جدول جو
جدول جو

معنی پزانیدن - جستجوی لغت در جدول جو

پزانیدن
(گَ مِ دَ)
پزاندن. پختن. انضاج. (زوزنی) ، رسانیدن دمل و امثال آن: چون گندم که اندر شکم غذاست... و چون بر بیرون نهی جراحتها را بپزاند. (الابنیه). و اگر بپزانیدن حاجت آید علاج پزانیدن خناق کنند و چون پخته شد... (ذخیرۀ خوارزمشاهی). حرارت غریزی همیشه به اندازۀ خویش رطوبتها را می جنباند و می پزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آماس را نرم کند و بپزاند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). تا مؤنت پزانیدن بر وی سبک تر آید. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر روزی چند بگذرد بچیزهای پزاننده و تحلیل کننده حاجت آید... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
پزانیدن
پختن، رسانیدن دمل و امثال آن: (و آماس را نرم کند و بپزاند) (ذخیره خوارزمشاهی)
تصویری از پزانیدن
تصویر پزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
پختن، مادۀ خوراکی را روی آتش گذاشتن و حرارت دادن تا قابل خوردن شود، طبخ کردن، نرم و قابل خوردن شدن مواد غذایی توسط حرارت، طبخ شدن ، اشیای سفالی را در کوره گذاشتن و حرارت دادن
فرهنگ فارسی عمید
(گَ رَ تَ)
پزانیدن. پختن
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ بُ دَ)
چزاندن. ضعیفی و حقیری را آزار کردن. ضعیف چزانی کردن. کسی را به زبان یا بعمل چزاندن و آزار کردن، حق ضعیفان را پامال کردن. رجوع به چزاندن شود
لغت نامه دهخدا
(نِ شُ دَ)
وزاندن. به وزیدن داشتن: همچون باد و هوا و آب که خوش میوزانی و روان میکنی. (کتاب المعارف) ، دمیدن. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، برزدن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ خوَرْ / خُرْ دَ)
گزیدن کنانیدن. (ناظم الاطباء). وادار به گزیدن کردن. اعضاض. (منتهی الارب) ، جفا کردن و ستم نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ کَدَ)
مطایره. (زوزنی) تطییر. اطاره. (تاج المصادر بیهقی). پراندن. پرواز دادن. استطاره. تذریه، کنایه از تعریف کردن. (برهان) (فرهنگ رشیدی) :
کهن ژندۀ خویش را می پرانم.
ظهوری (از فرهنگ رشیدی).
، انداختن. پرتاب کردن
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو اُ دَ)
لغزیدن. لیز خوردن، سکندری خوردن: الازلاق، بخزانیدن وبستردن و بخیز بیفکندن است. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(گَ نُ / نِ / نَ دَ)
آب دادن کشت و باغ. سقایت. مشروب کردن:
ای روزی دلها رسان جان کسان و ناکسان
ترکاری وباغی پسان هموار و ناهمواره ای.
مولوی (از فرهنگ جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روانیدن
تصویر روانیدن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درانیدن
تصویر درانیدن
پاره کردن چاک دادن دریدن شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمانیدن
تصویر رمانیدن
رم دادن گریزاندن، متنفر ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رهانیدن
تصویر رهانیدن
نجات دادن خلاص کردن (از قید و بند)
فرهنگ لغت هوشیار
جهاند خواهد جهاند بجهان جهاننده جهانده بجستن واداشتن پرش دادن به جست و خیز وادار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
چیزی را بدست کسی دادن تسلیم کردن، کسی را بجایی یا نزد کسی بردن، چیزی را بچیزی متصل کردن، ابلاغ کردن خبر یا پیامی، پروراندن بالغ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربانیدن
تصویر ربانیدن
جمع ربانی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) ربانیین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشانیدن
تصویر خشانیدن
بدندان ریش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو کردن چیزی باریک و نوک تیز مانند خار سوزن و غیره دربدن یا در جسمی دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهانیدن
تصویر دهانیدن
متعدی دادن، وا داشتن که بدهد، عطا کردن، فرمودن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی یا جانوری را بدویدن وا داشتن اسب را بتاخت در آوردن، بیرون کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزاریدن
تصویر آزاریدن
آزرده شدن، آزرده کردن آزردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانیدن
تصویر آبانیدن
ستودن، مدح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسانیدن
تصویر بسانیدن
مشروب کردن آب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بزائیدن
تصویر بزائیدن
زایل وپاک کردن رنگ، صیقلی نمودن، زدودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزانیدن
تصویر ارزانیدن
به قیمت در آوردن به قیمت کم خریدن ارزان خریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
پزانیدن پختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گزانیدن
تصویر گزانیدن
وادار بگزیدن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاییدن
تصویر پزاییدن
پختن پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزائیدن
تصویر پزائیدن
پختن پزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسانیدن
تصویر پسانیدن
آب دادن کشت و باغ مشروب کردن سقایت
فرهنگ لغت هوشیار
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
فرهنگ لغت هوشیار
خم کردن، کج گردانیدن، تقلید کردن، گفتگو و حرکات و سکنات مردم بطریق مسخرگی، تقلید از حرکات و اقوال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پزاندن
تصویر پزاندن
((پَ دَ))
پختن، پزانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسانیدن
تصویر پسانیدن
((پَ دَ))
آب دادن، آبیاری مزارع و باغ ها
فرهنگ فارسی معین