جدول جو
جدول جو

معنی پسغده - جستجوی لغت در جدول جو

پسغده
بسغده، ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
فرهنگ فارسی عمید
پسغده
(پَ سَ دَ / دِ)
آماده و مهیا ساخته باشد. (برهان قاطع). آراسته. ساخته. سیجیده. چیره. (لغت نامۀ اسدی نخجوانی). بسیجیده. (برهان قاطع در همین لفظ)
لغت نامه دهخدا
پسغده
مهیا ساخته آماده
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
فرهنگ لغت هوشیار
پسغده
((پَ غَ دِ))
مهیا، ساخته، آماده
تصویری از پسغده
تصویر پسغده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آسغده
تصویر آسغده
نیم سوز، هیزم نیم سوخته، برای مثال ایستاده میان گرمابه / همچو آسغده در میان تنور (معروفی - شاعران بی دیوان - ۱۴۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
پسندیده، برای مثال آن چیست ز کردار پسنده که تو را نیست / آن چیست ز نیکویی و خوبی که نداری (فرخی - ۳۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسغده
تصویر بسغده
ساخته، آماده، مهیا، بسیجیده، برای مثال نشاید درون نابسغده شدن / نباید که نتوانش بازآمدن (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۱۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
گندیده، تخم مرغ یا میوه که درون آن فاسد و گندیده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
آماده، مهیا، برای مثال جایی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح / وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ (سوزنی - لغتنامه - آسغده)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ دَ / دِ)
به معنی آسغده است که آماده و مهیا باشد. (برهان) (رشیدی) (آنندراج). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ غَ دَ)
فصال مسغده، شتر کره های شیرمست و فربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). ساغده. و رجوع به ساغده شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَطْ طُ)
ساخته. آماده. سیجیده. بسیجیده:
همی بایدت رفت و راه دور است
بسغده دار یکسر شغلها را.
رودکی.
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
که من مقدمۀ خویش را فرستادم
بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار.
عنصری.
چو آمد سوی کاخ فغفور چین
ابا این بسغده دلیران کین.
اسدی.
جائی که جنگ باشد پذرفته ایم صلح
وآنجا که صلح باشد آسغده ایم جنگ.
سوزنی.
، گردآمده. فراهم شده:
تن و جان چو هر دو فرودآمدند
بیک جای هر دو بسغده شدند.
ابوشکور
مرکّب از: آ، نا + سغده، سخته یعنی سنجیده و وزن کرده، نسنجیده و وزن ناکرده:
خاطر عاطر تو غارت کرد
گنج آسغدۀنهان قلم.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ / دِ)
مرکّب از: آ، نا + سغده، سوخته، نیم سوز:
ایستاده میان گرمابه
همچو آسغده در میان تنور.
معروفی
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ دَ / دِ)
ساخته و آماده و مهیا. (برهان). آسغده. (مؤید الفضلاء). رجوع به آسغده شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سُ دَ/ دِ)
پسغده. آسغده. آماده و ساخته و مهیا. (برهان). آماده و مهیا. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساخته و آماده. بسغدیدن مصدر آن و آسغده نیز گویند. (رشیدی). سازواری. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). ساخته چون سازگاری. (لغت فرس اسدی). آماده و ساخته شده باشد به جهت کاری و شغلی. (سروری). مرد ساخته برای کاری. (مؤید الفضلاء). رجوع به بسیجیده و شعوری ج 1 ورق 195 شود. ساخته شده، بود. (صحاح الفرس). بسیجیده باشد. (اوبهی) :
تن و جان چو هر دو فرود آمدند
به یک جای هر دو بسغده شدند.
ابوشکور.
نشاید درون نابسغده شدن
نباید که نتوانش بازآمدن.
ابوشکور.
همی بایدت رفت و راه دور است
بسغده دار یکسر شغل راها.
رودکی.
که من مقدمۀ خویش را فرستادم
بدانکه آمدنم را بسغده باشد کار.
عنصری.
بدانکه چون بکند مهرگان به فرخ روز
به جنگ دشمن وارون کند بسغده سپاه
خجسته بادت فرخنده جشن و فرخ باد
بسغده رفتن و بیرون شدن ز خانه به راه.
فرخی.
چو آمد سوی کاخ فغفور چین
ابا این بسغده دلیران کین.
اسدی.
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دِ)
نام یکی از دیه های تنکابن مازندران. (مازندران و استرآباد رابینو ص 106)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
دست زده. دست رسیده. و دست مالیده باشد و سوراخ کرده را نیز گویند. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
(پَ لَ دَ / دِ)
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد. (برهان قاطع). و گویند مرغ بیضه ای را پلغده کرد، یعنی گنده کرد و بچه نیاورد. پوسیده و درهم شده. (فرهنگ رشیدی) :
دو خایه گنده پلغده شده هم اندر وقت
شکست و ریخت همانجا سپیده و زرده.
سوزنی.
غرقله، پلغده گردیدن تخم مرغ و خربزه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تخم مرغ و میوه ای که درون آن گندیده و ضایع شده باشد پوسیده و در هم شده: مرغ بیضه را پلغده کرد (یعنی گنده کرد و بچه نیاورد)
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته مقبول، خوب نیکو، نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشد که در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسوده
تصویر پسوده
دست زده دست مالیده بسوده، سوراخ کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
ساخته، آماده
فرهنگ لغت هوشیار
آماده مهیا ساخته، شخصی که کارها را سامان کند و بسازد انجام دهنده. توضیح شاهدی که جهانگیری برای این کلمه آورده بیت ذیل از فرخی است: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغده سپاه) هدایت اصل بیت را چنین ضبط کند: (بدانکه چون بکند مهرگان بفرخ روز بجنگ دشمن وارون کشد بسغد سپاه) و سغد همان شهر معروف است که از جنات اربعه بشمار میرفته. هدایت گوید: (چون در قدیم الایام رسم کتاب بوده که برزبرشین سه نقطه بربالا مینهاده اند برای دفع شبهه فیمابین شین و سین نقطه ای در زیر سین میگذاشته اند و هنوز این قاعده در کتب سالفه برقرار است. میر جمال الدین انجوی شیرازی صاحب جهانگیری سه نقطه زیر سین را بای پارسی تصور کرده (پسغده) و (بسغده) خوانده از معنی سغد غافل مانده بسغده را صفت سپاه خوانده و آراسته و ساخته معنی نوشته) ولی باید دانست که از نظر لغت بسغده پسغده صحیح مینماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلغده
تصویر پلغده
((پَ لَ دَ))
گندیده، تخم مرغ یا میوه گندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بسغده
تصویر بسغده
((بَ سُ دِ))
آماده، مهیا، کسی که کارها را سامان دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
((سَ دِ))
آماده، مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسغده
تصویر اسغده
((اَ سَ دِ))
ساخته، آماده و مهیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسغده
تصویر آسغده
((سُ دِ))
نیم سوز، هیزم نیم سوخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
روستایی در عباس آباد که اکنون درون شهر جای دارد و سابقا شامل
فرهنگ گویش مازندرانی