جدول جو
جدول جو

معنی پرموته - جستجوی لغت در جدول جو

پرموته
(پَ تَ / تِ)
بمعنی چیز باشد که بعربی شی ٔ گویند چنانکه گویند چه پرموته میخواهد یعنی چه چیز را میخواهد. (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرمودیه
تصویر پرمودیه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر ساوه پادشاه ترک و هم زمان با بهرام چوبین سردار ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام برادر فریدون پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرخواه
تصویر پرخواه
پرآز، آزور، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرموده
تصویر فرموده
گفته شده، حکم، دستور، امر
فرهنگ فارسی عمید
کفشی که در قدیم روی موزه به پا می کردند و بیشتر در ماوراء النهر معمول بوده، چپدار، چپذار، چپدان، خارکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمودن
تصویر پرمودن
فرمودن، دستور دادن، امر کردن، معادلی احترام آمیز برای «گفتن» و «بیان کردن» مثلاً جناب عالی فرمودید فردا تشریف نمی آورید، برای دعوت کسی به انجام کاری گفته می شود مثلاً بفرمایید میوه میل کنید، کردن، نمودن، دادن در ترکیب با فعل دیگر مثلاً امر فرمود، میل فرمود، هنگامی گفته می شود که با احترام کسی را دعوت به کاری کنند مثلاً بفرمایید از دهان می افتد، واژۀ مؤدبانه برای انجام دادن کار یا رفتاری مثلاً ایشان ملاحظه فرمودند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
دارای مادۀ اصلی بسیار، دارای مایۀ بسیار، مایه دار، کنایه از غنی، کنایه از صاحب علم و خرد بسیار، بسیار دانا، کنایه از شریف، بزرگوار، کنایه از پربها، هر چیز گران مایه، کنایه از ثروتمند، ماده گاوی که شیر بسیار بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرمیوه
تصویر پرمیوه
باغ یا درخت که میوۀ بسیار داشته باشد، پربار، پربر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
هر چیزی که زشت و نازیبا باشد، زشت، نازیبا، فرخچ، برای مثال ای پرغونه و باژگونه جهان / مانده من از تو به شگفت اندرا (رودکی - ۴۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
اندازه گیری شده، درنوردیده، راهی که رفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرموره
تصویر نرموره
گنده و ناهموار
گردوی درشت
تاب، نوعی وسیلۀ بازی شامل رشته ای محکم و نشیمنگاهی آویزان در وسط آن که کمی بالاتر از سطح زمین قرار دارد و در هوا به جلو و عقب حرکت می دهند، آورک، اورک، بازام، گواچو، بادپیچ، سابود، بازپیچ، پالوازه
فرهنگ فارسی عمید
(پَ دَ / دِ)
فرموده
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
نام پسر ساوه شاه. (برهان). و او در جنگ بهرام چوبینه به دژ گریخت و هرمز بن نوشیروان بدوامان داد و تاج و تخت پدر بدو باز داد:
دو تن یافتستی که اندر جهان
چو ایشان نبود از نژاد مهان
چو خورشید بر آسمان روشنند
ز مردی همه ساله در جوشنند
یکی من که شاهم جهان را بداد
دگر پور پرموده فرّخ نژاد.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پَ زَ / زِ)
بمعنی پرموز است که انتظار و امید باشد. (برهان). رجوع به پرمر شود، زنبور عسل را هم گفته اند. (برهان). رجوع به پرمر شود، نام پسر ساوه شاه نیز هست و به این معنی با ذال نقطه دار هم آمده است و اصح ّ این است بنابر قاعده کلی. (برهان). و رجوع به پرموده شود
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ / رِ)
آرایش. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(پْرُ / پِ رُ مِ تِ)
در اساطیر یونانی رب النوع آتش و خالق نوع بشر و مظهر نبوغ مردمی. پرمته یکی از تیتان ها بود و پدر او را گاه ژاپه و گاه اورانس و گاه اری مدن غول پیکر و مادر او را گاه کلی من و گاه تمیس و زمانی هرا و گاه آسیا نامیده اند. وی برادر اطلس، اپی مته و منوایتیوس میباشد. او با پیرا دختر اپی مته ازدواج کرد و هلن، جد همه یونانیان فرزند او بود. و مخترع مثالی و نخستین موجد تمدن است با همه اعمال نیک، زئوس (ژوپیتر) وی را به سختی مجازات کرد چه وی بجای گوشت گاو، استخوانهای گاو را بزئوس اهداء کرده و آتش آسمانی را ربوده و به انسان داده بود. زئوس نخست پاندرا را که زنی زیبا بود با درجی انباشته به آلام نزد وی فرستاد ولی اوحیلۀ وی را بفراست دریافت و آنگاه زئوس پرمته را توسط هفستوس بصخره ای از کوه قفقاز به میخ بدوخت و او را محکوم به عذاب ابدی کرد که کرکسی جگر او را با منقار همواره پاره کرده می کشت و او دوباره زنده میشد. پس از رنجهای بسیار پرمته بدست هراکلس که عقاب را کشت، آزاد گردید و زئوس او را عفو کرد. و آتشی را که او به انسان داده بود عبارت از خرد و دانائی است
لغت نامه دهخدا
تصویری از پرموده
تصویر پرموده
فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
هرچیزگنده ولک وپک وناهموار، گردکان وفندق بزرگ، ریسمانی که دوسرآنرابرجایی بندندوشخصی در وسط آن نشیندودیگری دستی براوزندتاآن متحرک شودوازسویی بسویی رودتاب ارجوجه
فرهنگ لغت هوشیار
مرموزه در فارسی مونث مرموز: رازیک پوشیده مرموزه در فارسی: گل کفشک از گیاهان نازک اندام: زن مونث مرموز جمع مرموزات، گیاهی است از تیره گل میمون که آنرا گل کفشک گویند
فرهنگ لغت هوشیار
امر شده حکم شده فرمان داده شده، گفته شده. یا به فرموده. بدستور بفرمان حسب الامر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمویی
تصویر پرمویی
حالت و چگونگی پر مو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردخته
تصویر پردخته
ادا شده، پرداخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرموزه
تصویر جرموزه
گرفته شدن، منقبض گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرموجه
تصویر سرموجه
پارسی تازی گشته سرموزه پا تاوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرموره
تصویر پرموره
آرایش
فرهنگ لغت هوشیار
با پیمانه سنجیده مکیل: اکتیال پیموده فاستدن: زمان از دهر بحرکات فلک بحرکات پیموده است که نام آن روز و شب و ماه سال و جز آنست و دهر زمان تا پیموده که مراو را آغاز و انجام نیست، طی کرده سپرده: زخاور همی آمد این آن ز روم بسی یافته رنج و پیموده بوم. (گرشا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
زشت و نا زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
مایه دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرموزه
تصویر سرموزه
کفشی که روی موزه به پا میکردند (در ماورا النهر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرمودن
تصویر پرمودن
((پَ دَ))
فرمودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
((پُ یِ))
پربها، خردمند، دانشمند، نجیب، اصیل، مال دار، ثروتمند، خطیر، جلیل، قلم مویی که نوک آن پرپشت باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرغونه
تصویر پرغونه
((پَ نِ))
نازیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیموده
تصویر پیموده
((پِ دِ))
اندازه گیری شده، طی کرده، سپرده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرمایه
تصویر پرمایه
غنی، غلیظ
فرهنگ واژه فارسی سره