هیمالیا سرچشمه گرفته از شمال شرقی رو به جنوب غربی روان میشوند و سرزمین پهناورپنجاب را سیراب میسازند. بزرگترین آنها نهر سند است که غربی ترین آنهاست و رودهای دیگر توابع آنند و آنها عبارتند از جهلم، تهین آب، راوی، ساتلج و این چهاررود به هم درآمیخته به رود خانه سند میریزند و با سند به سرزمین پنجاب درمی آیند بستر این رودها چندان عمق ندارد و غالباً تبدیل مجرا میدهند. سه رود اولی از کشمیر می آید و دو دیگر از داخل کشور سرچشمه میگیردو بدین ترتیب خطۀ پنجاب کاملاً تابع شیب عمان است ولی از حوضۀ گنگ هم که تابع شیب خلیج بنگاله است چندان دور نیست در حد شرقی آن رود جمنا جریان دارد که تابع رود گنگ است این خطه دریاچۀ بزرگ ندارد ولی دریاچه های کوچک و مردابهای آن متعدد است بعضی از دریاچه های مصنوعی آن که در جوار بتخانه ها احداث شده بحدی بزرگ است که بشمار دریاچه های طبیعی درمی آیند. در بین رودهای آن مجراهای بسیار دیده میشود. پاره ای از آنهادر عصر ملوک اسلامی و برخی نیز در زمان انگلیس ها احداث شده است. آب و هوا، و محصولات و حیوانات و منبع ثروت: پنجاب از اقالیم حارّه است در تابستان هوای آن بسیار گرم و زمستان آن نیز بسیار سرد است از 15 تموز تا آخر ایلول در این سرزمین باران می بارد و هوا بسیار گرم و مرطوب است فصل دوّم باران هم در آغاز کانون ثانی شروع میشود ولی چندان ادامه ندارد این بارانها و آب برفهای کوههای هیمالیا سرزمین پنجاب را مشروب میکند. اما خاکش فی حدّ ذاته خشک است و فقط صحراهای واقع در قسمت جنوب غربی از خاکهای رسوبی تشکیل شده و عبارتست از گلهائی که رودها با خود آورده اند. هوای روز آن با هوای شب بسیار تفاوت دارد گاهی روزهای گرم و شبهای بسیار خنک دارد. ارتفاع مکان نیز در هوا بی تأثیرنیست در جاهای مرتفع مثلاً سیملا هنگام تابستان درجۀحرارت از 30 تجاوز نمیکند اما در زمستان به چند درجه پائین تر از صفر میرسد ولی در جاهای پست مثلاً دهلی و لاهور گرماسنج هنگام تابستان به 45 درجه صعود و در فصل زمستان تا 2 درجه نزول میکند. اراضی پنجاب نسبت به سایر اراضی هندوستان خشک و دارای هوای یابس است. خاک این سرزمین بسیار حاصل خیز میباشد و از آن سالی دو بار محصول برمیدارند یکی بهار دیگری در پائیز. عمده محصولات بهاری آن عبارت است از: گندم، جو، نخود، تنباکو، سبزه، حبوبات روغنی، و چای موسوم به کنگره و محصولات عمده پائیزی آن عبارت است از: برنج، ارزن، زرت، باقلی، پنبه دانه، نیشکر، نیل، کتان، کنف و غیره. کشت و زرع با اصول قدیمه اجرا میشود و آثار ترقّی در این کار مشهود نیست. جنگلهای آن بسیار نیست فقط دولت انگلیس جنگلهائی احداث کرده. اشجار مثمره در قصبات و قراء فراوان است مانند: موز. انار، زردآلو، سیب، به، شفتالو، آناناس، پرتقال، لیمو و غیره. پرتقال های پیشاور معروف است در جوار ’دراجات’ واقعدر جهت جنوب غربی جنگلهای وسیع درخت خرما مشاهده میشود. اراضی این ناحیت بکر، از علف مستور است و مراتعبسیار دارد حیوانات اهلی آن عبارت است از: اسب، استر، الاغ، گاو، گوسفند، بز، اشتر، خوک و غیره. در مؤسسات حکومتی از جفت گیری اسبان نر عربی و انگلیسی و مصری مادیانها و استرهای بسیار خوب بعمل می آورند. گوسفندانی که در وادیهای سلتج بعمل می آیند مشهورند بنا بر احصائیه سنه 1883م. در پنجاب متجاوز از شش میلیون و نیم گاو، 86 هزار اسب، 352 هزار خر و استر، 5 میلیون گوسفند و بز، 175 هزار اشتر، 66 هزار خوک موجود بود. سباع و وحوش آن نیز کم نیست، مانند:پلنگ، کفتار، خرس، گرگ، شغال، روباه، انواع بز کوهی، گوزن، خوک وحشی، بوزینه، مرغ وحشی، کبک، طوطی، باز و طیور دیگر و تمساح و انواع بسیار مارهای زهردار. در صحراها و مواضع پست این سرزمین مقداری معدن شوره (ماده ای که باروت را از آن بعمل می آورند) و سنگ گچ وجود دارد اما در دامنه های هیمالیا معادن آهن، سرب، مس، و در برخی از مواضع نقره و سنگ زیبای ساختمانی یافت میشود. در طرف شمال غربی این قطعه معادن نمک فراوان است، و نفت و گوگرد و زغال سنگ و آبهای گوگردی معدنی نیز موجوداست. جمعیت، زبان، و مذهب: بنا بر احصائیۀ 1881م. عده نفوس پنجاب به 120، 712، 22 تن بالغ میشود نصف آن یعنی 434، 662، 11 نفر مسلم و 295، 252، 9 تن برهمنی و 114، 716، 1 تن سیخ و 3369 تن نصارا و 3251 تن بودایی و 465 تن زردشتی هستند و بقیه دارای ادیان دیگرند اهالی این آب و خاک به نژادهای گوناگون منسوبند مانند اقوام آریائی. طوایفی که قبل از آنان در آنجا اقامت داشتند و اقوامی که بعدها به اینجا هجرت کرده اند مثلاً ایرانیان افغانان، ترکها، مغولها، تبتیان و اقوام کثیرۀ دیگر که در برخی از جاها به حال انفراد و دسته جمعی در حال اختلاط زندگانی می کنند. زبانهای معمول این سرزمین نیز متعدد است اما زبان عمومی و رسمی آن زبان اردو نامیده میشود. زبان پنجابی مستعمل تر و 14 میلیون نفر بدان تکلم می کنند. برهمنان نیز این زبان را استعمال میکنند و به خط مخصوص می نویسند و نیز زبان کشمیری، افغانی، بلوچی، بنگالی، گجراتی، نپالی و غیره در این سرزمین متداول و معمول است. در طرف مشرق پنجاب برهمنان ودر جهت مغرب آن مسلمانان اکثریت دارند اما نفوذ و اعتبار همه جا در طرف اسلام است. اهالی مشرق آنجا منقسم به صنوف و اهالی مغرب منقسم به قبائلند. تقسیمات خطۀ پنجاب که مستقیماً از طرف دولت انگلیس اداره میشود به ده ایالت و عده بسیار از حکومتهای نیم مستقل منقسم گشته. ایالات منقسم به سنجاقها و سنجاقها منقسم به قضاهای موسم به تحصیل میباشد. حکومتهای نیم مستقل هم منقسم به حکومت جبلی و حکومت صحرائی شده که عده اولی به 25 و عده دومی به 11 بالغ میشود. یکی از بزرگترین حکومتهای نیم مستقل حکومت پاتیاله است و مساحت سطح این سرزمین به 15247 هزار گز مربع بالغ میشود و 433، 467، 1تن سکنه دارد و دیگری حکومت اسلامی بهوپال است که مساحت آن به 38848 کیلومتر مربع میرسد و573449 نفر سکنه دارد امّا حکومات جبلی نیم مستقل کوچکترند و بزرگترآنها عبارت است از حکومت جامبه و حکومت باشهر و مجموع مساحت آنها از 8000 کیلومتر مربع متجاوز میباشد اولی 115000 تن و دومی 64000 تن سکنه دارد. شهر و قصبه و قراء: در پنجاب 52770 شهر و قصبه و قریه موجود است از مجموع اینها 18546 عدد در دست حکومات نیم مستقل و بقیه در تحت ادارۀ مستقیم انگلیس میباشد بزرگترین شهر حکومات نیم مستقل پاتیاله است که عدّۀ نفوسش به 53629 میرسد، مالر کوتله و ترمول از بلاد درجۀ دوم است که عده سکنۀ آن بیش از بیست هزار میباشد و دو قصبۀ مشتمل بر متجاوز از پانزده هزار سکنه است. عدّۀ اهالی پنج قصبه نیز بیش از ده هزار تن است. 27 قصبه بیشتر از پنجهزار سکنه دارد اهالی 45 قصبه در بین سه هزار و پنجهزار است. دهلی بزرگترین شهر ایالتی است که مستقیماً در تحت ادارۀ انگلیس میباشد. زمانی این شهر پایتخت دولت تیموری هند بود و اخیراً مرکز سیخ ها و شهر درجۀ دوم بلدۀ امریچان میباشد و عده سکنۀ آن به 151896 تن بالغ میگردد. شهر لاهور در درجۀ سوم و مرکز پنجاب است. دارای 672000 تن سکنه. پنج شهر دیگر که متجاوز از 50 هزار تن سکنه دارند: پیشاور 120000 تن سکنه، ملتان 119000 تن، امباله 67463 تن، راول پیندی 975، 52 تن و سکنۀ جلاندر 119، 52 تن، 13شهر متجاوز از بیست هزار تن سکنه دارد. 1- سیالکوت 45762 تن. 2- لودیانه 44163 تن. 3- فیروزپور 39750 تن. 4- بهیوانی 33762 تن. 5- پانیپات 25022 تن 6- بتاله 24281 تن. 7- رواری 23972 تن. 8- کرتال 23133 تن. 9- کوچرانواله 22884 تن. 10- دراغازی خان 22309 تن. 11- در اسماعیل خان 22164 تن. 12- هوشیارپور 21363 تن. 13- جلام 21707 تن. 111 شهر و قصبۀ دیگر نیز بین 20 هزار و 5 هزار سکنه دارند. سکنۀ 106قصبه از 5 هزارتن کمتر است. دولت انگلیس در لاهور یک دانشگاه و مدارس و دانشسراهای متعدد تأسیس کرده. مسلمانان نیز مدارس بزرگ و مکاتب عصری دارند و تحصیلات آنان به زبانهای عربی و فارسی و اردوست. صنایع عمده پنجاب عبارتست از چیتهای معروف به ’هندیانه’ و شال های کشمیری و نوعی از نمد و کاشی های مستعمل در نقش ونگار داخل جوامع و مقابر، شمشیرهای معروف گجرات، و اسلحۀ جارحه و بعض اسلحۀ ناری، ظروف گوناگون از مس و برنج و قماشهای ابریشم و پنبه ای که بعض آنها زربفت و گلابتون دار است و نیز منسوجات زربفت از پشم شتر وغیره. برای بافتن چیت در خانه ها و کارخانه ها جمعاً 919390 دستگاه بافندگی وجود دارد و بعضی کارخانه های جدید نیز برای بافندگی وجود دارد. پنجاب با سایر نواحی هند، بوسیلۀ خط آهن ارتباط دارد. بمبی ٔ با اروپاو نیز با چین و تبت و ترکستان شرقی، و افغانستان و ایران امتعۀ تجارتی و محصولات زمینی مبادله می کند و نیز رجوع به کلمه هند شود - انتهی. عدّۀ سکنۀ، ولایات پنجاب بر حسب ضبط قاموس الاعلام ترکی و قدیمی است. رود پنجاب که در ایالت پنجاب جاری است بنام جهلم نیز خوانده میشود و نام قدیم آن هیداسپس است و ابن بطوطه آن را نهرالسند نامیده است نام موضعی به کرمان. (لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 349). در آن وقت که در پنجاب کرمان محسوب بود گفته است: ای سنجر سخن ز خراسان دولتی در پنج آب محنت بر غز چه میکنی. شمس الدین مبارک شاه بن السنجری. (از لباب الالباب ج 2 ص 349)
سرزمین پنج رود میان رود سند (از غرب) و جمنا (از شرق) و پنج رود به نامهای جهلم، جناب، راوی، بئاس، ساتلج آن را مشروب می سازد. دشتی است آبرُفتی و هموار. نام یکی از ایالات شمال غربی هندوستان و جنوب شرقی ایران است و با گنگ ناحیتی تشکیل میدهد که از قدیم به ثروت طبیعی و کثرت محصولات معروف و از همان قرون اولیه جلب نظر ملل متمدنه را کرده و آن جزو ایالات ایران قدیم بود. اسکندر مقدونی و بعض فاتحان دیگر عزم تصرف این ناحیه را کرده اند و پنجاب بمعنی پنج رود است یعنی ناحیتی که از شعب سند مشروب میشود و دارای 21 میلیون سکنه و پایتخت آن لاهور است و شهرهای مهم آن امریت سر، راول پندی، دهلی و محصول آن غلات و برنج و پنبه است. در قاموس الاعلام ترکی آمده است: پنجاب نام خطه ای وسیع از هندوستان شمالی که از رود سند مشروب میشود و چون آن مرکب از پنج نهر است از این رو خطۀ مزبور را پنجاب خوانده اند. موقع و حدود و مساحت پنجاب: پنجاب عبارتست از قسم اوسط انحرافی که از دامنه های سفلی جبال هیمالیا تشکیل شده است و از شمال محدود است به کشمیر و قسمتی از افغانستان و از غرب افغانستان و بلوچستان و از گوشۀ غرب جنوبی خطۀ بمبئی و قسمتی از خطۀ سند و از جانب جنوب راجپوتاناو از جانب شرق و شمال شرقی مملکت تبت. طول اعظم آن که از شمال غربی بجنوب شرقی کشیده میشود 900 و عرض اعظم آن 835 هزار گز است و واقع است در میان 27 درجه و 39 دقیقه و 35 درجه و 2 دقیقه عرض شمالی و 67 درجه و 15 دقیقه و 76 درجه و 44 دقیقه طول شرقی. مساحت سطح آن 368921 کیلومتر مربع است و پیش از این 272161 کیلومتر از این ناحیت در تحت ادارۀ انگلیس و 92760 کیلومتر در تحت سلطۀ حکومتهای نیم مستقل محلی بود. شکل طبیعی جبال وانهار: تنها قسمتی از شمال شرقی پنجاب به پشت جبال هیمالیا میرسد و نقاط مرتفع جبال نامبرده در داخلۀ کشمیر واقع گشته، و قسمت های تحتانی دامنه ها، داخل پنجاب است در حدود شمال غربی این قطعه دامنه های کوه سلیمان است و این طرف ارتفاع متوسط دارد. قسم اعظم این سرزمین عبارت است از صحراها و دشتهای کم شیب. رودهای پنجگانه ای از دامنه های هیمالیا سرچشمه گرفته از شمال شرقی رو به جنوب غربی روان میشوند و سرزمین پهناورپنجاب را سیراب میسازند. بزرگترین آنها نهر سند است که غربی ترین آنهاست و رودهای دیگر توابع آنند و آنها عبارتند از جهلم، تهین آب، راوی، ساتلج و این چهاررود به هم درآمیخته به رود خانه سند میریزند و با سند به سرزمین پنجاب درمی آیند بستر این رودها چندان عمق ندارد و غالباً تبدیل مجرا میدهند. سه رود اولی از کشمیر می آید و دو دیگر از داخل کشور سرچشمه میگیردو بدین ترتیب خطۀ پنجاب کاملاً تابع شیب عمان است ولی از حوضۀ گنگ هم که تابع شیب خلیج بنگاله است چندان دور نیست در حد شرقی آن رود جمنا جریان دارد که تابع رود گنگ است این خطه دریاچۀ بزرگ ندارد ولی دریاچه های کوچک و مردابهای آن متعدد است بعضی از دریاچه های مصنوعی آن که در جوار بتخانه ها احداث شده بحدی بزرگ است که بشمار دریاچه های طبیعی درمی آیند. در بین رودهای آن مجراهای بسیار دیده میشود. پاره ای از آنهادر عصر ملوک اسلامی و برخی نیز در زمان انگلیس ها احداث شده است. آب و هوا، و محصولات و حیوانات و منبع ثروت: پنجاب از اقالیم حارّه است در تابستان هوای آن بسیار گرم و زمستان آن نیز بسیار سرد است از 15 تموز تا آخر ایلول در این سرزمین باران می بارد و هوا بسیار گرم و مرطوب است فصل دوّم باران هم در آغاز کانون ثانی شروع میشود ولی چندان ادامه ندارد این بارانها و آب برفهای کوههای هیمالیا سرزمین پنجاب را مشروب میکند. اما خاکش فی حدّ ذاته خشک است و فقط صحراهای واقع در قسمت جنوب غربی از خاکهای رسوبی تشکیل شده و عبارتست از گلهائی که رودها با خود آورده اند. هوای روز آن با هوای شب بسیار تفاوت دارد گاهی روزهای گرم و شبهای بسیار خنک دارد. ارتفاع مکان نیز در هوا بی تأثیرنیست در جاهای مرتفع مثلاً سیملا هنگام تابستان درجۀحرارت از 30 تجاوز نمیکند اما در زمستان به چند درجه پائین تر از صفر میرسد ولی در جاهای پست مثلاً دهلی و لاهور گرماسنج هنگام تابستان به 45 درجه صعود و در فصل زمستان تا 2 درجه نزول میکند. اراضی پنجاب نسبت به سایر اراضی هندوستان خشک و دارای هوای یابس است. خاک این سرزمین بسیار حاصل خیز میباشد و از آن سالی دو بار محصول برمیدارند یکی بهار دیگری در پائیز. عمده محصولات بهاری آن عبارت است از: گندم، جو، نخود، تنباکو، سبزه، حبوبات روغنی، و چای موسوم به کنگره و محصولات عمده پائیزی آن عبارت است از: برنج، ارزن، زرَت، باقلی، پنبه دانه، نیشکر، نیل، کتان، کنف و غیره. کشت و زرع با اصول قدیمه اجرا میشود و آثار ترقّی در این کار مشهود نیست. جنگلهای آن بسیار نیست فقط دولت انگلیس جنگلهائی احداث کرده. اشجار مثمره در قصبات و قراء فراوان است مانند: موز. انار، زردآلو، سیب، به، شفتالو، آناناس، پرتقال، لیمو و غیره. پرتقال های پیشاور معروف است در جوار ’دراجات’ واقعدر جهت جنوب غربی جنگلهای وسیع درخت خرما مشاهده میشود. اراضی این ناحیت بکر، از علف مستور است و مراتعبسیار دارد حیوانات اهلی آن عبارت است از: اسب، استر، الاغ، گاو، گوسفند، بز، اشتر، خوک و غیره. در مؤسسات حکومتی از جفت گیری اسبان نر عربی و انگلیسی و مصری مادیانها و استرهای بسیار خوب بعمل می آورند. گوسفندانی که در وادیهای سلتج بعمل می آیند مشهورند بنا بر احصائیه سنه 1883م. در پنجاب متجاوز از شش میلیون و نیم گاو، 86 هزار اسب، 352 هزار خر و استر، 5 میلیون گوسفند و بز، 175 هزار اشتر، 66 هزار خوک موجود بود. سباع و وحوش آن نیز کم نیست، مانند:پلنگ، کفتار، خرس، گرگ، شغال، روباه، انواع بز کوهی، گوزن، خوک وحشی، بوزینه، مرغ وحشی، کبک، طوطی، باز و طیور دیگر و تمساح و انواع بسیار مارهای زهردار. در صحراها و مواضع پست این سرزمین مقداری معدن شوره (ماده ای که باروت را از آن بعمل می آورند) و سنگ گچ وجود دارد اما در دامنه های هیمالیا معادن آهن، سرب، مس، و در برخی از مواضع نقره و سنگ زیبای ساختمانی یافت میشود. در طرف شمال غربی این قطعه معادن نمک فراوان است، و نفت و گوگرد و زغال سنگ و آبهای گوگردی معدنی نیز موجوداست. جمعیت، زبان، و مذهب: بنا بر احصائیۀ 1881م. عده نفوس پنجاب به 120، 712، 22 تن بالغ میشود نصف آن یعنی 434، 662، 11 نفر مسلم و 295، 252، 9 تن برهمنی و 114، 716، 1 تن سیخ و 3369 تن نصارا و 3251 تن بودایی و 465 تن زردشتی هستند و بقیه دارای ادیان دیگرند اهالی این آب و خاک به نژادهای گوناگون منسوبند مانند اقوام آریائی. طوایفی که قبل از آنان در آنجا اقامت داشتند و اقوامی که بعدها به اینجا هجرت کرده اند مثلاً ایرانیان افغانان، ترکها، مغولها، تبتیان و اقوام کثیرۀ دیگر که در برخی از جاها به حال انفراد و دسته جمعی در حال اختلاط زندگانی می کنند. زبانهای معمول این سرزمین نیز متعدد است اما زبان عمومی و رسمی آن زبان اردو نامیده میشود. زبان پنجابی مستعمل تر و 14 میلیون نفر بدان تکلم می کنند. برهمنان نیز این زبان را استعمال میکنند و به خط مخصوص می نویسند و نیز زبان کشمیری، افغانی، بلوچی، بنگالی، گجراتی، نپالی و غیره در این سرزمین متداول و معمول است. در طرف مشرق پنجاب برهمنان ودر جهت مغرب آن مسلمانان اکثریت دارند اما نفوذ و اعتبار همه جا در طرف اسلام است. اهالی مشرق آنجا منقسم به صنوف و اهالی مغرب منقسم به قبائلند. تقسیمات خطۀ پنجاب که مستقیماً از طرف دولت انگلیس اداره میشود به ده ایالت و عده بسیار از حکومتهای نیم مستقل منقسم گشته. ایالات منقسم به سنجاقها و سنجاقها منقسم به قضاهای موسم به تحصیل میباشد. حکومتهای نیم مستقل هم منقسم به حکومت جبلی و حکومت صحرائی شده که عده اولی به 25 و عده دومی به 11 بالغ میشود. یکی از بزرگترین حکومتهای نیم مستقل حکومت پاتیاله است و مساحت سطح این سرزمین به 15247 هزار گز مربع بالغ میشود و 433، 467، 1تن سکنه دارد و دیگری حکومت اسلامی بهوپال است که مساحت آن به 38848 کیلومتر مربع میرسد و573449 نفر سکنه دارد امّا حکومات جبلی نیم مستقل کوچکترند و بزرگترآنها عبارت است از حکومت جامبه و حکومت باشهر و مجموع مساحت آنها از 8000 کیلومتر مربع متجاوز میباشد اولی 115000 تن و دومی 64000 تن سکنه دارد. شهر و قصبه و قراء: در پنجاب 52770 شهر و قصبه و قریه موجود است از مجموع اینها 18546 عدد در دست حکومات نیم مستقل و بقیه در تحت ادارۀ مستقیم انگلیس میباشد بزرگترین شهر حکومات نیم مستقل پاتیاله است که عدّۀ نفوسش به 53629 میرسد، مالر کوتله و ترمول از بلاد درجۀ دوم است که عده سکنۀ آن بیش از بیست هزار میباشد و دو قصبۀ مشتمل بر متجاوز از پانزده هزار سکنه است. عدّۀ اهالی پنج قصبه نیز بیش از ده هزار تن است. 27 قصبه بیشتر از پنجهزار سکنه دارد اهالی 45 قصبه در بین سه هزار و پنجهزار است. دهلی بزرگترین شهر ایالتی است که مستقیماً در تحت ادارۀ انگلیس میباشد. زمانی این شهر پایتخت دولت تیموری هند بود و اخیراً مرکز سیخ ها و شهر درجۀ دوم بلدۀ اُمریچان میباشد و عده سکنۀ آن به 151896 تن بالغ میگردد. شهر لاهور در درجۀ سوم و مرکز پنجاب است. دارای 672000 تن سکنه. پنج شهر دیگر که متجاوز از 50 هزار تن سکنه دارند: پیشاور 120000 تن سکنه، ملتان 119000 تن، امباله 67463 تن، راول پیندی 975، 52 تن و سکنۀ جلاندر 119، 52 تن، 13شهر متجاوز از بیست هزار تن سکنه دارد. 1- سیالکوت 45762 تن. 2- لودیانه 44163 تن. 3- فیروزپور 39750 تن. 4- بهیوانی 33762 تن. 5- پانیپات 25022 تن 6- بتاله 24281 تن. 7- رواری 23972 تن. 8- کرتال 23133 تن. 9- کوچرانواله 22884 تن. 10- دراغازی خان 22309 تن. 11- در اسماعیل خان 22164 تن. 12- هوشیارپور 21363 تن. 13- جلام 21707 تن. 111 شهر و قصبۀ دیگر نیز بین 20 هزار و 5 هزار سکنه دارند. سکنۀ 106قصبه از 5 هزارتن کمتر است. دولت انگلیس در لاهور یک دانشگاه و مدارس و دانشسراهای متعدد تأسیس کرده. مسلمانان نیز مدارس بزرگ و مکاتب عصری دارند و تحصیلات آنان به زبانهای عربی و فارسی و اردوست. صنایع عمده پنجاب عبارتست از چیتهای معروف به ’هندیانه’ و شال های کشمیری و نوعی از نمد و کاشی های مستعمل در نقش ونگار داخل جوامع و مقابر، شمشیرهای معروف گجرات، و اسلحۀ جارحه و بعض اسلحۀ ناری، ظروف گوناگون از مس و برنج و قماشهای ابریشم و پنبه ای که بعض آنها زربفت و گلابتون دار است و نیز منسوجات زربفت از پشم شتر وغیره. برای بافتن چیت در خانه ها و کارخانه ها جمعاً 919390 دستگاه بافندگی وجود دارد و بعضی کارخانه های جدید نیز برای بافندگی وجود دارد. پنجاب با سایر نواحی هند، بوسیلۀ خط آهن ارتباط دارد. بمبی ٔ با اروپاو نیز با چین و تبت و ترکستان شرقی، و افغانستان و ایران امتعۀ تجارتی و محصولات زمینی مبادله می کند و نیز رجوع به کلمه هند شود - انتهی. عدّۀ سکنۀ، ولایات پنجاب بر حسب ضبط قاموس الاعلام ترکی و قدیمی است. رود پنجاب که در ایالت پنجاب جاری است بنام جهلم نیز خوانده میشود و نام قدیم آن هیداسپس است و ابن بطوطه آن را نهرالسند نامیده است نام موضعی به کرمان. (لباب الالباب چ لیدن ج 2 ص 349). در آن وقت که در پنجاب کرمان محسوب بود گفته است: ای سنجر سخن ز خراسان دولتی در پنج آب محنت بر غُز چه میکنی. شمس الدین مبارک شاه بن السنجری. (از لباب الالباب ج 2 ص 349)
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غلو کن در. غلبکن در: سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر. فرخی. پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر. فرخی. در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی بر منظری نشسته و چشمت به پنجره. ناصرخسرو. ، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس. - پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع). - مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مغربل
دریچه ای بود در دیوار که به بیرون نگرند. (لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). آنچه در بعضی عمارات مشبک سازند. (غیاث اللغات). دریچه ای بود مشبک. مشبکی باشد که در سرایها بر دریچه ها نهند. (صحاح الفرس). بالگانه (حاشیۀ لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). غُلوَ کَن در. غلبکن در: سوی باغ گل باید اکنون شدن چه بینیم از بام و از پنجره. بونصر (از لغت نامۀ اسدی نسخۀ نخجوانی). بدل پنجره بر گردش سیمین جوشن بدل کنگره بر برجش زرّین مغفر. فرخی. پس هر پنجره بنهاده برافشاندن را بدره و تنگ بهم پر ز شیانی و شکر. فرخی. در آرزوی آنکه ببینی شگفتیی بر منظری نشسته و چشمت به پنجره. ناصرخسرو. ، هرچه مشبک باشد. (غیاث اللغات) ، تنکۀ آهنی پرسوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند. (غیاث اللغات). قفص. (لغت نامۀ مقامات حریری) (منتهی الارب). قفس. - پنجرۀ لاجورد، کنایه از آسمان است. (برهان قاطع). - مثل پنجره، شبکه دار. مشبک. دریچه دار. مُغَربَل
اعتکاف زاهد ترسایان و آن پنجاه روز باشد. (از فرهنگی خطی). مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنانکه چلۀ اهل اسلام چهل روز است. (برهان قاطع) : پس از چندین چله در عرض سی سال روم پنجاهه گیرم آشکارا. خاقانی. از پی پنجاهه در ماهی خوران بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب. خاقانی ، ذکران و یادکرد کسی در پایان پنجاه سال
اعتکاف زاهد ترسایان و آن پنجاه روز باشد. (از فرهنگی خطی). مدت اعتکاف نصاری و آن پنجاه روز باشد چنانکه چلۀ اهل اسلام چهل روز است. (برهان قاطع) : پس از چندین چله در عرض سی سال روم پنجاهه گیرم آشکارا. خاقانی. از پی پنجاهه در ماهی خوران بهر عیسی نزل خوان کرد آفتاب. خاقانی ، ذکران و یادکرد کسی در پایان پنجاه سال
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
دریچه ای بود در دیوار که ببیرون نگرند مشبکی باشد که در سرایها بر دریچها نهند، هر چه مشبک باشد، تنکه آهنی پر سوراخ، دیده بان کشتی، خانه چوبین که برای درندگان و طیور سازند قفص قفس. یا پنجره لاجورد. آسمان. یا مثل پنجره. مشبک شبکه دریچه دار مغربل
مخفف پنجاه، پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان، چنگال، جنگ، برثن، مخلب، پنج انگشت بدون کف دست، دست، صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای
مخفف پنجاه، پنج انگشت با کف دست و پا باشد از انسان و حیوانات دیگر، پنج انگشت دست از مچ تا سر انگشتان، چنگال، جنگ، برثن، مخلب، پنج انگشت بدون کف دست، دست، صورت دستی که از طلا و نقره سازند و به مشاهد مقدس برای
نگاه کردن از پنجره: یک دیدار منتفی شده، وارد شدن از پنجره: شکست خوردن یک اقدام، بسته: موانع بر سر راه برنامه های ریخته شده، باز: حمایت آسان، نورگیر: اضطراب - لوک اویتنهاو ۱ـ دیدن پنجره در خواب، علامت آن است که تلاشهای شما برای رسیدن به آرزوهای درخشان، نقش بر آب خواهد شد. ، ۲ـ دیدن پنجره های بسته در خواب، علامت آن است که از عزیزان خود جدا خواهید شد. ، ۳ـ دیدن پنجره های شکسته در خواب، علامت آن است که سوء ظن هایی مصیبت بار به شما هجوم خواهد آورد. ، ۴ـ نشستن بر لب پنجره در خواب، علامت آن است که قربانی حماقت خود خواهید شد. ، ۵ـ اگر خواب ببینید از پنجره وارد خانه می شوید، علامت آن است که برای رسیدن به مقصود خود، از ابزار و وسایلی نادرست استفاده می کنید. ، ۶ـ اگر خواب ببینید از پنجره ای فرار می کنید و به بیرون می روید، علامت آن است که با درد سری دست به گریبان می شوید که شما را از حرکت باز می دارد. ، ۷ـ اگر در خواب از پنجره ای به بیرون نگاه کنید و چیزهایی عجیب به چشمتان بخورد، علامت آن است که در پیش بردن شغل مورد علاقه خود با شکست روبرو می شوید.
نگاه کردن از پنجره: یک دیدار منتفی شده، وارد شدن از پنجره: شکست خوردن یک اقدام، بسته: موانع بر سر راه برنامه های ریخته شده، باز: حمایت آسان، نورگیر: اضطراب - لوک اویتنهاو ۱ـ دیدن پنجره در خواب، علامت آن است که تلاشهای شما برای رسیدن به آرزوهای درخشان، نقش بر آب خواهد شد. ، ۲ـ دیدن پنجره های بسته در خواب، علامت آن است که از عزیزان خود جدا خواهید شد. ، ۳ـ دیدن پنجره های شکسته در خواب، علامت آن است که سوء ظن هایی مصیبت بار به شما هجوم خواهد آورد. ، ۴ـ نشستن بر لب پنجره در خواب، علامت آن است که قربانی حماقت خود خواهید شد. ، ۵ـ اگر خواب ببینید از پنجره وارد خانه می شوید، علامت آن است که برای رسیدن به مقصود خود، از ابزار و وسایلی نادرست استفاده می کنید. ، ۶ـ اگر خواب ببینید از پنجره ای فرار می کنید و به بیرون می روید، علامت آن است که با درد سری دست به گریبان می شوید که شما را از حرکت باز می دارد. ، ۷ـ اگر در خواب از پنجره ای به بیرون نگاه کنید و چیزهایی عجیب به چشمتان بخورد، علامت آن است که در پیش بردن شغل مورد علاقه خود با شکست روبرو می شوید.