جدول جو
جدول جو

معنی پریشان - جستجوی لغت در جدول جو

پریشان
پراکنده، افشانده، آشفته، درهم برهم، شوریده
پریشان شدن: پراکنده شدن، آشفته شدن، مضطرب شدن
پریشان کردن: پراکنده کردن، آشفته کردن
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
فرهنگ فارسی عمید
پریشان
(پَ)
نام دریاچه ای است در سه فرسخی مشرق شهر کازرون فارس میانۀ بلوک کازرون و بلوک نامور. طول آن گاه از یک فرسخ و نیم بگذرد و پهنای آن نزدیک به نیم فرسخ است. در سال تقریباً پانصد من ماهی از آن صید کنند
لغت نامه دهخدا
پریشان
(پَ)
در حال پریشانی. در حال پریشیدن، پریش. پریشیده. پراشیده. پراکنده. متفرق. منتشر. متشتت. متخلخل. متقسم. صعصع: قردحمه، رای پریشان. فکر پریشان:
باد بیرون کن ز سر تا جمع گردی بهرآنک
خاک را جز باد نتواند پریشان داشتن.
سنائی.
روزگار ضایع و مال هدر و جواهر پریشان. (کلیله و دمنه).
گفت لیلی را خلیفه کاین توئی
کز تو مجنون شد پریشان و غوی.
مولوی.
گفت چندان مبالغه در وصف ایشان بکردی و سخنهای پریشان بگفتی. (گلستان). و دفتر از گفته های پریشان بشویم. (گلستان).
در هیأتش نظر می کرد صورت ظاهرش پاکیزه و صورت حالش پریشان. (گلستان).
مرا ز مستی و عشق است نام زلف تو بردن
که قصه های پریشان ز عشق خیزد و مستی.
اوحدی.
، درهم و برهم شده. بهم برآمده. مختلط. ژولیده. گوریده. پشولیده. بشوریده. شوریده. وژگال. آلفته. آشفته: از هم فروفشانده و از هم بازکرده و بیفکنده و بباد برداده. افشانده. شعواء (در موی و زلف) :
سیه گلیم شریعت سهیل زین زنیم
که هست ریش پریشان او چو سرخ گلیم.
سوزنی.
کی دهد دست این غرض یارب که همدستان شوند
خاطر مجموع ما زلف پریشان شما.
حافظ.
آن ولایت را چون زلف بتان پریشان و مانند چشم خوبان خراب یافت. (روضهالصفا از کاترمر).
آنکه برهم زن جمعیت ما شد یارب
تو پریشان تر از آن زلف پریشانش کن.
؟
، مضطرب. متوحش. بدحال. بی حواس. سرگردان. سرگشته. متردد. مغموم. غمناک. المناک. دلتنگ. محزون، تنگدست. تهی دست. فقیر. بی چیز. بی مکنت. بی بضاعت. بدبخت.
- پریشان حدیث، حدیث پراکنده و بی اساس.
- پریشان خوردن، خوردن نه به اوقات معینۀ آن و آن مضر باشد. بی ترتیب خوردن.
- بخت پریشان، بخت بد. طالع بد. تقدیر ناسازگار:
اگر بزلف دراز تو دست ما نرسد
گناه بخت پریشان و دست کوته ماست.
حافظ.
- خوابهای پریشان، اضغاث احلام. که تأویل و تعبیر آن برای اختلاطها راست نیاید. خوابهای آشفته. خوابهای درهم و برهم.
- سخن پریشان، سخن بیهوده و بی معنی. هذیان. کلام مهجور. کلام بی ربط.
- گفتار پریشان، کلام هجر. کلام بی ترتیب. سخن بی نظام
لغت نامه دهخدا
پریشان
پراکنده، متشتت، متخلخل، پریش، فکر پریشان
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
پریشان
((پَ))
ژولیده، آشفته، پراکنده، سرگردان، سرگشته
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
فرهنگ فارسی معین
پریشان
بی حواس
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
فرهنگ واژه فارسی سره
پریشان
آشفته، بی آرام، بی قرار، پراکنده، پراکنده خاطر، پریشان حال، تنگدست، درهم، دلواپس، ژولیده، سراسیمه، شوریده، متاثر، متشتت، متفرق، مختل، مشوش، مضطر، مضطرب، مغشوش، منگ، ناآرام، نابسامان، نامنظم، نگران
متضاد: آرام، آسوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پریشان
مشوّشٌ
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به عربی
پریشان
Battered, Puzzled
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پریشان
battu, perplexe
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پریشان
yıpranmış, şaşkın
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پریشان
آشفته، نگران، آزاردهنده، گیج کننده، آشفته حال، پریشان، تکان دهنده
دیکشنری اردو به فارسی
پریشان
زخمی , پریشان
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به اردو
پریشان
আহত , বিভ্রান্ত
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به بنگالی
پریشان
kudhoofika, kamezea
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پریشان
घायल , उलझन में
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به هندی
پریشان
피폐한 , 당황한
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به کره ای
پریشان
ぼろぼろの , 困惑した
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پریشان
מרוט , מבולבל
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به عبری
پریشان
terluka, bingung
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پریشان
เสียหาย , งุนงง
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به تایلندی
پریشان
geslagen, verward
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به هلندی
پریشان
maltrecho, perplejo
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پریشان
maltrattato, perplesso
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پریشان
espancado, perplexo
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پریشان
破旧的 , 困惑的
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به چینی
پریشان
pobity, zdezorientowany
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به لهستانی
پریشان
побитий , здивований
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پریشان
zerschlagen, verwirrt
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به آلمانی
پریشان
избитый , озадаченный
تصویری از پریشان
تصویر پریشان
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
پراکندگی، آشفتگی، شوریدگی، بینوایی، دست تنگی
فرهنگ فارسی عمید
پراگندگی، تشویشاضطراب بیقراری ناراحتی، آشفتگی شوریدگی ژولیدگی بی نظمی بی ترتیبی، تنگدستی فقر تهیدستی بی چیزی، (تفرقه که در سالک وجود دارد اشاره بخلق است بدون حق مشاهده عبودیت)، یا پریشانی حواس پراکندگی فکر. یا پریشانی خاطر. تشویش دلتنگی اضطراب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
پراکندگی، تشویش، اضطراب، شوریدگی، آشفتگی، بینوایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
Raggedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پریشانی
تصویر پریشانی
изорванность
دیکشنری فارسی به روسی