- پروازیدن
- پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
معنی پروازیدن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
حذر داشتن
حدس زدن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، بسودن، پرماس، برماسیدن،
ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدنبرای مثال هر کجا گوهری است بشناسم / دست سوی دگر نپرواسم (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۸)
ساختن، پرداختن، فارغ شدن، یازیدن
پرداختن، پول دادن، وام خود را ادا کردن، کارسازی کردن، ساختن، جلا دادن، آراستن، خالی کردن، تهی کردن، مرتب کردن، انجام دادن، فارغ شدن، مشغول گشتن
بازی کردن باختن، خرید و فروخت کردن بیع و شری کردن، بخشیدن عطا کردن، وام دادن قرض دادن، از دست دادن باختن، (تصوف) محو کردن اعمال ماضی از نظر خود
آهنگ کردن قصد کردن
تماس گرفتن
پرتاب کردنگشاد دادن رها کردن
پروردن پرورش دادنپرورانیدن تربیت کردن بار آوردن بزرگ کردن تعلیم ترشیح، تغذیه غذا دادن، انشا ایجاد خلق، آراستن ظاهر کلام
پرماسیده بسوده لمس شده
در خور بسودن قابل لمس
پرواز کننده طایر، دراج
پریدن تطییر پرواز زدن پرواز گرفتن بپرواز رسیدن بپرواز بر شدن
دست مالیدن بچیزی برای درک آن دست سودن بسودن پساویدن مجیدن برمجیدن لمس کردن پرواسیدن برماسیدن، یازیدن دراز کردن دست
پرهیز کردن، حفظ کردن نگاهداشتن، پارسایی کردن پرهیز کاری کردن تقوی جستن تورع
پرتاب کردن، پرت کردن، برای مثال چون تیر سخن راست کن آنگاه بگویش / بیهوده مگو، چوب مپرتاب ز پهنا (ناصرخسرو - ۵) ، افکندن
سوده، ببسوده، بساویده، دست مالی شده
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی
بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، سودن، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
خودداری کردن از کاری یا چیزی، پرهیز کردن، دوری جستن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرستادن ارسال، جاری ساختن، رایج کردن
جایز دانستن، پسندیده و مطلوب داشتن
ساختن و آراستن و زینت دادن
پریشان کردن، پراکندن
پرواز دادن طیور پرانیدن اطاره، پرتاب کردن افکندن انداختن: بشقاب را پراند توی حیاط، سخن درشت و بیجا گفتن: متلک پراندن، لاف زدن و مبالغه در مدح کسی تعریف بیجا کردن، در نهان با مرد آمیختن (زن) تک پراندن تک پرانی
تیمار کردن، بار آوردن
افراشتن، گشودن، باز کردن، بستن
با ناز و تکّبر راه رفتن، خرامیدن، برای مثال باغ ملک تو را مباد خزان / تا در او چون بهار بگرازی (انوری - ۴۷۸)
پاشیدن، پریشان کردن، پراکنده ساختن، برای مثال سنبل پرتاب کرد سمن بر پراش / چشم خرد باز کن قدرت الله بین (سنائی - لغت فرس - پراشیدن)