- پرگداز
- پرسوز و تب و تاب
معنی پرگداز - جستجوی لغت در جدول جو
- پرگداز
- پرجوش و خروش، پرتب و تاب، پراندوه، پرسوز و گداز، پرسوز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در ترکیب بجای (پردازنده) آید بمعانی ذیل: گوینده. پردازنده سراینده: قصه پرداز داستان پرداز، سازنده تمام کننده: چهره پرداز، تهی کننده خالی کننده: کیسه پرداز، تحریر باریک که گرد تصویر و نقوش مصوران میکشند چنانکه بر تصویر برگ بجای رگهایش خطوط سازند
پرداختن، برای مثال همیشه به یزدان پرستان گرای / بپرداز دل زاین سپنجی سرای (فردوسی - ۸/۴۱۶)
پسوند متصل به واژه به معنای آرایش کننده مثلاً چهره پرداز، سخن پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای گوینده مثلاً عبارت پرداز، دروغ پرداز، نکته پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای سراینده مثلاً غزل پرداز، نغمه پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای انجام دهنده مثلاً کارپرداز، ناله پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای آفریننده مثلاً هنرپرداز، نوپرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای پرورش دهنده مثلاً جان پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای خالی کننده مثلاً کیسه پرداز، کاسه پرداز، قرابه پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای جلادهنده مثلاً آینه پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای ازمیان برنده مثلاً غم پرداز،
در هنر در نقاشی، خط هایی کوتاه که برای سایه دادن و مشخص ساختن سطح های مختلف کشیده شود،
در علم جغرافیا خط هایی که در نقشه های جغرافیایی برای نشان دادن شیب زمین به کار می رود و اگر شیب تند باشد خط ها ضخیم و نزدیک به هم و اگر شیب ملایم باشد نازک و دورازهم کشیده می شود
پسوند متصل به واژه به معنای آرایش کننده مثلاً چهره پرداز، سخن پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای گوینده مثلاً عبارت پرداز، دروغ پرداز، نکته پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای سراینده مثلاً غزل پرداز، نغمه پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای انجام دهنده مثلاً کارپرداز، ناله پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای آفریننده مثلاً هنرپرداز، نوپرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای پرورش دهنده مثلاً جان پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای خالی کننده مثلاً کیسه پرداز، کاسه پرداز، قرابه پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای جلادهنده مثلاً آینه پرداز،
پسوند متصل به واژه به معنای ازمیان برنده مثلاً غم پرداز،
در هنر در نقاشی، خط هایی کوتاه که برای سایه دادن و مشخص ساختن سطح های مختلف کشیده شود،
در علم جغرافیا خط هایی که در نقشه های جغرافیایی برای نشان دادن شیب زمین به کار می رود و اگر شیب تند باشد خط ها ضخیم و نزدیک به هم و اگر شیب ملایم باشد نازک و دورازهم کشیده می شود
مهایک مودار
سوزنده دل، رقت آورنده
اکسوم
دارای برگ برگ دهنده (درخت)
آسایش فراغت
پر نخوت پر فیریدگی پر بطر پر غمزه
پر چین پر شکن پر شکن ترنجیده
که پرز دارد پرزه دار پرزگن پرزناک
تیماج سختیان ساغری سوخته کیمخت
طرح، نقشه
بسیار نیازمند، محتاج، برای مثال شد از رنج و تنگی جهان پرنیاز / برآمد براین روزگاری دراز (فردوسی - ۲/۴۱۲)
چوبی که با آن چهارپایان را می راندند
کسی که گناه بسیار مرتکب شده، گناهکار
تسمه یا کمربندی که از تیماج درست کنند
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرانداخ، اپرنداخ، سختیان، پرندخ، لکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان
تیماج، پوست دباغی شدۀ بز، پرانداخ، اپرنداخ، سختیان، پرندخ، لکا، گوزگانی، کوزکانی، ساختیان
پارچه یا چیز دیگر که پرز داشته باشد، پرزگن
اندوه گداز فرمزدای آنکه یا آنچه غم را بگدازد و از میان ببرد غمزدا
اندازه (جامه و غیره)، نقشه مسوده
((پَ زِ))
فرهنگ فارسی معین
به کاری دست زدن، آهنگ کاری کردن، انجام دادن مجموعه ای از عملیات مختلف روی اطلاعات و داده ها در کامپیوتر
برنامه، مجموعه ای از کارهایی با طرح مشخص که در زمان خاصی انجام می شود، دستور کار، پرگرام، بخش های پخش شده از تلویزیون، رادیو، نمایش و مانند آن، جدولی برای انجام بعضی کارها مثلاً برنامهٴ مسابقات، دستورالعمل داده شده به رایانه، آنچه در ابتدای نامه یا کتاب نوشته می شد، عنوان، دیباچه
آنچه گداخته نشود
Fluffy
пушистый
flauschig