چاق، فربه، برای مثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، حیوانی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود آتشدان، مجمر، عودسوز
چاق، فربه، برای مِثال اسب لاغرمیان به کار آید / روز میدان، نه گاو پرواری (سعدی - ۶۰)، حیوانی که آن را در جای خوب ببندند و خوراک خوب بدهند تا فربه شود آتشدان، مجمر، عودسوز
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مِثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مِثال به ایران بسی دوستدارش بُوَد / چو خاقان یکی دستوارش بُوَد (فردوسی - ۸/۱۸۹)
مانند پدر. همچون پدر: پدروار با درد جنگ آورد جهان بر جهانجوی تنگ آورد. فردوسی. پدروارش از مادر اندر پذیر وزین گاو نغزش بپرور بشیر. فردوسی. ترا بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی. فردوسی. سه سالش پدروار از آن گاو شیر همی داد هشیار زنهار گیر. فردوسی. والا پسر صاحب عادل که پدروار شد بر هنر و ملک هنرمندی والی. سوزنی
مانند پدر. همچون پدر: پدروار با درد جنگ آورد جهان بر جهانجوی تنگ آورد. فردوسی. پدروارش از مادر اندر پذیر وزین گاو نغزش بپرور بشیر. فردوسی. ترا بود باید نگهبان اوی پدروار لرزنده بر جان اوی. فردوسی. سه سالش پدروار از آن گاو شیر همی داد هشیار زنهار گیر. فردوسی. والا پسر صاحب عادل که پدروار شد بر هنر و ملک هنرمندی والی. سوزنی
جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوفه خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه: (اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری) (گلستان)
جانوری که در جای مناسب نگاهدارند و علوفه خوب دهند تا فربه شود فربه کرده فربه پروری مسمن اکوله علوفه علیفه: (اسب لاغر میان بکار آید روز میدان نه گاو پرواری) (گلستان)