جدول جو
جدول جو

معنی پرکرده - جستجوی لغت در جدول جو

پرکرده
انباشته، مملو
تصویری از پرکرده
تصویر پرکرده
فرهنگ فارسی عمید
پرکرده(پُ کَ دَ /دِ)
مملو. انباشته. ممتلی:
وزان پس بفرمود کان جام زرد
بیارند پرکرده از آب سرد.
فردوسی.
ز دینار پرکرده ده چرم گاو
سه ساله فرستاده بد باژ و ساو.
فردوسی.
گشاد آن در گنج پرکرده جم
بداد او سپه را دو ساله درم.
فردوسی.
- کار پرکرده، کاری که مراراً کرده باشند:
گفت پر کرد شهریار این کار
کار پرکرده کی بود دشوار.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از برکرده
تصویر برکرده
بلندکرده، افراخته، افراشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
پروریده، پرورش یافته، پرورش داده شده، تربیت شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
رئیس یک طایفه یا دسته ای از مردم، سردسته، فرمانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرکنده
تصویر پرکنده
مرغی که پرهایش را کنده باشند، کنایه از درمانده، عاجز
پراکنده، متفرق، برای مثال کند باد پرکنده خاک مرا / نبیند کسی جان پاک مرا (نظامی - ۷۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برکرده
تصویر برکرده
روشن، افروخته، مشتعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر کرده
تصویر پر کرده
انباشته ممتلی. یا کار پر کرده. بسیار کرده بسیار انجام شده
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش یافته تربیت یافته مربی، جمع پروردگان، در عسل یا شکر یا شیر یا سرکه و جز آن آغاز زده بشکر پخته و آغشته مربی با عسل و شکر سخت بقوام آمده نزدیک بخشکی: زنجبیل پرورده، مصطنع گیرنده احسان و انعام، پخته سخته نیک اندیشیده، پرواری شده. یا پرورده مرغ. زال زر پدر رستم: (چو پرورده مرغ باشد بکوه فکنده بدر از میان گروه) (فردوسی) یا دست پرورده. یا گیلاس پرورده. گیلاسی که با جنس بهتر پیوند شده باشد: گیلاس پرورده دارم (گیلاس فروشها گویند) یا نمک پرورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
انباشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
منتخب و برگزیده، رئیس، مهتر، فرمانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرکرده
تصویر سرکرده
((~. کَ دِ))
رییس، سردسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرکنده
تصویر پرکنده
((پَ کَ دِ))
درمانده و عاجز، متفرق، پراکنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
((پَ وَ دِ))
پرورش یافته، چیزی را در عسل یا شکر یا مانند آن پختن، پروریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورده
تصویر پرورده
تربیت شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
Replenish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
replenir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
เติม
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
kujaza tena
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
yenilemek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
보충하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
補充する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
למלא מחדש
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
पुनः भरना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
mengisi ulang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
wieder auffüllen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
bijvullen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
reponer
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
rifornire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
reabastecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
补充
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
uzupełniać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
поповнювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
пополнять
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از پرکردن
تصویر پرکردن
পূর্ণ করা
دیکشنری فارسی به بنگالی