- پریشان
- بی حواس
معنی پریشان - جستجوی لغت در جدول جو
- پریشان
- پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
- پریشان
- پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
- پریشان ((پَ))
- ژولیده، آشفته، پراکنده، سرگردان، سرگشته
- پریشان
- Battered, Puzzled
- پریشان
- избитый , озадаченный
- پریشان
- zerschlagen, verwirrt
- پریشان
- побитий , здивований
- پریشان
- pobity, zdezorientowany
- پریشان
- 破旧的 , 困惑的
- پریشان
- espancado, perplexo
- پریشان
- maltrattato, perplesso
- پریشان
- maltrecho, perplejo
- پریشان
- battu, perplexe
- پریشان
- geslagen, verward
- پریشان
- เสียหาย , งุนงง
- پریشان
- terluka, bingung
- پریشان
- مجروحٌ , حائرٌ
- پریشان
- घायल , उलझन में
- پریشان
- מרוט , מבולבל
- پریشان
- ぼろぼろの , 困惑した
- پریشان
- 피폐한 , 당황한
- پریشان
- yıpranmış, şaşkın
- پریشان
- kudhoofika, kamezea
- پریشان
- আহত , বিভ্রান্ত
- پریشان
- زخمی , پریشان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پراگندگی، تشویشاضطراب بیقراری ناراحتی، آشفتگی شوریدگی ژولیدگی بی نظمی بی ترتیبی، تنگدستی فقر تهیدستی بی چیزی، (تفرقه که در سالک وجود دارد اشاره بخلق است بدون حق مشاهده عبودیت)، یا پریشانی حواس پراکندگی فکر. یا پریشانی خاطر. تشویش دلتنگی اضطراب
پراکندگی، آشفتگی، شوریدگی، بینوایی، دست تنگی
پراکندگی، تشویش، اضطراب، شوریدگی، آشفتگی، بینوایی
Raggedness
изорванность
Zerrissenheit
безладдя
bałagan