معنی پلخته پلخته ظرف سوراخ سوراخ یا سبد که پنیر را در آن بگذارند تا آبش برود تصویر پلخته فرهنگ فارسی عمید
پلخته پلخته قالبی مشبک یا غربال گونه ای که از شاخ بید و مانند آن سازند و پنیر را روی آن نهند تا آب آن برود فرهنگ لغت هوشیار
پلخته پلخته قالبی مشبک یا غربال گونه ای که از شاخۀ بید و مانند آن سازند و پنیر را روی آن نهندتا آب آن برود و آن را به اسپانیایی پلیتا گویند. رجوع شود به ذیل قوامیس عرب تألیف دزی ج 1 ص 109 س 1 لغت نامه دهخدا
پلفته پلفته پارچها و گلولهای علف سوخته که چون آتش در خانه علفی افتد زود آتش آنها را بر هوا برد فرهنگ لغت هوشیار
پیخته پیخته پیچیده: سلطان او را بگرفت و پانصد هزار دینار زر سرخ: یک نقد دو سبیکه بر هم پیخته هر یک هزار مدفوع بدیوان سلطان گزارد فرهنگ لغت هوشیار
پلیته پلیته فَتیله، پنبۀ تابیده یا نوار نخی که در چراغ نفتی می گذارند، پنبه یا لتۀ تاب داده، فَتیل، پَتیله، ذُباله فرهنگ فارسی عمید
شلخته شلخته ویژگی کسی که کارهایش بی نظم و ترتیب باشد، بیکاره و تنبللگدی که با پشت پا به نشیمن کسی بزنند فرهنگ فارسی عمید