جدول جو
جدول جو

معنی پرواسنده - جستجوی لغت در جدول جو

پرواسنده
لمس کننده
تصویری از پرواسنده
تصویر پرواسنده
فرهنگ فارسی عمید
پرواسنده
(پَرْ سَ دَ / دِ)
لمس کننده. دست مالنده برای تمییز درشتی و نرمی
لغت نامه دهخدا
پرواسنده
حسگر
تصویری از پرواسنده
تصویر پرواسنده
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پردازنده
تصویر پردازنده
پرداخت کننده، جلا دهنده، آرایش دهنده، پول دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماسیده
تصویر پرماسیده
سوده، دست مالی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواسیدن
تصویر پرواسیدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، بسودن، پرماس، برماسیدن،
ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن برای مثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
پرورش دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرماسنده
تصویر پرماسنده
بساونده، لمس کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
سوده، ببسوده، بساویده، دست مالی شده
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
بسوده. لمس شده. بدست سوده، دانسته شده، رهائی یافته، یازیده. درازکرده، بالیده، پرداخته.
لغت نامه دهخدا
(پَرْ وَ نَنْ دَ / دِ)
آن که پرورد. آن کس یا چیز که سبب پرورش شود. مربّی. تربیت کننده. بزرگ کننده:
سیاوخش راپروراننده بود
بدو نیکوئیها رساننده بود.
فردوسی.
نخستین که آیدش نیروی جنگ
همان پروراننده آرد بچنگ.
فردوسی.
بدان پروراننده گفت ای پدر
نیاید ز من گازری کارگر.
فردوسی.
بهر سو همی رفت خواننده ای
که بهرام را پروراننده ای.
فردوسی.
همه بچه را پروراننده اند
ستایش به یزدان رساننده اند.
فردوسی.
، بوجودآورنده:
برآرندۀ گرد گردان سپهر
همو پرورانندۀ ماه و مهر.
عنصری.
، غذادهنده
لغت نامه دهخدا
(پَ سَ دَ / دِ)
لمس کننده. بساونده. بپساونده. و رجوع به پرماسیدن شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ دَ / دِ)
پرماسیده. بدست مالیده. لمس شده بجهت تمییز درشتی و نرمی:
هر که پرواسیده آن اندام را
در کف خود دیده سیم خام را.
شهرۀ آفاق.
، پرداخته. فراغ یافته
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ دَ / دِ)
نعت فاعلی از پرداختن. رجوع به پرداختن شود
لغت نامه دهخدا
(پَرْ سَ دَ / دِ)
عمل پرواسنده
لغت نامه دهخدا
(گِ رِ تَ / تِ زَ دَ)
برماسیدن. پرماسیدن. لمس کردن. بسودن. بپسودن. هرچه بسازند (بساوند؟) : گوید بپرواسیدم. دست سودن. دست کشیدن. دست مالیدن. پساویدن. بپساویدن. مجیدن. بمجیدن. برمجیدن. (فرهنگ اسدی نخجوانی). مجش:
تا کجا گوهر است و بشناسم
دست سوی دگر نپرواسم.
ابوشکور بلخی.
ز پرواسیدن آن نازک اندام
شکفت اندر دلم گلهای بادام.
شهاب الدین (از فرهنگ شعوری).
، ترسیدن. واهمه نمودن، پرداختن. فراغ یافتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از پراکنده
تصویر پراکنده
متفرق، منتشر، پخش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراننده
تصویر پراننده
آنکه می پراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلاسنده
تصویر پلاسنده
آنچه بپژمرد پژمرده. پژمرنده، آنچه بپژمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماسیده
تصویر پرماسیده
اسم پرماسیدن، بسوده لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
اسم پرداختن، تادیه کننده مودی کار سازی کننده، جلا دهنده صیقل دهنده، سازنده مرتب کننده فراهم آورنده، آراینده زینت دهنده، مقید شونده، خالی کننده تهی کننده، تمام کننده بپایان رساننده، گیرنده رباینده، رفع کننده مرتفع سازنده، رای زننده مشورت کننده. -11 بس کننده اکتفاکننده، شرح دهنده شارح، ترک دهنده، ترک کننده، دور شونده جدا شونده. -16 کشنده قاتل، در سازنده. -18 نوازنده ساز خواننده نغمه. -19 برانگیزنده،0 واگذارنده،1 توجه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پاشیده پاچیده پریشان پخش بشولیده پشولیده پرت وپلا متفرق متشتت، تلف شده صرف شده، گوناگون متفرق، بیگانه غریب مقابل خویش، شیفته شوریده مجذوب، بیشعور کم عقل، بی بندوبار لاابالی بی حفاظ، مشهور، حق ناشناس پست، مطالب جدا و تاء لیف ناشده. یا بخت پراگنده. بخت بد. یا پراگنده بودن، پهن بودن گسترده بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پرورش دهنده پروراننده پروردگار تربیت کننده مربی معلم مودب، جمع پرورندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروانچه
تصویر پروانچه
پروانه جواز، فرمان پادشاهان: حکم: (و اگر چنانچه دست تطاول در آستین خویشتن داری نکشد و برسم خارجی و طیارات دیوانی بی پروانچه و مهر آل طمغاء ما متصدی رعایا و عجزه آن طرف گردد) (مکاتبات رشیدی)، (اصط. هندوستان) فرمانی که احتیاج بمهر شاه نداشت، برات حواله، گواهی نامه دبستان و دبیرستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرماسنده
تصویر پرماسنده
لمس کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
پرماسیده بسوده لمس شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
بزرگ کننده، تربیت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
((پَ وَ نَ دِ))
مربی، غذا دهنده، به وجود آورنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پردازنده
تصویر پردازنده
((پَ زَ دِ))
ادا کننده، صیقل دهنده، سازنده، مرتب کننده، نوازنده ساز، خواننده نغمه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماسیده
تصویر پرماسیده
((پَ دِ))
بسوده، لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواسیدن
تصویر پرواسیدن
((پَ دَ))
پرواز کردن، ساختن و پرداختن، فراغ یافتن، لمس کردن، دست مالیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرماسنده
تصویر پرماسنده
((پَ سَ دِ))
بساونده، لمس کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرواسیده
تصویر پرواسیده
((پَ دِ))
دستمالی شده، لمس شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرورنده
تصویر پرورنده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پروراننده
تصویر پروراننده
مربی
فرهنگ واژه فارسی سره