جدول جو
جدول جو

معنی فراپیش

فراپیش
(وَ شُ دَ)
امام. (مهذب الاسماء). در پیش چیزی:
اینهمه محنت که فراپیش ماست
اینت صبورا که دل ریش ماست.
نظامی.
فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه تاریخ قم).
- فراپیش آمدن:
اگر صد وجه نیک آید فراپیش
چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش.
نظامی.
- فراپیش داشتن، عرضه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) :
آینۀ جهد فراپیش دار
درنگر و پاس رخ خویش دار.
نظامی.
متاعی که در سلۀ خویش داشت
بیاورد و یک یک فراپیش داشت.
نظامی.
- فراپیش گرفتن، پیش انداختن: لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57).
- فراپیش نهادن:
به خوان زر نهادندی فراپیش
هزاروهفتصد مثقال کم بیش.
نظامی.
هر جا که قدم نهی فراپیش
بازآمدن قدم بیندیش.
نظامی.
رجوع به فرا شود
لغت نامه دهخدا