پریشیده، پریشان، پراکنده، متفرق، به باد داده (به صورت اضافه) مثلاً زلف پریش، بن مضارع پریشیدن، پریشان کننده، پسوند متصل به واژه به معنای پریشنده مثلاً خاطرپریش، خاک پریش
پریشیده، پریشان، پراکنده، متفرق، به باد داده (به صورت اضافه) مثلاً زلفِ پریش، بن مضارعِ پریشیدن، پریشان کننده، پسوند متصل به واژه به معنای پریشنده مثلاً خاطرپریش، خاک پریش
پریروی. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو: ز هر شهری سپهداری و شاهی ز هر مرزی پریروئی و ماهی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). پریرو تاب مستوری ندارد چو دربندی ز روزن سر برآرد. شیخ محمود شبستری
پریروی. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره. پری رخ. خوبرو. زیبارو: ز هر شهری سپهداری و شاهی ز هر مرزی پریروئی و ماهی. فخرالدین اسعد (ویس و رامین). پریرو تاب مستوری ندارد چو دربندی ز روزن سر برآرد. شیخ محمود شبستری
مرد بزرگ ریش، ضد کوسه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا)، بلمه، پرریش، ریش تپه، بزرگ ریش، لحیانی، آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد، مقابل کوسه، (یادداشت مؤلف) : چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو، مولوی، - امثال: من کوسه و تو ریشو، ، آنکه ریش دارد، (یادداشت مؤلف)
مرد بزرگ ریش، ضد کوسه، (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از انجمن آرا)، بلمه، پرریش، ریش تپه، بزرگ ریش، لحیانی، آنکه ریش بزرگ و انبوه دارد، مقابل کوسه، (یادداشت مؤلف) : چه مدبر و چه مقبل چه صادق و چه منکر چه صامت و چه ناطق چه کوسه و چه ریشو، مولوی، - امثال: من کوسه و تو ریشو، ، آنکه ریش دارد، (یادداشت مؤلف)
مانند پری. پری وار. چون پری: گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش. سوزنی. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حور پریوش دارم. حافظ. دانم که بگذرد ز سرجرم من که او گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست. حافظ
مانند پری. پری وار. چون پری: گاه به الحان ثناسرای تو باشم گاه غزل گوی بر بتان پریوش. سوزنی. عاشق و رندم و میخواره به آواز بلند وین همه منصب از آن حور پریوش دارم. حافظ. دانم که بگذرد ز سرجرم من که او گرچه پریوش است ولیکن فرشته خوست. حافظ
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط
پریشان، بباد داده فرو فشانده بیفشانده: زلف پریش جعد پریش، در ترکیب معنی (پریشنده) و (پریشان کننده) دهد: خاطر پریش لغو پریش خاک پریش. پریشان در حال پریشانی در حال پریشیدن، ژولیده آشفته بهم برآمده پشولیده بشوریده در هم و بر هم آشفته وژگال آلفته، پراکنده پریشیده پراشیده پریش متفرق متشتت، سر گردان سرگشته دلتنگ مضطرب متوحش بیحواسی بد حال محزون، تهی دست تنگدست بی چیز فقیر بی بضاعت. یا بخت پریشان. بخت بد طالع بد تقدیر ناسازگار. یا حدیث پریشان. داستان و کلام پراکنده و بی اساس. یا خواب پریشان. خواب آشفته و در هم و بر هم. یا سخن پریشان. سخن بیهوده کلام بی ترتیب گفتار نامربوط