پیش، جلو، برای مثال اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش (نظامی۲ - ۲۴۹)، هر جا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳ - ۵۳۳)
پیش، جلو، برای مِثال اگر صد وجه نیک آید فراپیش / چو وجهی بد بُوَد زآن بد بیندیش (نظامی۲ - ۲۴۹)، هر جا که قدم نهی فراپیش / بازآمدن قدم بیندیش (نظامی۳ - ۵۳۳)
امام. (مهذب الاسماء). در پیش چیزی: اینهمه محنت که فراپیش ماست اینت صبورا که دل ریش ماست. نظامی. فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه تاریخ قم). - فراپیش آمدن: اگر صد وجه نیک آید فراپیش چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش. نظامی. - فراپیش داشتن، عرضه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : آینۀ جهد فراپیش دار درنگر و پاس رخ خویش دار. نظامی. متاعی که در سلۀ خویش داشت بیاورد و یک یک فراپیش داشت. نظامی. - فراپیش گرفتن، پیش انداختن: لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57). - فراپیش نهادن: به خوان زر نهادندی فراپیش هزاروهفتصد مثقال کم بیش. نظامی. هر جا که قدم نهی فراپیش بازآمدن قدم بیندیش. نظامی. رجوع به فرا شود
اَمام. (مهذب الاسماء). در پیش چیزی: اینهمه محنت که فراپیش ماست اینْت صبورا که دل ریش ماست. نظامی. فراپیش او غلامی چراغی در دست گرفته بود. (ترجمه تاریخ قم). - فراپیش آمدن: اگر صد وجه نیک آید فراپیش چو وجهی بد بود زآن بد بیندیش. نظامی. - فراپیش داشتن، عرضه کردن. (یادداشت بخط مؤلف) : آینۀ جهد فراپیش دار درنگر و پاس رخ خویش دار. نظامی. متاعی که در سلۀ خویش داشت بیاورد و یک یک فراپیش داشت. نظامی. - فراپیش گرفتن، پیش انداختن: لوط را فرمود که برخیز ورختهای خود را برگیر و دختران را فراپیش گیر. (قصص الانبیاء ص 57). - فراپیش نهادن: به خوان زر نهادندی فراپیش هزاروهفتصد مثقال کم بیش. نظامی. هر جا که قدم نهی فراپیش بازآمدن قدم بیندیش. نظامی. رجوع به فرا شود