جدول جو
جدول جو

معنی پغم - جستجوی لغت در جدول جو

پغم
پغم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پلم
تصویر پلم
خاک، برای مثال کجا تور و کجا ایرج کجا سلم / اجل پاشید بر رخسارشان پلم (زراتشت بهرام - مجمع الفرس - پلم)، گرد، کاجیره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نغم
تصویر نغم
سخن آهسته، آهنگ، سرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پخم
تصویر پخم
چادری که هنگام تکان دادن درخت میوه دار زیر آن می گیرند تا میوه ها در آن بریزد، چادری که در مجلس جشن و عروسی بر سر دست بلند می کنند تا آنچه نثار می شود در آن بریزد، فخم، تخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پژم
تصویر پژم
پژ، زمین پست و بلند و ناهموار، گل کهنه و نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلم
تصویر پلم
گیاهی که بیشتر در نواحی شمالی ایران می روید، بلندیش تا یک متر می رسد، برگ هایش بزرگ و مرکب از ۷ تا ۱۱ برگچه، گل هایش سفید یا گلی رنگ، میوه اش سیاه رنگ، میوه و پوست و ریشۀ آن خاصیت مسهل دارد، از میوۀ آن مادۀ ملونی به رنگ بنفش استخراج می شود، پلخوم، پلاخون، شون، خمان صغیر، بلسان صغیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رغم
تصویر رغم
خلاف میل کسی رفتار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشم
تصویر پشم
موهایی که بر پوست بدن گوسفند، بز، شتر و امثال آن می روید و از آن پارچه های پشمی بافته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(پَ)
سلسلۀ کوهی نزدیک کابل به هندوکش و کوه بابا پیوسته است سرچشمۀ رود هلمند. (هیرمند - هندمند) از سلسلۀ غربی آن کوه است. احتمال دارد که کوه اوشیدرن یا اوشیدم که هر دو یکی است و مکرراً در اوستا یاده شده همان سلسلۀ کوهی باشد که رود هلمند از آن میخیزد. (از تفسیر یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 297)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اغم
تصویر اغم
تنگ پیشانی ابریکسره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نغم
تصویر نغم
دم برآوردن، آهسته سراییدن، سخن پنهان گفتن، سرود گفتن در غنا
فرهنگ لغت هوشیار
پیام نادرست، کفک انداختن: شتر، بوسیدن: پیرامون دهان، بویه زدن: پیرامون دهان کفک انداختن شتر از دهان، خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند: کریم سانخ آنست بی شک و شبهت کریم سونخ او بی دغا ولغم و زنخ. (سوزنی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
بوی یاب سگ شکاری سگ تازی، بویه کش بوینده بوی خوش، بوسه دادن، شکفتن دهان پیرا دهان زنخ زنخ و ریش شیفتگی، آزوری آزمندی، ماندگاری، بایا دانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم
تصویر پشم
موهائی که بر تن حیوانات چون شتر وگوسفند و بز روید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پدم
تصویر پدم
کاروان کش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دغم
تصویر دغم
اسپ دیزه اسپ سیاه سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضغم
تصویر ضغم
گزیدن به دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پام
تصویر پام
قرض، دین، گونه، وام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شغم
تصویر شغم
آزمند، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
گای، آورد و برد بی آب دادن، به ناز پروردن برده را، آزار رسانیدن بهزی آن که در آسایش و فراخی زندگی کند، خشمناک که در سوز و گداز باشد
فرهنگ لغت هوشیار
از زبان کسی مطلبی (کتبی یا شفاهی) را بدیگری رساندنپیغامرسالت: هم آنگه چو بنشست بر پای خاست پیام سکندر بیاراست راست. (فردوسی) توضیح در قدیم وسیله پیام شخص و نامه هر دو بوده لیکن امروزه غالبا شخص است، سلام درود: بهر بوم و بر کو فرود آمدی ز هر سو پیام و درود آمدی. (شا. بخ 2340: 8)، وحی الهام: در راه عشق وسوسه اهرمن بسی است پیش آی و گوش دل به پیام سروش کن. (حافظ)، اوامر و نواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوم
تصویر پوم
قسمی بازی که در آن گلوله ای را با راکت بسوراخی داخل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
گردنه گریوه کتل بش بند سر کوه، زمین پست و بلند. یا سر پژ گرفتن، (ظاهرا بصورت سخریه و استهزا) کار را بکمال رساندن باشد از خوب یا زشت مثل اینکه امروز گویند: (معرکه کردی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغم
تصویر رغم
کراهت داشتن چیزی را، به خاک آلوده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رغم
تصویر رغم
((رَ))
برخلاف میل کسی عمل کردن، غلبه کردن، به خاک مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغم
تصویر نغم
((نَ))
آهسته سراییدن، آهسته سخن گفتن، آهسته سرایی، آهسته گویی، سخن آهسته، نغمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نغم
تصویر نغم
((نَ غَ))
سخن آهسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغم
تصویر لغم
((لَ))
کفک انداختن شتر از دهان، خبر دادن از چیزی که یقین نداشته باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلم
تصویر پلم
((پَ))
خاک، گرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژم
تصویر پژم
((پَ))
کتل، زمین پست و بلند، پژ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشم
تصویر پشم
((پَ))
موهای بدن گوسفند و شتر، پرز بعضی میوه ها، هیچ و پوچ
پشم در کلاه نداشتن: کنایه از اعتبار نداشتن، بی اعتباری
پشم و پیلی: پشم و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پخم
تصویر پخم
((خَ))
فراوان، زیاد، بسیار، بفجم، فخم، بفخم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پام
تصویر پام
رنگ، لون، شبیه، نظیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره