جدول جو
جدول جو

معنی پرقدرت - جستجوی لغت در جدول جو

پرقدرت
پرقوت، توانا، توانمند، زورمند، قادر، قدرتمند، نیرومند
متضاد: عاجز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرندخت
تصویر پرندخت
(دخترانه)
دختر لطیف چون پرند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پردخت
تصویر پردخت
(دخترانه)
یا مخفف پریدخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پردرخت
تصویر پردرخت
جایی که درخت بسیار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قدرقدرت
تصویر قدرقدرت
قادر و توانا، آنکه قدرتی برابر قضا و قدر دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدرت
تصویر مقدرت
توانایی داشتن، قدرت، توانایی، نیرو، توانگری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پردرد
تصویر پردرد
دردمند، پرغم مثلاً دل پردرد، عضو دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرقیمت
تصویر پرقیمت
پربها، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَدَ)
دهی است از دهستان طرقبه که در بخش طرقبۀ شهرستان مشهد و یکهزارگزی جنوب باختری طرقبه، بر سر راه مالرو عمومی نیشابور واقع است. کوهستانی و معتدل است و 338 تن سکنه دارد. آب آن از رودخانه و محصول آنجا غلات و خشکبار و بنشن و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
با قدر و منزلت در. دارای ارزش و بهایی چون ارزش در. با ارزش در:
تو درقدری و در تنها نکوتر
تو لعلی لعل بی همتا نکوتر.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
پراز درد. پراندوه. پرداغ و درد. پرمحنت:
چو بشنید سالار هاماوران
دلش گشت پردرد و سر شد گران.
فردوسی.
بشوتن ز رودابه پردرد شد
وز آن شیون او رخش زرد شد.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
دو دیده پر از آب و رخساره زرد.
فردوسی.
ز مرگ و ز روز بد اندیشه کرد
دلش گشت پردردو رخساره زرد.
فردوسی.
برفتند یکسر به ایوان شاه
ز بدگوی پردرد و فریادخواه.
فردوسی.
رخ شهریار جهان زرد شد
زتیمار کبروی پردرد شد.
فردوسی.
از آن پیر پردرد شد روزبه
بپرسید و گفت از شما کیست مه.
فردوسی.
رخ شاه بهرام از آن زرد گشت
ز یزدان بترسید و پردرد گشت.
فردوسی.
سکندر ز دیده ببارید خون
دلش گشت پردرد از آن رهنمون.
فردوسی.
بدل برش اندیشه بسیار گشت
ز بهرام پردرد و تیمار گشت.
فردوسی.
دو شاه گرانمایه پردرد و کین
نهادند بر پشت پیلان دو زین.
فردوسی.
چو آگاهی آمد به خاقان چین
دلش گشت پردرد و سر پر ز کین.
فردوسی.
ورا نامور هیچ پاسخ نداد
دلش گشت پردرد و سر پر ز باد.
فردوسی.
خبر شد بر بهمن اردوان
دلش گشت پردرد و تیره روان.
فردوسی.
یکی نامه بنوشت پرداغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی.
که از کار کاموس و خاقان چین
دلم گشت پردرد و سر پر ز کین.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و جان پرنهیب
بدانست کامد بتنگی نشیب.
فردوسی.
چو بشنید گفتار پیران بدرد
دلش گشت پردرد و رخسار زرد.
فردوسی.
چو بشنید خسرو ز کوت این سخن
دلش گشت پردرد رزم کهن.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
سواری گزید از دلیران مرد.
فردوسی.
که پردرد باشند مردان مرد
که پیش من آیند روز نبرد.
فردوسی.
چو آواز دادش ز فرشید ورد
رخش گشت پرخون و دل پر ز درد.
فردوسی.
سپه سربسر پیش خاقان شدند
ز کاموس پردرد و گریان شدند.
فردوسی.
چو افراسیاب این سخنها شنود
دلش گشت پردرد و سر پر ز دود.
فردوسی.
چنین تا برآمد برین چندگاه
ز گستهم پردرد شد جان شاه.
فردوسی.
چنین داد پاسخ که چرخ بلند
دلم کرد پردرد و جانم نژند.
فردوسی.
بپیچید از آن نامه افراسیاب
دلش گشت پردرد و سر پرشتاب.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و رخساره زرد
پر از غم روان، لب پر از باد سرد.
فردوسی.
دلش گشت پردرد و بیدار شد
روانش پر از رنج و تیمار شد.
فردوسی.
چو بشنید ناکاردیده جوان
دلش گشت پردرد و تیره روان.
فردوسی.
شدند جمله دعاگوی من به وقت سحر
بآه سینۀ پردرد از کریم و لئیم.
سوزنی.
بیشتر با گشتن و شدن آید به شرح شواهدی که گذشت.
- آه سرد از دل پردرد برآوردن، و آه سرد از جگر پردردکشیدن، آه عمیق و طویل برآوردن
لغت نامه دهخدا
(پُ قُوْ وَ)
پرزور. پرنیرو. سخت زورمند
لغت نامه دهخدا
شهرکیست بخراسان بر کران مرورود نهاده است و او را قهندز است استوار و اندروی گبرکانند و ایشان را به آفریذیان خوانند. (حدود العالم). و بعضی حدس زده اند که این کلمه برکدز است
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ قُ رَ)
آنکه قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است: اعلیحضرت قدرقدرت
لغت نامه دهخدا
(پُ دِ رَ)
بسیاردرخت. که درخت بسیار دارد. که درختان انبوه دارد:
یکی بیشه پیش آمدش پردرخت
نشستنگه مردم نیکبخت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(پُرْ یُرْتْ)
خانه پریورت، خانه صاحب اطاق های بسیار
لغت نامه دهخدا
(پُ غَ / غِرَ)
پرحسد و رشک، پرحمیت
لغت نامه دهخدا
(پُ مَ)
گرانمایه. ثمین. که قیمت بسیار دارد. پربها
لغت نامه دهخدا
(پَ دُ)
در داستانهای ملی ایران نام دختر پادشاه چین است که سام پسر نریمان عاشق او شد و زال پدر رستم ازو زاد
لغت نامه دهخدا
تصویری از قدرقدرت
تصویر قدرقدرت
آنکه قدرتش برابر قدرت قضا و قدر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر درد
تصویر پر درد
پراندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر درخت
تصویر پر درخت
جایی که درخت بسیار دارد که درختان انبوه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پریورت
تصویر پریورت
پارسی ترکی جادار پر اطاق: خانه پریورت صاحب اطاقهای بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدرت
تصویر مقدرت
توانگر بودن، توانایی داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردخت
تصویر پردخت
پردخته یا پر دخت بودن، تهی بودن خالی بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردرد
تصویر پردرد
پراندوه، پرمحنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درقدر
تصویر درقدر
با قدر و منزلت در، دارای ارزش و بهایی چون ارزش در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرقدرت
تصویر ابرقدرت
((اَ بَ. قُ رَ))
قدرتی که از دیگر قدرت ها قوی تر باشد، در اصطلاح سیاسی، کشور یا کشورهایی هستند که از نظر قدرت صنعتی و نظامی از کشورهای دیگر قوی ترند و بر صحنه سیاست بین المللی فرمانروایی دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقدرت
تصویر مقدرت
((مَ دِ رَ))
قدرت، توانایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرقدمت
تصویر پرقدمت
دیرین، دیرینه
فرهنگ واژه فارسی سره
نیرومند، انرژی دار، انرژی زا، مغذی، مقوی
متضاد: بی قوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
توانا، توانمند، قادر، قدرتمند، قدیر، قوتمند، متنفذ
متضاد: ناتوان، غیرمتنفذ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ارزشمند، بهادار، ثمین، قیمتی، گران، گرانبها، گرانقیمت
متضاد: بی بها، کم بها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بی حس شدن از تن، بر اثر نرسیدن خون
فرهنگ گویش مازندرانی
چیستان
فرهنگ گویش مازندرانی