جدول جو
جدول جو

معنی پرپر - جستجوی لغت در جدول جو

پرپر
صدای پر زدن پرنده
پرپر زدن: بال و پر زدن پرنده، کنایه از جان دادن و مردن
پرپر کردن: از هم کندن و ریزریز کردن برگ های گل
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
فرهنگ فارسی عمید
پرپر
گل پربرگ، گلی که گلبرگ بسیار داشته باشد
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
فرهنگ فارسی عمید
پرپر
(پِ پِ)
پر و پر. در تداول کودکان، آواز پریدن گنجشک و جز آن. آواز پرش مرغ. آواز پرزدن مرغان. رجوع به پر و پر شود.
- پرپر کردن، برآمدن آواز پرش مرغ (در تداول اطفال)
لغت نامه دهخدا
پرپر
(پَ پُ)
فرفور. تیهو. (شعوری بنقل از المجمع)
لغت نامه دهخدا
پرپر
(پُ پَ)
گل پرپر، مضاعف (در گل). صدبرگ. پربرگ. عبهر پرپر، عبهر مضاعف، پوشیده از پر:
زمین کوه تا کوه پرپر بود
ز فرش همه دشت پرفر بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
پرپر
تیهو فرفور. صدای پریدن گنجشک و مانند آن. پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد گلی که جامش از حد طبیعی بیشتر گلبرگ دارد
فرهنگ لغت هوشیار
پرپر
((پَ پَ))
صدا یا حالت پر زدن پرنده، کنایه از جان دادن و مردن
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
فرهنگ فارسی معین
پرپر
((پُ پَ))
پوشیده از پر، هر گیاهی که گلش بر اثر تربیت و توجه بیش از حد معمول گلبرگ داشته باشد
تصویری از پرپر
تصویر پرپر
فرهنگ فارسی معین
پرپر
بسیار زیاد، کاملا انباشته، پر شدن در حد فاصل در حد ظرفیت
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرور
تصویر پرور
(دخترانه)
ریشه پروردن، دارای پر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پربر
تصویر پربر
درختی که میوۀ بسیار دارد، پرمیوه، پربار، پرثمر
پرپهنا، پهن، عریض
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپری
تصویر پرپری
هر چیز پوسته مانند و نازک مثلاً نان پرپری، عبای پرپری، کبوتری که پرهایش را قیچی می زنند و آن را روی بام رها می کنند تا کبوترهای دیگر به هوای او بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرور
تصویر پرور
پروردن، پسوند متصل به واژه به معنای پرورنده مثلاً بنده پرور، تن پرور، دون پرور، ذره پرور، رعیت پرور، روح پرور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرگر
تصویر پرگر
طوق، طوق زرین و مرصعی که در قدیم پادشاهان بر گردن خود می کرده اند، برای مثال عدو را بهره از تو غلّ و پاوند / ولی را بهره از تو باغ و پرگر (دقیقی - ۱۰۲)
پرگار، وسیله ای دو شاخه که بر یک سر آن مداد یا نوک مداد قرار دارد و برای کشیدن دایره و اندازه گیری خط های مستقیم استفاده می شود، بردال، پردال، دوّاره، فرکال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپا
تصویر پرپا
ویژگی کبوتری که در پاهای او نیز پر روییده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
پولک ریز، فلس
پوستۀ نازک فلز، پول فلزی بسیار کم ارزش، سکۀ کم بها، پول خرد کم ارزش، پول سیاه، پاپاسی، فلس، پشیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
فرفره، نوعی اسباب بازی کاغذی سبک و پره دار که بر اثر جریان باد دور خود می چرخد، مازالاق، یرمع، بادفره، بادفر، فرفروک
فرهنگ فارسی عمید
(پِ پِ)
در تداول عوام، سخت باریک و تنک و نازک (جامه و نان وجز آن) آنگاه که عیب باشد. یک عبای پرپری (در زمستان آنگاه که جامۀ سطبر ضرور است). یک تکه نان پرپری (قطعه ای از نان سخت نازک و تنک که سیری نیاورد)
لغت نامه دهخدا
(پَ پَ رَ / رِ / پِ پِ رَ / رِ)
پاره. پول. تنک ریزه. فلوس. فلوس کوچک بسیارتنک بغایت ریزه. (برهان). پشیز. (رشیدی) (جهانگیری). و بعضی بمعنی دینار گفته اند. (رشیدی) :
درست گشت که خورشید در خزانۀ تو
قراضه ای است دغل بر مثال پرپره ای.
شمس الدین ورکانی
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرپرو
تصویر پرپرو
نازک و سبک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرتر
تصویر پرتر
آهاری که بر کاغذ و جامه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریر
تصویر پریر
پریروز: (پریر قبله احرار زاولستان بود چنانکه کعبه است امروز اهل ایمانرا) (ناصر خسرو) یا پریر پریر. روز پیش از پریر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرکر
تصویر پرکر
انتظار منتظر بودن چشم براه داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروپر
تصویر پروپر
صدای پریدن گنجشک و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرور
تصویر پرور
پرپهنا عریض پر عرض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پربر
تصویر پربر
پهن، عریض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپی
تصویر پرپی
خمیری که کشش آن زیاد و برای نان پختن مناسبتر باشد پر کشش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراپر
تصویر پراپر
لبریز کاملا پر
فرهنگ لغت هوشیار
جامه عبا نان و جز آن که سخت باریک و نازک و تنک باشد: نان پرپری عبای پرپری، (کبوتر بازی) کبوتر ماده ای که پرودمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را ببام خانه خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرپره
تصویر پرپره
((پَ پَ رِ یا رَ))
سکه کوچک تنگ را گویند، پشیز، فلوس، پولک. دینار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرپری
تصویر پرپری
((پِ پِ))
هر چیز نازک و پوسته مانند، کبوتر ماده ای که پر و دمش را قیچی بزنند و با آن کبوتران نر را به بام خانه خوانند
فرهنگ فارسی معین
به توالی پلک زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
جیرجیرک، پروانه
فرهنگ گویش مازندرانی
دندانه دار
فرهنگ گویش مازندرانی
پارچه ی نازک و سبک، هرچیز نازک و سبک وزن، پروانه، جلیقه ی دامن، بسیار نازک و شکننده، مرغی که پرهای سیخ شده و برآمده دارد آدم جلد و چالاک، دور دامن، یقه، سرآستین، متکا و بالش که پرچین باشد، شب پره
فرهنگ گویش مازندرانی