- پلخته
- قالبی مشبک یا غربال گونه ای که از شاخ بید و مانند آن سازند و پنیر را روی آن نهند تا آب آن برود
معنی پلخته - جستجوی لغت در جدول جو
- پلخته
- ظرف سوراخ سوراخ یا سبد که پنیر را در آن بگذارند تا آبش برود
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
طناب استادان بنا
پارچها و گلولهای علف سوخته که چون آتش در خانه علفی افتد زود آتش آنها را بر هوا برد
فتیله، پنبه تاب داده شده
پیچیده: سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ: یک نقد دو سبیکه بر هم پیخته هر یک هزار مدفوع بدیوان سلطان گزارد
فتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فتیل، پتیله، ذباله
هر چیز سبک و نیم سوخته که از میان آتش به هوا رود
ویژگی کسی که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد، بیکاره و تنبل
لگدی که با پشت پا به نشیمن کسی بزنند
لگدی که با پشت پا به نشیمن کسی بزنند
((پُ لُ تَ یا تِ))
فرهنگ فارسی معین
پارچه ها و گلوله های علف سوخته که چون آتش در خانه علفی افتد زود آتش آن ها را بر هوا برد
تیپا
درهم پیچیده، پیچیده
Loosely
слабо
locker
вільно
livremente
liberamente
libremente
librement
losjes
ढीले रूप से
secara longgar
بفضاضةٍ
באופן רפוי
gevşek bir şekilde
kwa mlegezo
อย่างหลวมๆ