جدول جو
جدول جو

معنی پزنده - جستجوی لغت در جدول جو

پزنده
کسی که چیزی را می پزد، آنکه غذا می پزد
آشپز، آنکه کارش پختن خوراک است، طبّاخ، طابخ، باورچی، خوٰالیگر، مطبخی، خورشگر
تصویری از پزنده
تصویر پزنده
فرهنگ فارسی عمید
پزنده
(پَ زَ دَ / دِ)
طباخ. طأهی. خوالیگر. دیگ پز. آشپز. باورچی. خوراک پز، آنچه بر زخم و جراحت نهند. پختن مادّه را مرهم. ملهم. (برهان)
لغت نامه دهخدا
پزنده
آشپز خوراک پز دیگ پز خوالیگر طباخ، آنچه بر زخم و جراحت نهند برای پختن ماده زخم مرهم
فرهنگ لغت هوشیار
پزنده
((پَ زَ دِ))
آشپز، خوالگیر
تصویری از پزنده
تصویر پزنده
فرهنگ فارسی معین
پزنده
آشپز، خورشگر، طباخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نزنده
تصویر نزنده
بیرون کشنده، روان، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بزنده
تصویر بزنده
وزنده، جهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
رنگ کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
پسندیده، برای مثال آن چیست ز کردار پسنده که تو را نیست / آن چیست ز نیکویی و خوبی که نداری (فرخی - ۳۷۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گزنده
تصویر گزنده
حیوان یا حشره ای که انسان را بگزد و نیش بزند، جانور زهردار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
کسی که روی زمین می خزد، در علم زیست شناسی خزندگان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنده
تصویر پرنده
پرواز کننده، هر جانوری که در هوا پرواز کند، هر جانوری از خانوادۀ پرندگان
فرهنگ فارسی عمید
جهنده روان: وهرآن چیزی که ویرا خون نزنده نباشدچون درآب میرودباکی نبود
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بگزد (با نیش و دندان) : دیدم که زبان سگ گزنده است دندان جفاش ازان شکستم. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزنده
تصویر مزنده
مزه کننده، مکنده
فرهنگ لغت هوشیار
پذیرفته مقبول، خوب نیکو، نوعی از کباب و آن قرصهای قیمه باشد که در روغن بریان کنند و گاهی بی روغن بریان کنند
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پریدن، هر جانوری که می پرد مرغ طیر طایر، جمع پرندگان مقابل چرنده. نام یک فردازرده پرندگان نام عام فردی از حیوانات ذی فقاری که به رده پرندگان تعلق دارد، که پرواز کند که بپرد پرواز کننده طایر: (ما چیزها را دروهم توانیم آورد که بحس نیافته باشیم چون مردم پرنده) (بابا افضل) یا پرنده پر نمیزند. خیلی خلوت و آرام بود. یا پرنده چراغ. پروانه. فراشه. یا (هواپیمایی) پرسنل پرنده. کسانی که در نیروی هوایی با هواپیما پرواز میکنند و رانندگی آنرا بعهده دارند. یا پرنده آتشین. یکی از انواع اختر. یا ماهی پرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
جانوری که کشان کشان راه میرود، آنکه می خزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزنده
تصویر رزنده
آنکه پارچه لباس نخ و غیره را رنگ کند صباغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزنده
تصویر بزنده
اسم بزیدن، جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرنده
تصویر پرنده
((پَ رَ دِ))
هر جانوری که می پرد، مرغ، طیر، جمع پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
((خَ زَ دَ یا دِ))
جانوری که روی زمین بخزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسنده
تصویر پسنده
سلیقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پکنده
تصویر پکنده
منفجره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
Creeping, Crawling
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
rampant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
ползущий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
kriechend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
повзучий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
pełzający
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
爬行的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
rastejante
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
strisciante
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
reptante
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از خزنده
تصویر خزنده
kruipend
دیکشنری فارسی به هلندی