جدول جو
جدول جو

معنی پزی - جستجوی لغت در جدول جو

پزی(پَ)
مزید مؤخر که بدنبال بعض کلمات آید از فعل پختن و به کلمه معنی عمل پختن و محل پختن دهد: آجرپزی. کوره پزی. صابون پزی. کله پزی. شیرینی پزی. حلواپزی
لغت نامه دهخدا
پزی
پاشنه، بنیاد، زیربنا، توان، مایه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پری
تصویر پری
(دخترانه)
فرشته، جن، همزاد، در فرهنگ عوام، موجودی بسیار زیبا نیکوکار و نامرئی که گاه خود را نشان می دهد و با جمالش انسان را فریفته خود می کند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزیسیون
تصویر پزیسیون
جا، مکان، موضع، وضع و حالت
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
حالت آنچه پخته باشد. پخته شدگی
لغت نامه دهخدا
(گَ کَ دَ)
پختن. پخته شدن:
هر میوه که در باغ جهان بد همه پخته ست
ای غورۀ چون سنگ نخواهی تو پزیدن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(گَ مِ شَ دَ)
نشکنج گرفتن. (فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
قابل پختن. که پختن او ضرور است
لغت نامه دهخدا
(پِ یِلْ لُ)
جووانّی. آهنگساز ایتالیائی. مولد او به تارانت بسال 1741 میلادی و بسال 1816 میلادی درگذشته است
لغت نامه دهخدا
(گَ گِ رِ تَ)
بزبان زند و پازند بمعنی دادن باشد که در مقابل گرفتن است ویزیونمی یعنی میدهم و پزیونید یعنی بدهید. (برهان قاطع). و مراد صاحب برهان از کلمات زند و پازند غالباً هزوارش هاست
لغت نامه دهخدا
(پُ زِ دُ)
رب النوع دریا در اساطیر یونان قدیم و آن با نپتونس رومیان یکی است
لغت نامه دهخدا
(تُپْ پُ)
خال تپزی، در تداول خال پیک ورق بازی را گویند
لغت نامه دهخدا
تصویری از پهی
تصویر پهی
خر زهره، خربزه تلخ حنظل پهنور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزی
تصویر رزی
در ترکیب آید به معنی رزیدن رنگرزی
فرهنگ لغت هوشیار
رفتن بشتاب و نه نرم رفتار متوسط، جمع (نوند شتابنده هنجار جوی چنان شد که بادش نه دریافت پوی) (گرشاسب نامه) -2 در بعضی ترکیبات بجای پوینده آید: چالاک پویراه پوی. توضیح در سگ پوی و گرگ و پوی بمعنی پوینده مانند سگ و مانند گرگ آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزا
تصویر پزا
غذائی که زود پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزش
تصویر پزش
عمل پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزوی
تصویر پزوی
فرومایه ترین مردم پست طبع دنی ارذل ناس پژوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسی
تصویر پسی
تاخیر
فرهنگ لغت هوشیار
پول کوچک مسین یا برنجین کم بها پول ریزه نازک بسیار تنک رایج قاز پاپاسی پشیزه پشی جندک تسو طسوج، سکه مسین ساسانیان، فلس که شست تای آن یکدرم بوده است، سکه قلب، فلس ماهی پولک ماهی، گلها از زر و سیم که برای زینت بر دوال کمر دوزند نوپلکهای چرم که بدامن چادر دوزند و بند از آن گذرانند. یا به پشیزی نیرزیدن، سخت بی ارج و قدر بودن سخت ناچیز بودن، یا پشیز از دینار ندانستن، قوه تمیز و تشخیص نیک از بد و صحیح از سقیم ندانستن
فرهنگ لغت هوشیار
موجود مافوق طبیعی که اصلش از آتش است و بچشم نیاید و غالباً نیکوکار است آکندگی، مملوی، انباشتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزی
تصویر خزی
پست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزی
تصویر جزی
جمع جزیه، پارسی تازی گشته گزیت ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پای
تصویر پای
قدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدگی
تصویر پزیدگی
پخته شدگی
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی از تیره اسفناجیان که جزو دسته چغندر است و مانند آن در ریشه اش مواد غذایی اندوخته میکند سلق پاژو سلیقه. سلقی
فرهنگ لغت هوشیار
تهی خالی بی خورش ساده تنها: نان پتی، برهنه روت لخت عور: پاپتی، آشکار. یا دوغ پتی. دوغ بی کره و روغن و بسیار آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیسیون
تصویر پزیسیون
فرانسوی کجایی (این زبانزد فرزانی)، نهاد، چگونگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدنی
تصویر پزیدنی
قابل پختن که پختن او ضرور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)، پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزیدن
تصویر پزیدن
پخته شدن، رسیدن (میوه)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پری
تصویر پری
جن
فرهنگ واژه فارسی سره
از بالا پاشنه ی پا تا زیر گودی پشت زانو
فرهنگ گویش مازندرانی
برآمدگی، مانع، مزاحم
فرهنگ گویش مازندرانی