جدول جو
جدول جو

معنی پرگو - جستجوی لغت در جدول جو

پرگو
کسی که بسیار حرف بزند، بسیار گوی، پرچانه
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
فرهنگ فارسی عمید
پرگو
(اَ خَ)
بسیارگوی. پرگوی. فراخ سخن. پرچانه (در تداول عوام). مکثار. پرحرف (در تداول عوام). قوّال. آنکه بسیار سخن گوید. بسیارسخن. درازنفس. پرسخن. روده دراز (در تداول عوام). پرروده. شاجب (در تداول عوام). ورّاج
لغت نامه دهخدا
پرگو
پرچانه، پرحرف، حراف، روده دراز، مکثار، وراج
متضاد: ساکت، کم حرف، کم سخن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرگو
بيرجو
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به عربی
پرگو
Chatterer
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرگو
bavard
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به فرانسوی
پرگو
charlatán
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
پرگو
болтун
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به روسی
پرگو
Schwätzer
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به آلمانی
پرگو
балака
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به اوکراینی
پرگو
gadula
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به لهستانی
پرگو
喋喋不休的人
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به چینی
پرگو
tagarela
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به پرتغالی
پرگو
chiacchierone
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
پرگو
بکواس کرنے والا
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به اردو
پرگو
বকবককারী
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به بنگالی
پرگو
msemaji
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به سواحیلی
پرگو
geveze
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
پرگو
おしゃべりな人
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به ژاپنی
پرگو
פטפטן
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به عبری
پرگو
बकबक करने वाला
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به هندی
پرگو
orang yang banyak bicara
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
پرگو
คนพูดมาก
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به تایلندی
پرگو
kletskous
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به هلندی
پرگو
수다쟁이
تصویری از پرگو
تصویر پرگو
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرتو
تصویر پرتو
(دخترانه)
روشن، تابش، فروغ، درخشش، تلألو
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگل
تصویر پرگل
(دخترانه)
(به ضم پ) دارای گلهای زیاد، پر از گل، (به فتح پ) هر یک از گلبرگهای گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرگون
تصویر پرگون
(دخترانه)
لطیف چون پر
فرهنگ نامهای ایرانی
(پَ)
عمارت عالی را گویند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
پرگو. بسیارگوی. پرسخن. پرگو. ثرّ. ثره. فراخ سخن. مکثار. بسیارسخن. آنکه بسیار سخن گوید. قوّال. قوله. (منتهی الارب). درازنفس. ابن اقوال. بس گوی. مسهب. و در تداول عوام، پرحرف. پرروده. روده دراز. پرچانه. و ورّاج. مقابل کم گوی:
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غمّاز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
مسحنفر، مرد پرگوی. قراقره، زن پرگوی. (منتهی الارب). و رجوع به پرگو شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از آرگو
تصویر آرگو
فرانسوی زبان زرگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
شعاع، روشنائی، ضیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرگوک
تصویر پرگوک
((پَ))
عمارت عالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرتو
تصویر پرتو
اشعه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرگو
تصویر آرگو
زبان زرگری
فرهنگ واژه فارسی سره