- پلنگ
- جانوری معروف که دشمن شیر است
معنی پلنگ - جستجوی لغت در جدول جو
- پلنگ
- حیوانی گوشت خوار و قوی جثه از تیرۀ گربه سانان، نظیر شیر و ببر و بسیار چابک و درنده. پوستش سفید و دارای خال های سیاه. در کوه های آسیا و افریقا زندگی می کند
- پلنگ ((پَ لَ))
- جانوری از تیره گربه سانان و گوشت خوار که روی پوست بدنش خال های سیاه بسیار وجود دارد و آن گونه های متعدد دارد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آواز انگشتان و زنجیر
مربوط به پلنگ، شبیه پوست پلنگ مثلاً لباس پلنگی، تندی و خشمگینی
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
میله آهنی، نام پدرافراسیاب، نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه از جمله نام برادرزاده فریدون پادشاه پیشدادی و نیز پدر افراسیاب
گودیی که در اطراف قلعه بهنگام محاصره حفرکنند مورچال، دیواری که برای حفظ سپاه کشند سنگر، جمعی از سپاهیان و دیگران که دراطراف یا درون قلعه برای تسخیر آن جای جای گمارند
آویخته، آونگان، آویزان
دریچه کوچکی که به یک چشم از آن نگاه کنند
دورنگی، ابلق
آرزو، حاجت
افشاندن آب، آب مترشح: یک پشنگ آب، آب مترشح: یک پشنگ آب
ناقص
سبزه مانند یست که بر روی نان و ماست و دیگر مواد خوردنی بهم میرسد کفه کفک
مسافت ما بین دو قدم، برجستن
سبزه زار، مرغزار، چراگاه
سرخوش، مست، بی خود، مجرد
برنج، آلیاژی زرد رنگ و مرکب از مس و روی که برای ساختن سماور یا کفۀ ترازو و سینی به کار می رود
گیاهی درختچه ای با گل های سرخ، زرد یا سفید که بیشتر در نواحی گرم می روید، دو رنگ و ابلق، به ویژه سیاه و سفید، برای مثال تا برآید لخت لخت از کوه میغ ماغگون / آسمان آبگون از رنگ او گردد خلنگ (منوچهری - ۶۳)
آویخته، آویزان، آونگ، خوشۀ خرما، بندی که از چوب و علف و شاخه های درخت جلوی آب درست کنند
خواهش، آرزو، حاجت، نیاز، برای مثال راست خواهی به این تلنگ خوشم / این کنم به که بار خلق کشم (سنائی۱ - ۱۹۵) ، گدایی
زه، زهوار
زه، زهوار
ناقص، معیوب، سست، عقب افتاده، هرزه، بیهوده
جوهر شمشیر، برق شمشیر، تیغ جوهردار، برق و جلا
صدایی که از برخورد انگشتان بر جایی ایجاد می شود
نوعی پارچۀ ابریشمی ضخیم زردوزی شده که از آن قبا و شلوار و کلاه می دوختند
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن، جلونک، چلونک، بیاره، بیاج
گیاهی که ساقۀ راست و بلند نداشته باشد و شاخه های آن روی زمین بیفتد مانند بوتۀ کدو، خربزه، خیار و مانند آن، جلونک، چلونک، بیاره، بیاج
کلات، کلاته، ده یا قلعه که بر روی کوه ساخته شده باشد، قلعه، پناهگاهی که بر فراز کوه یا جای بلند ساخته شود، ملاذ، دیز، اورا، حصن، ابناخون، دژ، دز، رخّ، دیزه، غلاط
وسیلۀ آهنی نوک تیز با دستۀ چوبی برای کندن زمین
پرنده درنا
پرنده درنا
زنگی سبز رنگ که بر روی نان و بعضی خوردنی های دیگر پیدا می شود، کفک، کپک
پشنج، آبی که از تکان دادن یک چیز تر به کسی یا جایی پاشیده شود، ترشح آب، زنبه، برای مثال با دوات و قلم و شعر چه کار است تو را / خیز و بردار تش و دستره و پیل و پشنگ (ابوحنیفۀ اسکافی - شاعران بی دیوان - ۵۹۱) ، اهرم
نوعی جست و خیز و برداشتن گام های بلند هنگام راه رفتن، جست و خیز، شلنگ تخته
شیلنگ، لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جا به جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر
شلنگ انداختن: جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
شیلنگ، لولۀ لاستیکی یا پلاستیکی برای آب پاشی یا جا به جا کردن مایعات از ظرفی به ظرف دیگر
شلنگ انداختن: جست و خیز کردن، قدم بلند برداشتن
یا فلنگ را بستن فرار کردن
دست افزاری باشد که چاه جویان و گل کاران بدان زمین و دیوار را بکنند
مردم سر وپا برهنه و مجرد
گل و گشاد: (در را ولنگ و واز گذاشته و رفته بود)، بی حساب و کتاب بی نظم و نسق