جدول جو
جدول جو

معنی پرپرا - جستجوی لغت در جدول جو

پرپرا
به توالی پلک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرپری
تصویر پرپری
هر چیز پوسته مانند و نازک مثلاً نان پرپری، عبای پرپری، کبوتری که پرهایش را قیچی می زنند و آن را روی بام رها می کنند تا کبوترهای دیگر به هوای او بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، یرمع، بادفره، بادفر، فرفروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
پولک ریز، فلس
پوستۀ نازک فلز، پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پول سیاه، پاپاسی، فلس، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
صدای پر زدن پرنده
پرپر زدن: بال و پر زدن پرنده، کنایه از جان دادن و مردن
پرپر کردن: از هم کندن و ریزریز کردن برگ های گل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
خرخاکی، حشره ای خاکی رنگ و کوچک با پاهای کوتاه که در جاهای نمناک زندگی می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
ویژگی کبوتری که در پاهای او نیز پر روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
گل پربرگ، گلی که گلبرگ بسیار داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(پُ پَ)
گل پرپر، مضاعف (در گل). صدبرگ. پربرگ. عبهر پرپر، عبهر مضاعف، پوشیده از پر:
زمین کوه تا کوه پرپر بود
ز فرش همه دشت پرفر بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُ)
هدبه. خرخدا. خرخاکی. پرپایه. حمارالبیت
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ)
پر و پر. در تداول کودکان، آواز پریدن گنجشک و جز آن. آواز پرش مرغ. آواز پرزدن مرغان. رجوع به پر و پر شود.
- پرپر کردن، برآمدن آواز پرش مرغ (در تداول اطفال)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کبوتر پاموز (؟). (غیاث اللغات). پرپای. مسرول. مسروله. کبوتری که بر پنجه و بالای آن پر بسیار دارد. کبوتر پرپا، حمامۀ مسروله. ورشان. و رجوع به پرپای شود
لغت نامه دهخدا
(پَ پُ)
فرفور. تیهو. (شعوری بنقل از المجمع)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ رَ / رِ / پِ پِ رَ / رِ)
پاره. پول. تنک ریزه. فلوس. فلوس کوچک بسیارتنک بغایت ریزه. (برهان). پشیز. (رشیدی) (جهانگیری). و بعضی بمعنی دینار گفته اند. (رشیدی) :
درست گشت که خورشید در خزانۀ تو
قراضه ای است دغل بر مثال پرپره ای.
شمس الدین ورکانی
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ)
در تداول عوام، سخت باریک و تنک و نازک (جامه و نان وجز آن) آنگاه که عیب باشد. یک عبای پرپری (در زمستان آنگاه که جامۀ سطبر ضرور است). یک تکه نان پرپری (قطعه ای از نان سخت نازک و تنک که سیری نیاورد)
لغت نامه دهخدا
(پِ پِ)
وانت. سردار رومی از جانبداران ماریوس. وفات در 74 پیش ازمیلاد. وی مابقی سربازان شکست یافتۀ امیلیوس لپیدوس را بسال 79 پیش از میلاد در اسپانیا راهبری کرد و درهمین کشور سرتریوس را از حسد بشهرت وی بکشت لیکن بعد از آن پمپه دررسید و وی را بگرفت و بقتل رسانید
لغت نامه دهخدا
جامه عبا نان و جز آن که سخت باریک و نازک و تنک باشد: نان پرپری عبای پرپری، (کبوتر بازی) کبوتر ماده ای که پرودمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را ببام خانه خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تیهو فرفور. صدای پریدن گنجشک و مانند آن. پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد گلی که جامش از حد طبیعی بیشتر گلبرگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپرو
تصویر پرپرو
نازک و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
((پُ پَ))
پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
((پَ پَ))
صدا یا حالت پر زدن پرنده، کنایه از جان دادن و مردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
((پَ پَ رِ یا رَ))
سکه کوچک تنگ را گویند، پشیز، فلوس، پولک. دینار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپری
تصویر پرپری
((پِ پِ))
هر چیز نازک و پوسته مانند، کبوتر ماده ای که پر و دمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را به بام خانه خوانند
فرهنگ فارسی معین
جیرجیرک، پروانه
فرهنگ گویش مازندرانی
دندانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی نازک و سبک، هرچیز نازک و سبک وزن، پروانه، جلیقه ی دامن، بسیار نازک و شکننده، مرغی که پرهای سیخ شده و برآمده دارد آدم جلد و چالاک، دور دامن، یقه، سرآستین، متکا و بالش که پرچین باشد، شب پره
فرهنگ گویش مازندرانی
بسیار زیاد، کاملا انباشته، پر شدن در حد فاصل در حد ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی