جدول جو
جدول جو

معنی پریچه - جستجوی لغت در جدول جو

پریچه
(دخترانه)
پری کوچک
تصویری از پریچه
تصویر پریچه
فرهنگ نامهای ایرانی
پریچه
(پَ چَ / چِ)
پوست و پوشال خرما که ریسمان تابند. لیف خرما. پیشن. پیشند. آژوغ. آزغ. آزوغ
لغت نامه دهخدا
پریچه
(پَ چَ)
یکی از مسلحه های مازندران، ولی در تاریخ طبرستان ابن اسفندیار (چ طهران صص 73-74 و 180 و...) تریجه آمده و صحیح همین است. تریجه مشتق از توران جیر است. (تاریخ طبرستان ص 73)
لغت نامه دهخدا
پریچه
پوست و پوشال خرما که بدان ریسمان بافند لیف خرما پیشن پیشند آژوغ آزغ آزوغ
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریچهر
تصویر پریچهر
(دخترانه)
زیبا روی، نام همسر جمشید شاه، پریچهره
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پریده
تصویر پریده
پروازکرده، به هوارفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریچه
تصویر سریچه
دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد
دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک، گازرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پریده
تصویر پریده
پر شده، انباشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسریچه
تصویر پسریچه
پسرک، پسر کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کریچه
تصویر کریچه
کریچ، خانۀ کوچک، خانه ای که فالیزبانان با شاخه های درخت برای خود درست می کنند، کرچه، گریچ، کومه، کازه، برای مثال داشت لقمان یکی کریچۀ تنگ / چون گلوگاه نای و سینۀ چنگ (مرزبان نامه - ۱۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پایچه
تصویر پایچه
پاچه، پای انسان یا گوسفند از زانو تا کف پا، پای پخته شدۀ گوسفند، بز یا گاو که لزج و مولد خون است و برای اشخاص کم بنیه، لاغر و مبتلایان به امراض ریه نافع است، بازه، پاژه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، پنجرۀ خانه، روزن
دریچۀ اطمینان: سوراخ و دریچه ای که در بعضی از ماشین ها ساخته می شود تا هر وقت بخار ماشین زیاد شود و خطر انفجار باشد خود به خود باز شود و بخار زاید را خارج سازد
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ)
از پای و چه ادات تصغیر، پاچه. دهانۀ هر یک از دو بخش شلوار. هر یک از دو بخش شلوار. پایچه، پاچۀ تنبان و شلوار باشد و آنرا بعربی رجلان خوانند، کراع. پاچه. پاچها، بالغاء. (منتهی الارب). و نیز رجوع به پاچه شود
لغت نامه دهخدا
(بِ چَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. سکنۀ آن 400 تن. آب آن از رود خانه کارون و محصول آن غلات و صیفی و سبزی است. ساکنان این ده از طایفۀ معاوی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(پَ نَ / نِ)
از پری بمعنی پریر و اینه که علامت نسبت است چون ی و یین، پریروزی. پریروزینه
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ / دِ)
پروازکرده. طیران کرده، تبخیرشده. متصاعدشده، زائل شده. نابودشده.
- رنگ پریده، رنگ باخته. رنگ رفته. کم رنگ شده
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ / دِ)
پرشده. مملو. ممتلی. انباشته
لغت نامه دهخدا
در چهارفرسخ و نیم غربی دشت است. (فارسنامۀ خطی ناصری)
لغت نامه دهخدا
(پُ / پِ چَ /چِ / پُ / پِ سَ چَ / چِ)
پسر کوچک، پسر بدکاره. (برهان قاطع) (فرهنگ رشیدی). در فرهنگ پسریچه بوزن جنبیده آورده بمعنی پسران بدکار. (در لغت نامۀ خطی مجهول) ، مردم سفله. (برهان قاطع). بدکار و سفله باشد. کذا فی المؤید. مردم پست فرومایه. دون. رذل
لغت نامه دهخدا
(پَ چِ)
که چهره و سیمای پری دارد. پریچهره. پریروی:
پریچهر هرچ اوفتادش بدست
همه در سر و مغز خواجه شکست.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پریده
تصویر پریده
پرواز کرده، تبخیرشده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریچهر
تصویر پریچهر
پریروی، آنکه چهره و سیمای زیبا و پری دارد
فرهنگ لغت هوشیار
دهانه هر یک از دو بخش شلوار. رجلان، پاچه گاو و گوسفند و مانند آن کراع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریچه
تصویر کریچه
کریچ: (داشت لقمان یکی کریچه تنگ چون گلو گاه نای و سینه چنگ) (بنقل انجمن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
در کوچک، دربچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریچه
تصویر سریچه
مرغ سقا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پویچه
تصویر پویچه
عشقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرینه
تصویر پرینه
فرانسوی میانین پریروزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریوه
تصویر پریوه
فرانسو خودی، خودمانی، رام دستاموز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسریچه
تصویر پسریچه
پسر کوچک پسرک، پسر بد کاره، پست و فرومایه سفله رذل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پایچه
تصویر پایچه
((چِ))
پاچه، ساق پا از زانو تا سر سم پای گوسفند و گاو، خوراکی که از دست و پای گوسفند درست کنند، یکی از دو لنگه شلوار، لبه پایینی شلوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دریچه
تصویر دریچه
((دَ چِ))
در کوچک، پنجره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریچه
تصویر سریچه
((سَ چَ یا چِ))
مرغ سقا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریده
تصویر پریده
((پَ دِ))
پرواز کرده، بخار شده، نابود شده
فرهنگ فارسی معین
پریرو، پری سیما، جمیل، خوبرو، زیبا، صبیح، وسیم
متضاد: بدصورت، زشت، نازیبا
فرهنگ واژه مترادف متضاد