جدول جو
جدول جو

معنی پزد - جستجوی لغت در جدول جو

پزد
(پَ)
خون باشد که بعربی دم گویند و بعضی بمعنی جان گفته اند که بعربی روح خوانند. (برهان قاطع). روان
لغت نامه دهخدا
پزد
((پَ))
خون، جان
تصویری از پزد
تصویر پزد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پود
تصویر پود
رشته، نخ، مقابل تار، رشته ای که در پهنای پارچه بافته می شود، برای مثال بیاموختشان رشتن و تافتن / به تار اندرون پود را بافتن (فردوسی - ۱/۴۲)، پوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هزد
تصویر هزد
سگ آبی، حیوانی پستاندار از راستۀ جوندگان با سر گرد، گوشهای کوچک، پاهای پرده دار، دم پهن پوست لطیف و موهای خرمایی که در آب به خوبی شنا می کند و در کنار رودخانه ها به طور دسته جمعی خانه های محکم دو طبقه برای خود می سازند، در زیر شکمش غده ای معروف به جند بیدستر یا خایۀ سگ آبی قرار دارد که در طب قدیم به کار می رفت، سگ لاب، قندس، سقلاب، بیدست، سمور آبی، بیدستر، بادستر، ویدستر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزدک
تصویر پزدک
حشرۀ ریزی که در گندم تولید می شود و آن را می خورد، شپشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رزد
تصویر رزد
حریص در خوردن، پرخور، بسیار خوار، حریص، شکم پرست، رس، رژد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نزد
تصویر نزد
پیش، پیش کسی، در کنار یا برابر کسی، در نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزد
تصویر مزد
آنچه در برابر کاری گرفته شود، اجرت، پاداش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پاد
تصویر پاد
ضد، پسوند متصل به واژه به معنای مخالف مثلاً پادتن، پادزهر
تخت، اورنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دزد
تصویر دزد
کسی که مال دیگران را بی خبر و پنهانی ببرد، آنکه چیزی از دیگران بدزدد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جزد
تصویر جزد
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، چزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چزد
تصویر چزد
جیرجیرک، زنجره، حشره ای سبز رنگ و شبیه ملخ که نوع نر آن به وسیلۀ اندام نازکی در زیر شکم صدای تیز و بلندی در کشتزارهای غله تولید می کند، سیرسیرک، جرواسک، جزد، زانه، زلّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پند
تصویر پند
نصیحت، اندرز، برای مثال پند گیر از مصائب دگران / تا نگیرند دیگران به تو پند (سعدی - ۱۸۷)، گرچه دانی که نشنوند بگوی / هرچه دانی ز نیک خواهی و پند (سعدی - ۱۵۷)
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، جول، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی، برای مثال تا نبود چون همای فرخ کرگس / همچو نباشد به شبه باز خشین پند (فرخی - ۴۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پزا
تصویر پزا
پزنده، آنچه زود پخته شود، زودپز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پند
تصویر پند
در چاپ و نشر، واحد ضخامت فاصله هایی که بین حروف گذاشته می شود، معادل یک چهل و هشتم کوادرات، پنت
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ)
کرمکی باشدکه گندم را خورد و خراب کند. (برهان قاطع). شپشه
لغت نامه دهخدا
تصویری از پید
تصویر پید
بیفایده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پند
تصویر پند
نصیحت، اندرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پود
تصویر پود
رشته، نخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزش
تصویر پزش
عمل پختن
فرهنگ لغت هوشیار
جانوریست شبیه بملخ و کوچکتر از آن که پیوست بانگ کند صرار چهره ریسک چرخه ریسک گوزده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزد
تصویر رزد
بسیار خوار پر خور اکول، حریص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عزد
تصویر عزد
گاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت کار کردن، اجرت کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دزد
تصویر دزد
سارق، کسی که میدزدد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاد
تصویر پاد
نگاهبان، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نزد
تصویر نزد
کنار، بر، بحضور، در نزدیکی، بخدمت، پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزدک
تصویر پزدک
کرمکی باشد که گندم را خورد و خراب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزا
تصویر پزا
غذائی که زود پزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاد
تصویر پاد
پات، تخت، سریر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاد
تصویر پاد
پیشوندی که معنای ضد و مخالف را می رساند مانند، پادزهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پاد
تصویر پاد
مخالف، ضد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پند
تصویر پند
عبرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دزد
تصویر دزد
سارق
فرهنگ واژه فارسی سره