جدول جو
جدول جو

معنی پرکوس - جستجوی لغت در جدول جو

پرکوس
پرچین و چروک، چیزی که چین و شکن بسیار دارد، پر پیچ و خم
چروکیده، پرشکن، پر پیچ و تاب، پرگره، پرآژنگ، پرنورد، پرشکنج، پرماز، انجوخیده، آژنگ ناک
تصویری از پرکوس
تصویر پرکوس
فرهنگ فارسی عمید
پرکوس
(پُ)
که کوس بسیار دارد. پرشکن. پرنورد. بسیار کیس:
سر بتاب از حسد و گفتۀ پرمکر و دروغ
چوب ترمغزمخر جامۀ پرکوس و اریب.
ناصرخسرو.
و رجوع به کوس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
عمارت، عمارت عالی، قصر، کاخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرهوس
تصویر پرهوس
آنکه هواوهوس بسیار دارد، بلهوس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
پارچه ای که بر آن کوک بسیار زده شده، ساعتی که بسیار کوک شود
فرهنگ فارسی عمید
(پُ)
نام پادشاه قسمتی از هند که با اسکندر جنگ کرد و اسکندر پیش از وقوع جنگ تصور کرد که شاید او برای اطاعت و تمکین حاضر باشد با این مقصود که اوخارس نامی را نزد وی فرستاد که او را به باج گذاری و آمدن به استقبال اسکندر در سرحد مملکت خود دعوت کند پروس جواب داد که او قسمت دوم پیشنهاد اسکندر را پذیرفته با قشون مسلح در مدخل مملکت خود منتظر اسکندر خواهد بود. اسکندر پس از آن تصمیم کرد که از رودهی داسپ بگذرد... به اسکندر خبر رسید که پروس در آن طرف هی داسپ منتظر اوست بر اثر این خبر اوسنوس را فرستاد تا قایقهای پل رود سند را باز کرده بیاورد و این امر را انجام داد بعد اسکندر با تمام قشون خود و پنج هزار نفر هندی حرکت کرده به کنار رود هی داسپ درآمدو پروس هم در طرف دیگر رود با قشون و فیلهای خود پدیدار شد اسکندر با زحمت از رود گذشت و تیراندازان خود را پیش انداخته با سواره نظام حمله برد چون هندی ها صفوف جنگی نیاراسته بودند بزودی پراکنده شدند و پسر پروس با چهارصد نفر کشته شد پروس پس از اینکه از کشته شدن پسر آگاه گردید در تردید شد که به استقبال اسکندر بشتابد یا نه بعد تصمیم به پیشروی کرد قوای او مرکب بود از سی هزار پیاده، چهارهزار سوار، سیصد ارّابه و دویست فیل. عده سپاه اسکندر در حدود 120 هزار نفر بود اسکندر به پهلوهای سپاه دشمن حمله برد درنتیجه جدال تمام سواره نظام هندی ازپا درآمد، ولی قسمت بیشتر پیاده نظام پافشرد و قسمت دیگر از میان سواره نظام مقدونی فرار کرد در این احوال چون بعض سرداران مقدونی که در آن طرف رود بودند بهره مندی اسکندر را دیدند از رود گذشته و با قوای تازه نفس به تعقیب هندیها پرداخته کشتار را بپایان رسانیدند. از طرف هندیها 20 هزار پیاده، سه هزار سوار، دو پسر پروس، سپی تاسس حاکم محل، تمام سرداران سپاه و تمام ارّابه رانان و فیل بانان کشته شدند. آریان گوید پروس در این جنگ نه فقط وظایف سردار را انجام داد بلکه مانند یک سرباز رفتار کرد، وقتی که دید، سواره نظام او معدوم گشته و فیلها کشته شده یا در حال اختلال اند و تقریباً تمام پیاده نظامش از بین رفته است تا آنگاه که عده قلیل از قشون او جنگ میکردند بایستاد و جنگید تا آنکه تیری به شانۀ راست او که برهنه بود آمد و بر فیلی سوار شده عقب نشست، اسکندر کسانی را نزد او فرستاد که از جمله مروئه دوست پروس بود پادشاه پس از آنکه حرف رسولان را شنید راضی شد که به اسکندر تسلیم شود اسکندر به استقبال او رفت و چون به او رسید ایستاده نجابت قیافۀ پروس و قد و قامت او را که به پنج ارش بالغ بود نظاره کرد پروس باوقار پیش می آمد و در قیافه اش بیمی ازاینکه مورد بغض اسکندر واقع شود دیده نمیشد، پهلوانی با پهلوانی مصاف داد و از مملکت خود در مقابل خارجی دفاع کرد. اسکندر به او گفت: ’بگوئید که چگونه با شما رفتار کنم ؟’ پروس جواب داد: ’چنانکه با پادشاهی رفتار می کنند ’’من این کار را برای خودم خواهم کرد، بگوئید که برای شما چه میتوانم بکنم ؟’ ’در آنچه گفتم همه چیز هست’ ’من دولت و مملکت شما را بخودتان ردّ میکنم و بر آن خواهم افزود’ و چنان کرد که گفته بود پروس بعدها دوست صمیمی اسکندر شد و به او مساعدت ها کرد. موافق نوشتۀ اریان این جدال در سال دوم المپیاد 113 یا سنۀ 327 قبل از میلاد روی داده است. جنگ مقدونی ها با پروس و سربازان او سخت ترین جنگی بوده که برای مقدونی ها پیش آمده (این مردم را بعضی نیاکان مردم سیخ میدانند، که در هند غربی ساکنند و اکنون هم به تهوﱡر معروفند پلوتارک گوید جنگ پروس با اسکندر مقدونیها را چنان افسرده داشت که اینها دیگر حاضر نشدند در هند پیشتر روند. مشقاتی که آنها در مقابل 20 هزار پیاده نظام و دوهزار سوار پروس متحمل شدند بقدری بود که پس از آن تمام مساعی اسکندر برای پیش رفتن و گذشتن از گنگ بی نتیجه ماند هنگامی که اسکندر خواست از هندبازگردد بزرگان هند را جمع و در حضور آنها اعلام کردکه متصرفات هند (یعنی ناحیت پنجاب) را به پروس وامیگذارد چندی بعد اوداموس رئیس قشون مقدونی پروس را در پنجاب بکشت. نام پروس در شاهنامه فور آمده است
لغت نامه دهخدا
(پْرو / پِ)
نام قسمتی از کشور آلمان است. مساحت آن 292695 هزارگزمربع و سکنۀ آن 39 میلیون تن میباشد. پروس از شرق به غرب شامل پروس شرقی و بقایای پروس غربی و پومرانی و هانور و شلسویگ هولشتاین و وستفالی و پروس رنان و هس ناسو است. خاک آن حاصلخیز است رودهای وزر و الب و اودر در آن جریان دارد و صنایع آن با رونق است. پایتخت آن برلن و شهرهای مهم آن عبارت است از کولونی و برسلو و اسن و فرانکفورت و دورتموند و دوسلدورف. عظمت پروس را سبب خاندان هوهنزلرن است که اصلا از سرزمین سواب (در قسمت جنوب غربی باویر) می باشند اعضاء این خاندان در زمان شارل چهارم به مقام ’پرنس امپراطوری’ رسیدند در 1415 میلادی فردریک ششم یکی از افراد آن خاندان امارت براندبورگ را از سی جیس موند اول بخرید و خود را فردریک اول نامید و سلسله ای تأسیس کرد که اقدامات نظامی آن با حسن توفیق مورد تأیید شوالیه های توتونی قرار گرفت. در 1618 دوک نشین پروس به ارث به سی جیس موند دوک الکتور رسید بدین ترتیب پروس و براندبورگ جمعاً به اختیار خاندان هوهنزلرن درآمد و آنان صاحب سرزمینی شدند که میان دریای بالتیک و رود ویستول واقع بود. فردریک گیوم (1688-1640) به کدخدامنشی در امور اروپا مداخله میکرد و از صلح وستفالی بسیار استفاده کرد و به کشور پروس نظم و سامان داد و سپاه دائم ایجاد کرد و با عجله و آغوش باز از کسانی که در اثر نسخ فرمان نانت مجبور به ترک زادبوم خویش شدند پذیرائی کرد خلاصه آنکه اساس عظمت وطن خود را استوار ساخت و در سال 1701 خاندان هابسبورگ فردریک سوم (1713-1688) را بنام فردریک اول پادشاه پروس شناخت فردریک گیوم اول معروف به پادشاه نظامی سپاه خود را تقویت و تنظیم کرد. فردریک دوم معروف به کبیر (1786-1740 میلادی) که مدیری ماهر و سرداری بزرگ بود در جنگ جانشینی اطریش شهرت یافت و در جنگ هفت ساله در برابر فرانسه و اطریش وروسیه که متحد بودند مقاومت کرد فردریک دوم عده ای کثیر از مهاجران را به کشور خویش جلب کرد و قلمرو دولت پروس را با فتح سیلزی و تقسیم متوالی لهستان وسعت بخشید. پروسیان که در والمی از انقلاب کنندگان فرانسه (1792) و در اینا از ناپلئون (1806) شکست خوردند ودر تیلسیت نیز به آنان صدمه رسید (1807) در لایپ زیگ و واترلو و در کنگرۀ وین از فرانسویان انتقام گرفتند و اراضی از دست رفته را تصاحب کردند. پروس چون به اتحادیه دول ژرمنی درآمد به تدریج بضرر اطریش قدرتی حاصل کرد که در زمان گیوم (1888-1861) پس از جنگ بادانمارک (1864) منجر به قطع روابط دو دولت و وقوع جنگ شد پروسیان در سادوا (1866) فتح کردند و اطریش از اتحادیه دول ژرمنی اخراج شد و اتحادیۀ آلمان شمالی جای اتحادیه ژرمنی را گرفت. چهار سال بعد پروسیان در جنگ با فرانسویان پیروزشدند و پادشاه پروس عنوان امپراطور آلمان یافت و بنام گیوم اول خوانده شد (در ورسای 1871). از این زمان تاریخ پروس آمیخته با تاریخ آلمان است و پروس سر و قلب آن کشور محسوب میشود و بهمین سبب در 1919 میلادی تقریباً تمام خساراتی را که بر آلمان تحمیل شد پروس تحمل کرد و از آنگاه معرض تظاهرات انقلابی و سلطنت طلبی شد. در 1920 پروس شلسویگ شمالی را از دست داد ولی در اول آوریل 1922 پیرمون و در اول آوریل 1929 والدک را ضمیمۀ متصرفات خویش ساخت. ایالت قدیم پروس را که مرکز آن دانتزیک است و از تقسیم لهستان (1795) بوجود آمده و در 1919 دیگر بار قسمت اعظم آن به لهستان ملحق گردیده پروس غربی خوانند. ایالت دیگر پروس که مرکز آن کنیگس برگ است و جزئی از آن پس از جنگ بین المللی اول به لهستان واگذار شد و دالان دانتزیک آنرا از آلمان جدا ساخت بنام پروس شرقی خوانده میشود. در جنگ اخیر در این سرزمین مبارزات خونین اتفاق افتاد
لغت نامه دهخدا
(پْرو /پِ)
پروس خاص. خطه ای است در منتهای شمال شرقی کشور پروس و در اصل پروس نام همین ناحیه بوده است و نیز رجوع به پروس شود
لغت نامه دهخدا
نام یا لقب شخص دیگری سوای پروس فقرۀ قبل است، او نیز پادشاه قسمتی از هند بود، هنگامی که اسکندر در ولایت گلوزس (یا به قول اریستوبول گلوکانیک) بود، رسولانی از جانب وی نزد اسکندر آمدند، این شخص زمانی که اسکندر با پروس اول مشغول جنگ بود از جهت کینه ای که به او میورزید کسانی نزد اسکندر فرستاده وعده کرد که مملکت خود را تسلیم کند ولی بعد که دید اسکندر با پروس با ملاطفت رفتار کرده و ولایاتی به مملکت او افزوده، بترسید و مملکت خود را رها کرده بگریخت و اشخاصی را هم که می توانست با خود ببرد اسکندر در تعقیب او به رود هیدرااتس (راوی کنونی) رسید و قسمتی از سپاه خود را مأمور کرد که داخل ولایت پروس فراری شده و مردمان کنار رود هیدرااتس را مطیع کرده به مملکت پروس (اول) بیفزایند بعد اسکندر به آن طرف رود مزبور گذشت و مردمان آن طرف رود را با صلح یا جنگ مطیع ساخت
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رکس. رجوع به رکس شود، مقلوب. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، منکوس. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، آنکه حال او به ادبار کشیده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
بارهنگ و آن گیاهی است دارویی ودر فارس خرگوش نامیده میشود. (از دزی ج 1 ص 366). ظاهراً همان خرگوشک باید باشد. رجوع به خرگوشک شود
لغت نامه دهخدا
(پُ هََ وَ)
کسی که نفس وی بسیار خواهشهای سبک و بیجا دارد. دارای آرزوی بسیار. بوالهوس. بلهوس. مقابل کم هوس:
شور شراب عشق تو آن نفسم رودز سر
کاین سر پرهوس شود خاک در سرای تو.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(پَ)
تلاش کردن و درهم آویختن بود و بزبان علمی اهل هند بمعنی طلوع نیر اعظم باشد. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
ساعت پرکوک، که کوک بسیار خواهد
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام خدای ایتالیای باستان، محافظ گله ها از گزند گرگان
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرهوس
تصویر پرهوس
دارای آرزوی بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکاس
تصویر پرکاس
تلاش کردن و در هم آویختن، طلوع آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکوک
تصویر پرکوک
که کوک بسیار خواهد: ساعت پرکوک. عمارت عالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کوس
تصویر پر کوس
که کوس بسیار دارد پرشکن پر نورد بسیار کیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکاس
تصویر پرکاس
((پَ))
تلاش کردن و درهم آویختن، طلوع آفتاب
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان بندرج شهرستان ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
وسیله ای شبیه به گوشت کوب که یک سوی آن پهن بوده و در آن میخ
فرهنگ گویش مازندرانی
آشغال و زواید چیزهای پوسیده
فرهنگ گویش مازندرانی
دامنه ی کوه، آغاز سربالایی کوهستان
فرهنگ گویش مازندرانی