جدول جو
جدول جو

معنی پساپیش - جستجوی لغت در جدول جو

پساپیش
پس و پیش، عقب و جلو
تصویری از پساپیش
تصویر پساپیش
فرهنگ فارسی عمید
پساپیش
(پَ)
پس و پیش. قبل و بعد. اطراف. جوانب: چگونه است که کار خود را جد دانی و پساپیش کارهای خود را نگاه میداری. (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
پساپیش
پس و پیش جوانب اطراف
تصویری از پساپیش
تصویر پساپیش
فرهنگ لغت هوشیار
پساپیش
نامرتب
تصویری از پساپیش
تصویر پساپیش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پاپیچ
تصویر پاپیچ
هر چیزی که به پا بپیچند، آنچه به پا بپیچند، نواری که به ساق پا می پیچند، مچ پیچ
فرهنگ فارسی عمید
بقیۀ میوه که در آخر فصل و پس از چیدن میوه جا به جا در شاخه های درخت مانده باشد و بعد آن ها را بچینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
پی در پی، پشت سر هم، دنبال هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
آسودگی، راحتی، استراحت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیش پیش، پیش تر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراپیش
تصویر فراپیش
پیش، جلو، برای مثال اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش (نظامی۲ - ۲۴۹)، هر جا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳ - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
(وَ دَ)
تغییر محل دادن
لغت نامه دهخدا
(وَ شُ دَ)
امام. (مهذب الاسماء). در پیش چیزی:
اینهمه محنت که فراپیش ماست
اینت صبورا که دل ریش ماست.
نظامی.
فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه تاریخ قم).
- فراپیش آمدن:
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش.
نظامی.
- فراپیش داشتن، عرضه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
آینۀ جهد فراپیش دار
درنگر و پاس رخ خویش دار.
نظامی.
متاعی که در سلۀ خویش داشت
بیاورد و یک یک فراپیش داشت.
نظامی.
- فراپیش گرفتن، پیش انداختن: لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57).
- فراپیش نهادن:
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزاروهفتصد مثقال کم بیش.
نظامی.
هر جا که قدم نهی فراپیش
بازآمدن قدم بیندیش.
نظامی.
رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا
(پَ پی)
در مرتبه و نفر دوم در حق بازی کردن. بعد از پیش. پشت سردو (در تداول مردم قزوین)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: پیش و الف واسطه (وقایه، و پیش) پیش پیش، مقدم بر همه، از پیش همه، جلوتر از دیگران، منا، (منتهی الارب)، مبداء، لقاط، (منتهی الارب) :
گرچه ما را نیست پیشاپیش دود مشعلی
نیست دود آه مظلومی هم از دنبال ما،
واعظ قزوینی،
هر کجا روی آورم بخت سیه همره بود
گاه دوشادوش من گاهی به پیشاپیش من،
(از فرهنگ ضیاء)،
دلا دلدار می آید به سروقت اسیرانش
گر از خود می روی تأثیر پیشاپیش می افتد،
تأثیر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
میوه ای که در باغها پس از چیدن میوه جابجا بر سر درخت ماند. سبدچین (؟). (برهان قاطع در ذیل کلمه سبدچین)
لغت نامه دهخدا
در تداول اطفال، گربه، پی پیشی
لغت نامه دهخدا
کفش پا افزار (مطلقا)، (خصوصا) کفش راحتی مخمل مزین به یراقهای طلا و دانه های الماس بدلی که یک قرن پیش زنان ایرانی در داخل منزل آنرا بپامیکردند، عایق و مانع و سدی که در راه پیشرفت یا زندگانی مردم ایجاد کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پی پیش
تصویر پی پیش
دوم در حق بازی کردن بعد از پیش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
مقدم بر همه، مبداء، پیش بینی، جلوتراز دیگران
فرهنگ لغت هوشیار
بقیه میوه ای که در باغها بعد از چیدن میوه جابجا بر سر درخت مانده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پساپیس
تصویر پساپیس
عقب و جلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپساپیشی
تصویر سپساپیشی
پس و پیشی تقدم و تاخر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
پی در پی، پشت سر هم، متتابع، یکی پس از دیگری، مسلسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پساپیش شدن
تصویر پساپیش شدن
تغییر محل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستیش
تصویر پستیش
فرانسوی ساختگی، کلاه گیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاپیچ
تصویر پاپیچ
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراپیش
تصویر فراپیش
پیش، جلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپساپیشی
تصویر سپساپیشی
((س پَ))
تقدم و تأخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیشاپیش
تصویر پیشاپیش
پیشتر از همه، جلوتر از همه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیاپی
تصویر پیاپی
مکرر، مداوم، متوالی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسایش
تصویر آسایش
فراغت، رفاه، استراحت
فرهنگ واژه فارسی سره
نام قلعه ای قدیمی در دهکده ی نوای لاریجان واقع در منطقه ی
فرهنگ گویش مازندرانی
به جلو یا عقب افتادن کار
فرهنگ گویش مازندرانی
به پشت، به سوی پشت، عقب عقبی
فرهنگ گویش مازندرانی